«مغزهای کوچک زنگ‌زده»، برخلاف سنت رایج در سینمای ایران، حاشیه تهران را در مرکز توجه قرار می‌دهد و آن را نه به منزله «دیگری» مرکز، بلکه به‌مثابه فضایی خودبسنده تعریف می‌کند. این حاشیه قوانین ویژه خود در اِعمال و بسط قدرت را دارد و بی‌اعتنا به قدرت مرکز است. حمله پلیس به آشپزخانه شکور یعنی مرکز ثقل این حاشیه شهر و نیز تخریب آنجا و خانه‌ها به معنای تسلیم حاشیه در مقابل مرکز و ادغامش در آن نیست: شهروز نوجوان، سرشار از خشم و نفرت، می‌آید تا احتمالا حاشیه‌ای جدید با نظمی جدید برای اِعمال و بسط قدرت بسازد تا مانند شکور، خود در مرکز این حاشیه قرار گیرد و در جایگاه «برادر بزرگ» جدید، نظمی تمامیت‌خواه را برقرار کند؛ نظمی که شاید دیگر نه مبتنی بر مراقبت، بلکه سراسر تنبیه باشد.
پایگاه خبری تئاتر: «مغزهای کوچک زنگ‌زده» (هومن سیدی، 1396) با تک‌گویی شخصیت اصلی‌اش «شاهین» (نوید محمدزاده) آغاز می‌شود که آن را روی تصویر آهسته هجوم «شکور» (فرهاد اصلانی) و زیردستانِ زنجیر و قمه‌به‌دستش به سمت جایی نامعلوم می‌شنویم؛ تک‌‌گویی‌ای که هم گشایشی برای روایت فیلم است و هم کلیدی برای فهم معنای متن: «میگن اگه چوپان نباشه، گوسفندها تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون می‌زنه یا از گرسنگی می‌میرن؛ چون مغز ندارن.هر کی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز. چوپان حکم پدر گوسفندها رو داره؛ آدم بدون چوپان هیچی نیست. این چوپانه، ما همه گوسفنداشیم؛ اون به ما میگه کِی بریم، کجا بریم، چی‌کار کنیم، کِی بشینیم، کِی پاشیم، کِی بمیریم». این صحنه بیان استعاری وضعیت شخصیت‌های فیلم و مناسبات قدرت در میان آنهاست. «مغزهای کوچک زنگ‌زده» در حاشیه تهران و در یک به‌اصطلاح «حلبی‌آباد» روایت می‌شود. اینکه شاهین خود و دیگر زیردستان شکور را «گوسفند» می‌خواند، در پیوند با زندگی شبه‌بدوی آنها و رویکرد ناتورالیستی فیلم در ترسیم این زندگی قرار می‌گیرد. آنها فرزندان رهاشده‌ای هستند که شکور از کودکی سرپرستی‌شان را برعهده گرفته است و در ازایش، آنها در آشپزخانه تولید مواد مخدر او مشغول خدمت شده‌اند. بنابراین، آنها در بند جبر غرایز و محیط هستند: تولد ناخواسته، رهاشدگی، بزرگ‌شدن بدون پدرومادر، رشد در محیطی بسته، فقر اقتصادی و فرهنگی و تسلیم و اطاعت محض و ناگزیر در برابر پدرخوانده‌شان. پس همان‌طور که گوسفند جبرا در خدمت چوپان است و صرفا کارکرد اقتصادی‌اش اهمیت دارد، اهمیت شاهین و دیگران نیز در کارکرد اقتصادی‌شان برای شکور است: چوپان به گوسفندانش آب و غذا می‌دهد تا پروارشان کند و با فروششان کسب درآمد کند؛ شکور نیز شاهین و دیگران را سرپرستی می‌کند و به خدمتشان می‌گیرد تا از نتیجه کار آنها، به سود فراوان فروش مواد مخدر دست یابد. بر این اساس، آنها نه اراده‌ای برای خارج‌شدن از سلطه شکور دارند و نه امکانی دیگر برای انتخاب؛ آنها زندانی همیشگی «حاشیه تهران» و «حاشیه قدرت» هستند. قدرتی که آنها در حاشیه‌اش قرار دارند همان چوپان دلسوزی است که به قول شاهین، «حکم پدر گوسفندها را دارد». در حضور پدری پیر و معتاد و ازکارافتاده و مادری مریض‌احوال، فرزند و پسر بزرگ خانواده همه‌کاره است: شکور، هم رئیس خانواده است و هم رئیس فرزندخواندگانش در آشپزخانه؛ او، هم برادر بزرگ خانواده است و هم «برادر بزرگ» (Big Brother) [i] جامعه‌ای کوچک که در حاشیه ساخته است. بی‌اعتنا به سلطه تهران (مرکز) بر حاشیه (حلبی‌آبادِ او و زیردستانش)، او جامعه‌ای کوچک با مناسباتی پدرسالارانه ایجاد کرده و خود در رأس آن قرار گرفته است و هم مستقیم و هم با سلسله‌مراتبی از واسطه‌ها، رفتار و گفتار اعضای این جامعه را کنترل می‌کند. بااین‌حال، این کنترل‌شدن به معنای کنش یک‌سویه مبتنی‌بر اِعمال زور نیست: او شکلی از «مراقبت و تنبیه» (discipline and punishment) را برقرار کرده است: همان‌طور که شاهین تأکید می‌کند، شکور چوپانی دلسوز است و در عین «استبداد»، به فرزندخواندگانش «عنایت» هم دارد؛ «برادر بزرگ» به رمه‌اش سرپناه و معاش و امنیت می‌فروشد و درمقابل، زمان و نیروی کارشان را می‌خرد. بااین‌حال، مراقبت او از فرزندان رهاشده و بی‌سرپرست مشروط به اطاعت محض آنان از او و قرارگیری‌شان در نظم شکل‌گرفته به دست اوست. بنابراین، زیردستان نه صرفا بر اثر اعمال زور از سوی شکور، بلکه بیشتر با رضایت خود و به منظور برخورداری از مراقبت او به این نظم تن می‌دهند؛ زیرا خروج هرکدامِ زیردستان از این نظم به معنای قطع حمایت و مراقبت شکور از آنان و تنبیهشان به دست اوست. برجسته‌ترین و هولناک‌ترین نمود این قطع مراقبت و اعمال تنبیه در فیلم، خفه‌شدن «شهره» (مرجان اتفاقیان)، خواهر شکور، به دستور او و به دست برادر نوجوانشان، «شهروز»، است. شاهین در تک‌گویی آغاز فیلم علت وابستگی مطلق گوسفندان به چوپان را بی‌مغزبودن آنها می‌داند. در فیلم، استعاره بی‌مغزبودن گوسفندان در ناتوانی ذهنی و عملی زیردستان شکور برای کسب استقلال اقتصادی و خروج از وابستگی به او نمود یافته است. درواقع، هم جبر محیطی و هم اِعمال غیرمستقیم قدرت از سوی شکور مغزهای آنها را «کوچک» و «زنگ‌زده» کرده است: کوچک‌بودن مغز اتفاقی خارج از اراده انسان است و در اینجا بر ناتوانی جبری افراد دلالت دارد و زنگ‌زده‌بودن مغز نیز استعاره‌ای از پذیرش قدرت اعمال‌شده از سوی شکور بر زیردستان است.در نتیجه، کوچک و زنگ‌زده‌بودن مغزهای زیردستان عامل بسط دیالکتیکی قدرت در این جامعه حاشیه‌ای است: شکور با اِعمال قدرت بر زیردستان و سلب امکان خروج آنها از نظم مراقبتی، بر اقتدار و نظارت خود می‌افزاید؛ زیردستان هم با باور به ناتوانی خود برای خروج از این نظم، خود را در جایگاه سوژه‌های نقش‌پذیر تعریف می‌کنند و در عوض، از امنیت معاش برخوردار می‌شوند. در این میان، دو شخصیت به این نظم تن نمی‌دهند و در مقابلش برمی‌خیزند: شهره و شاهین. شهره متفاوت با سایر زیردستان شکور است: او استقلال اقتصادی دارد و در یک آرایشگاه در تهران کار می‌کند. همین کارِ او در آرایشگاه در تقابل با دنیای پیرامونش قرار می‌گیرد: او به زیباکردن دیگران -و نیز خود- می‌پردازد، درحالی‌که دنیای خانواده و محل سکونتش لبریز از زشتی‌ها و پلشتی‌های ظاهری و رفتاری است. همین عوامل او را از رمه مغزهای کوچک و زنگ‌زده جدا می‌کند: او هم میل و اراده برای خروج از نظم مراقبتی شکور را دارد و هم در حال افزایش توان خود (استقلال اقتصادی) برای این کنشگری است. اما -همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد- خروج یا حتی تلاش برای خروج از نظم مراقبتی شکور روی دیگر سکه «برادر بزرگ» را عیان می‌کند: تنبیه. خبر انتشار فیلمی از شهره در ماشینی شاسی‌بلند در حال نشان‌دادن موی هفت‌رنگ خود به مردی غریبه گناهی نابخشودنی است و تنبیهش نه‌تنها خروج از نظم مراقبتی او که خروج از زندگی است: به دستور شکور، شهروز خواهرش را خفه می‌کند. اما درست در همین بخش از فیلم که ظاهرا اوج اقتدار و بی‌رحمی شکور را نمایش می‌دهد، این اقتدار شروع به تَرَک‌خوردن می‌کند: قبل از دفن جسد خواهرش، به او خبر می‌رسد که پلیس در آستانه حمله به آشپزخانه‌اش است. در دقایق درگیری مسلحانه شکور و زیردستانش با پلیس، شهره جان دوباره می‌یابد و به زیرزمین خانه پناه می‌برد. این زنده‌شدن و نیز فرار او به همراه دوست مورد اعتماد شاهین که از گذشته به شهره علاقه‌مند بوده است، هم‌زمان تنبیه و پاداش خروج از نظم مراقبتی را دلالت می‌کند: تنبیهش ازدست‌دادن خانواده است و پاداشش رهایی از قدرت سلطه‌گر و داشتن آزادی عمل و امکان بازتعریفی از خود و زندگی نه در جایگاه سوژه نقش‌پذیر، بلکه در جایگاه عامل کنشگر. دیگر شخصیتی که برای خروج از نظم مراقبتی شکور تلاش می‌کند، شاهین است. او مدام در پی متقاعدکردن شکور برای ارتقای جایگاهش در تشکیلات ساخت و فروش مواد مخدر است، اما شکور به او بی‌اعتماد است. پس از درگیری مسلحانه شکور با پلیس و زندانی‌شدن او و شهروز، غیاب برادر بزرگ‌تر به شاهین فرصتی برای جانشینی شکور و تغییر مناسبات قدرت در میراث او می‌دهد. اما درست هنگامی که او در ملاقات با شکور در زندان در مقابلش می‌ایستد و برای نخستین‌بار از فرمان‌هایش سرپیچی می‌کند، ناتوانی این انسان‌ها در برابر جبر زیستی بار دیگر عیان می‌شود: شکور اعلام می‌کند که شاهین فرزندخوانده این خانواده بوده است و به دلیل نداشتن اشتراک خونی، شایسته ریاست جامعه حاشیه‌ای بعد از اعدام شکور نیست. در مناسبات پیشامدرن این جامعه حاشیه‌ای، قدرت حقی موروثی است؛ بنابراین شکور برادر نوجوان خود شهروز را برای جانشینی خود مناسب‌تر از شاهینِ جوان می‌داند و با بی‌تقصیر معرفی‌کردن شهروز در درگیری مسلحانه و پذیرفتن حکم اعدام، زمینه آزادی برادر نوجوان را فراهم می‌کند. در پایان و هم‌زمان با خراب‌شدن خانه‌های این حلبی‌آباد با بولدوزر و کوچ ساکنانش به احتمالا حلبی‌آبادی دیگر، شهروز و شاهین رودررو می‌شوند. همسو با ناتورالیسمی که همه عناصر این فیلم را به هم پیوند می‌دهد، تقابل شاهین و شهروز تقابل امکان و عدم امکان چوپان‌بودن و رمه‌بودن بر مبنای جبر وراثتی و محیطی است. به نظر می‌رسد در دنیای بسته‌ای که شخصیت‌های این فیلم را اسیر کرده، هم سلطه‌گری و هم سلطه‌پذیری سرنوشت ناگزیر آنهاست: شهروز نوجوان که چاقو می‌کشد، خواهرش را خفه می‌کند و در درگیری مسلحانه به سمت نیروهای پلیس شلیک می‌کند، به همان اندازه در بند جبر وراثت و محیط است که شاهین جوان که موسیقی گوش می‌کند، در وان شکسته، حمام آفتاب می‌گیرد و در مقابل حمله پلیس، مخفی می‌شود. بر این اساس، ظاهرا سرنوشت گریزناپذیر شهروز ادامه راه شکور و تبدیل‌شدن به یک «برادر بزرگ» دیگر است و سرنوشت جبری شاهین معلق‌بودن در میان میل به کسب و اِعمال قدرت و ناتوانی‌اش در انطباق خود با الزامات آن. «مغزهای کوچک زنگ‌زده»، برخلاف سنت رایج در سینمای ایران، حاشیه تهران را در مرکز توجه قرار می‌دهد و آن را نه به منزله «دیگری» مرکز، بلکه به‌مثابه فضایی خودبسنده تعریف می‌کند. این حاشیه قوانین ویژه خود در اِعمال و بسط قدرت را دارد و بی‌اعتنا به قدرت مرکز است. حمله پلیس به آشپزخانه شکور یعنی مرکز ثقل این حاشیه شهر و نیز تخریب آنجا و خانه‌ها به معنای تسلیم حاشیه در مقابل مرکز و ادغامش در آن نیست: شهروز نوجوان، سرشار از خشم و نفرت، می‌آید تا احتمالا حاشیه‌ای جدید با نظمی جدید برای اِعمال و بسط قدرت بسازد تا مانند شکور، خود در مرکز این حاشیه قرار گیرد و در جایگاه «برادر بزرگ» جدید، نظمی تمامیت‌خواه را برقرار کند؛ نظمی که شاید دیگر نه مبتنی بر مراقبت، بلکه سراسر تنبیه باشد.