نمي‌خواهم بنويسم! براي اينكه دستم زخم است و كمرم تا شده. به اين دليل كه اگر براي نوشتن هر كدام از آثارم يك سال زمان گذاشتم و يك سال هم طول كشيد تا روي صحنه برود به اندازه 20 سال پير شدم. براي نوشتن متن‌ها روبه‌روي كساني نشستم و جواب‌ پس دادم كه بالاخره يك روزي گفته خواهد شد.

پایگاه خبری تئاتر: حميدرضا آذرنگ نمايشنامه «خنكاي ختم خاطره» را 9 سال قبل نوشت كه به كارگرداني نيما دهقان به صحنه رفت. نمايش آن زمان با استقبال مواجه شد، البته به طور طبيعي از سوي مردم و نه نهادهايي كه طبق قانون موظف به حمايت از آثار نمايشي با مضامين مرتبط با جبهه و جنگ هستند. همان انجمن‌ها و نهادهايي كه حتي با اين هدف از محل منابع عمومي بودجه جداگانه دريافت مي‌كنند. آذرنگ بعد از آن مقطع نمايشنامه «ترن» را نوشت كه در گفت‌وگو به ماجراي غريب سرگذشت متن اشاره شده است. فضاي بسته ايجاد شده براي نويسندگان استخوان خرد كرده تئاتر ايران در آن سال‌ها گوشه‌گيري و خانه‌نشيني بسياري از آنها را در پي داشت. ياد كنم از عليرضا نادري نازنين كه هرجا هست جسم و جانش سلامت. آذرنگ در اين سال‌ها بيش از تئاتر در سينما ديده شد و الحق كه مثل ديگر هنرمندان هنرهاي نمايشي قاب تصوير را مال خود كرد و بيش از قبل در دل‌ها جاي گرفت. او حالا نمايشنامه خودش را دوباره به صحنه آورده و در اولين مواجهه اين پرسش را براي من به وجود آورد كه چرا متن جديد ننوشت و براساس كدام ضرورت تصميم گرفت بار ديگر به شخصيت‌هاي «خنكاي ختم خاطره» و البته آن «يوسف» گمگشته مادران شهداي سرزمين جان ببخشد.

چطور شد 9 سال بعد از اجراي اول تصميم گرفتيد خودتان اين نمايشنامه را كارگرداني كنيد؟

واقعيت اين است كه هر كدام از كارهايي كه مي‌نويسم پيش از هر چيز در ذهنم كارگرداني مي‌كنم چون همزمان با نوشتن صحنه را مي‌بينم، شخصيت‌ها را مي‌بينم و لمس‌شان مي‌كنم. هميشه يك حسرتي همراهم هست كه بتوانم اين كارها را مثل چيزي كه در دل داشتم كارگرداني كنم. به‌ويژه «خنكاي ختم خاطره» كه از سوي كارگردان قبلي با آن برخورد فرماليستي شد. اعتقاد داشتم همان زمان هم قصه‌ها خوب به گوش نرسيدند، به همين دليل غالب افراد خنكا را با يكي، دو موقعيت به ياد مي‌آورند و از جزييات داستان اطلاعي ندارند.

اين درحالي است كه شما وقتي «دو ليتر در دو ليتر صلح» را كارگرداني كرديد رويكرد فرماليستي داشتيد؟

دو ليتر در دو ليتر صلح اصلا همان‌طور كه در ذهن من بود نوشته شد. جنسي كه نوشته شد همين بود ولي در خنكا انتقال همان حس موقع نوشتن برايم مهم بود. در اجراي اول زياد به اين مساله توجه نكرديم چون خنكا چيزي حدود 15 جلسه تمرين بسته شد و تعجيل وجود داشت.

يعني علاقه داشتيد همه چيز رئاليستي ارايه شود؟

نه بحث ارايه رئاليستي مطرح نبود. علاقه داشتم قصه جلوتر از كارگرداني باشد ولي قالب آثاري كه آقاي دهقان كار مي‌كرد، بيشتر در كارگرداني نمود داشت، يعني كارگرداني جلوتر از متن مي‌رفت و اين من را اذيت مي‌كرد، چون همه چيز بايد در خدمت روايت قصه باشد. از آن زمان خيلي در ذهنم مانده بود كه هر زمان فرصتي دست داد خودم كارگرداني كنم. گرچه الان هم زمان كمي نگذشته و حدود 9 سال از ماجرا مي‌گذرد. اين اواخر وقتي يك گروه جوان متن را كار كرد و من به تماشاي آن نشستم دوباره دلم اين متن را خواست. به جرات مي‌گويم اگر حرف زمانه نبود يا به درد امروز نمي‌خورد هرگز به سمت اجراي دوباره نمي‌رفتم.

دقيقا بحث من هم همين است. چه ضرورتي اجراي دوباره متن را ايجاب مي‌كرد؟

ضرورت اين است كه ما در جامعه امروز يك چيزي كم داريم و به همين دليل دايم مصيبت بر ما آوار مي‌شود. آنچه كم داريم «غيرت» است. بي‌رگ شده‌ايم. نسبت به خودمان، همنوع‌‌مان و همسايه‌مان. دايم قهرمان را براي خودمان مي‌خواهيم، عشق را براي خودمان مي‌خواهيم، آسايش را براي خودمان مي‌خواهيم، ما هرگز چنين آدم‌هايي نبوديم. شما ببين در همين چند ماه اخير و سال گذشته تا امسال چه تعداد خبرهاي ناگواري كه قاعدتا بايد تن و بدن آدم را بلرزاند، مي‌شنويم. تجاوز به كودكان، سوختن دانش‌آموزان در مدرسه، تصادف‌ كردن‌ها. نسلي كه ما هميشه دغدغه آسايش‌شان را داشتيم و در كنار آن خبرهاي جنايت و مفاسد و غيره، انگار ديگر از آن رگ خبري نيست. باور من اين است روزي كه جوان‌هاي اين مملكت رفتند در برابر عراق ايستادند. وقتي رفتند يكي از هشدارهاي‌شان همين بود كه ما مي‌رويم تا شما دچار جراحت نشويد و خدشه‌اي به مردم و مملكت وارد نشود. من افسوس مي‌خورم و اين افسوس در نمايش هم وجود دارد. تمام حرف من اين بود كه خودمان را به خودمان يادآوري كنم.

فكر مي‌كنيد ماجرا همچنان براي مردم جذاب است؟

ما با يكسري مفاهيم مربوط به جنگ بازي كرديم. يك طرف ماجرا واژه «دفاع مقدس» گذاشتيم، كارهايي انجام داديم و مردم را از ماجرا جدا كرديم. اين‌طور كه انگار عده‌اي خاص وامداران جنگ بودند، هر زحمتي بوده آنها كشيدند و هر خسارتي بوده آنها ديدند بنابراين هر برداشتي هم باشد آنها بايد دريافت كنند. با وجود اين مي‌بينم استقبال و اقبال مردم همچنان پابرجاست. شايد به اين دليل كه نگاه من جناح‌پذير نيست و انساني به ماجرا نگاه مي‌كنم.

همواره هم از اين زاويه لطمه خورديد و همين عامل موجب شده نمايشنامه‌هاي شما هيچ‌وقت مورد وثوق جايي مثل انجمن تئاتر دفاع مقدس نباشد.

نبايد هم مورد وثوق باشد چون اين متن و اجرا بايد كاري كند كه به خيلي‌ها بربخورد. به نظرم ما يك جاهايي براي نفهميدن مردم هزينه كرده‌ايم. منظورم همان‌هايي است كه از نفهميدن مردم و كم‌سوادي سود مي‌برند. وگرنه بعد از 40 سال ما نبايد شاهد چنين وقايعي مي‌بوديم، آن‌هم در مملكتي كه به قول دوستي وقتي مي‌خواهيد از اين‌طرف خيابان به آن طرف برويد بايد پاچه‌ شلوارتان را بالا بزنيد و از دل درام و تراژدي عبور كنيد. من دوست دارم اين كارها باعث شود به عده‌اي بر بخورد و در مواجهه با آنها قرار بگيرد. براي من همين‌قدر كه عده‌اي به سالن مي‌آيند و با حال خوش از سالن خارج مي‌شوند اتفاق رقم خورده است. اعتقادي به كاتارسيس و تخليه رواني و چيزهايي از اين دست هم ندارم. رسالت هنر نيست كه سلامت رواني را به جامعه بازگرداند چون ما دكتر و وزير بهداشت نيستيم. ولي وظيفه داريم آينه‌اي در برابر جامعه بگذاريم و خودش را به خودش نشان دهيم. اتفاقا كار ما پر كردن و بارگذاري مخاطب است تا وقتي از سالن خارج شود با خودش فكر كند كه بايد كاري انجام دهد، بايد چيزي را درست كند. اصلا بايد به خود و عملكردش فكر كند كه اين روزها كم شده است.

وقتي نمايش را ‌ديدم از خودم پرسيدم در همين زمانه تلخ چرا بايد كاري كنيم كه مخاطب در سالن تئاتر هم گريه كند؟

ولي من براي اشك گرفتن از مخاطب مداحي نكردم. مردم وقتي با ماجرايي مواجه مي‌شوند كه هم‌جنس خودشان است تحت تاثير قرار مي‌گيرند و در سوگ خود مي‌نشينند. آنها در سوگ زخم‌ها و مصبيت‌هاي دوران جنگ مي‌نشينند و اين خيلي با آن جنس كارها كه هزينه‌هاي آنچناني دارند، تفاوت مي‌كند. جالب است در همين عصر از زندگي ما كه اگر با ميكروفن به ميان مردم برويد و از جنگ سوال كنيد، خواهيد ديد بخش اعظم آنها از شما فاصله مي‌گيرند.

از چه نظر فاصله مي‌گيرند؟

چون زخم جنگ همچنان در ما جريان دارد و درمان نشده‌ايم. براي اينكه وقتي به جنوب كشور سفر مي‌كنيد همچنان با آسيب‌هاي جنگ مواجه هستيد. 39 سال از جنگ مي‌‌گذرد و ما مي‌شنويم در همان زاهدان كه از زير خاكش لوله گاز به سمت پاكستان مي‌رود، دانش‌آموزان مدرسه به‌دليل استفاده از بخاري هيزمي پرپر مي‌شوند. اين تبعات چيست؟ تبعات همان سهل‌انگاري و كم‌توجهي‌ بسياري از مسوولان. در ضمن من از قباحت و كراهت جنگ مي‌گويم. جنگ همه جاي جهان چهره‌اي كريه دارد و اگر بگوييم دفاع مقدس، دفاع همه جاي جهان مقدس است. وقتي فردي به زور مي‌خواهد وارد خانه‌ شما شود هم مقاومت مي‌كنيد و اين مقاومت مقدس است چون مشغول دفاع از حريم‌تان هستيد. منتها اين صحه‌گذاري كه سليقه‌اي و منفعت‌طلبانه اتفاق افتاد به ماجرا لطمه وارد كرد.

چرا براي وضعيت جديد متن جديد ننوشتيد؟

براي اينكه نمي‌خواهم بنويسم! براي اينكه دستم زخم است و كمرم تا شده. به اين دليل كه اگر براي نوشتن هر كدام از آثارم يك سال زمان گذاشتم و يك سال هم طول كشيد تا روي صحنه برود به اندازه 20 سال پير شدم. براي نوشتن متن‌ها روبه‌روي كساني نشستم و جواب‌ پس دادم كه بالاخره يك روزي گفته خواهد شد. نه فقط من كه از زبان تمام بچه‌هاي تئاتر كه طي اين سال‌ها كار كردند بيان خواهد شد.

دقيق‌تر مي‌گوييد آن صندلي و جواب پس دادن كجا و چطور اتفاق افتاد؟

من براي نمايش «دو ليتر در دو ليتر صلح» 11‌بار بازبيني رفتم. تاريخ نمايش من به‌خاطر نگاه‌هاي سليقه‌اي عوض شد. تاسفبار است بگويم نمايش من اصلا زمان و مكان نداشت ولي سالي كه اجرا رفت بازبين‌ها از وحشت مجبورم كردند در همان متن بي‌مكان و تاريخ هم دست ببرم. كار به جايي رسيد كه نمايش به دوره شواليه‌ها رفت! يا نوشتن نمايشنامه «ترن» 8 ماه طول كشيد و كار به قدري سخت و فشرده بود كه بين مهره‌هاي گردنم فاصله افتاد، بعد متن را براي هيات بازخوان مي‌فرستيم، يك نفر در صفحه 40 نمايشنامه با خط قرمز مي‌نويسد «نمايش همين‌جا تمام شود!» بعد طوري كه انگار با دفتر مشق مدرسه بچه‌ها طرف باشد از صفحه 40 تا 100 روي تمام متن خط قرمز مي‌كشد. بايد براي چه كسي كار كنم؟ مگر چقدر بها داده‌اند؟ همين حالا كه روبه‌روي شما نشسته‌ام به خودم و گروه بدهكارم. بياييم روي كاغذ حساب كنيم من تا امروز از تئاتر چه نفع مالي داشته‌ام. درحالي كه مي‌بينيد كمي آن‌طرف‌تر اتفاق‌هاي عجيب مالي مي‌افتد. اين عشق است كه ما را نگه داشته است.

چون با مسعود كيميايي كار كرديد به جمله‌اي از ايشان اشاره مي‌كنم كه مي‌گويد ما كار نكردن را هم بايد با كار كردن نشان دهيم. فكر مي‌كنيد اين جمله در سينما محقق مي‌شود يا در تئاتر هم امكان دارد؟

اين دقيقا در سينما براي شخصي مثل استاد كيميايي ممكن است. چند نفر مي‌توانند اين حرف را بزنند، اصلا چند نفر اجازه دارند چنين حرفي بزنند؟ چند نفر توان راه رفتن دارند؟ واقعا جاي ديگران صحبت كردن كار سختي است. اين به شخص حميدرضا آذرنگ هم ارتباط ندارد چون ما در دوره‌اي با هم صحبت مي‌كنيم كه غالب مولفان و نمايشنامه‌نويسان خانه‌نشين شده‌اند، پس يك زخم عمومي جريان دارد و اين فقط من نيستم كه نمي‌نويسم. دست خيلي شكسته و قلم در دست‌مان درد مي‌گيرد.

پس بحث ماديات مطرح نيست چون آن زمان كه مي‌نوشتيد هم وجود نداشت.

قطعا همين‌طور است، ما هميشه براي اينكه تئاتر كار كنيم هزينه‌ هم مي‌كرديم. من 13 سال از عمرم را به عنوان كارمند در سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران سوزاندم كه در تئاتر به هر كاري تن ندهم. وقتي مي‌خواستند بازخريدم كنند براي 13 سال كار 11 ميليون تومان پرداختند. چه عمري از من سوخت و چقدر تحقير شدم.

اگر هنرمندان شناخته شده تئاتر با قدرت حق خود و تئاتر را از دولت مطالبه كنند اتفاق بهتري نمي‌افتد؟

حمايت وظيفه دولت و شهرداري است، همه جاي جهان هم همين‌طور است. حالا اينجا همان دوزار پولي كه در قالب قرارداد قديمي و ناكافي «تيپ» به هنرمند مي‌پرداختند را هم حذف كرده‌اند و هيچ‌كس پاسخ نمي‌دهد بودجه تئاتر صرف چه مي‌شود. از طرف ديگر مي‌خواهم بگويم ما جامعه تئاتري هم مقصريم چون هيچ‌وقت براي احقاق حق يكي نشديم. هميشه شخصي پيش مي‌رفتيم و هرچه وجود داشت را براي خودمان خواستيم. زماني در خانه تئاتر مشغول رايزني با مسوولان دولتي در اداره كل هنرهاي نمايشي بوديم تا به تعاملي سازنده براي برگزاري جشن بازيگر برسيم. وقتي به جلسه وارد شديم يكي از اعضا بلافاصله شروع كرد به صحبت درباره دريافت زمان اجرا براي خودش و من همان‌جا تمام شدم. خانه تئاتر امروز چه مي‌كند؟

هيچ كار نمي‌كند؟

بياييد ببينيم امكاناتي كه خانه تئاتر در طول اين سال‌ها به اسم تئاتري‌ها دريافت كرده به بچه‌ها رسيده يا خير. واي بر ما اگر لنگ يك بيمه باشيم و واي بر دولتمردان ما اگر هنرمندان كشور همچنان دغدغه بيمه داشته باشند. چيزي كه از وظايف ابتدايي است، آن‌ هم در اين كشور ثروتمند. خانه تئاتر چه مي‌كند؟

اگر نمايش شما توقيف شود خانه تئاتر حتي يك بيانيه هم صادر نمي‌كند.

اصلا بيانيه چيست؟ روزگاري در آن 8 سال كبود وقتي آقايان داشتند تشريف مي‌بردند براي آنكه هنرمندان را زير دين خود ببرند، گفتند مبلغي به‌عنوان عيدي كنار گذاشته‌ايم. خودم را كشتم كه آقايان اين پول را برگردانيد و يك نامه هم ضميمه كنيد كه ما خيلي بيش از اينها طلبكاريم، اندازه ما اين نيست. ولي چه شد؟ آن‌قدر خودمان را فقير نشان داده‌ايم كه به همان اندازه حقيرمان كرده‌اند. چرا وقتي وزير ارشاد به تماشاي نمايش مي‌نشيند من بايد تشكر كنم؟ مگر وظيفه وزير فرهنگ چيزي جز اين است؟

براي فاصله گرفتن از اين تلخي كمي به نمايش بازگرديم. اينكه وقتي در مقام نويسنده، متن خود را كارگرداني مي‌كنيد موجب نمي‌شود در هرس كردن دست به عصا عمل كنيد؟

بحث راهبردي كردن جريان توليد است كه قصه بهتر به گوش برسد. در اين متن وقتي نگاه شما فقط معطوف به اين است كه بازيگر كجا بايستد يا ورود و خروج‌ها چگونه باشد، ديگر بازيگر را هم از مسير خارج كرده‌ايد. من تئاتر قصه‌گو كار مي‌كنم و يكي از وظايف كارگردان در چنين تئاتري اين است كه قصه را به گوش بيننده برساند. متاسفانه از دوره‌اي فرم و اجراي آثار فرمال در تئاتر غالب شد كه جسارت از مخاطب گرفته شد. اتفاقي افتاد كه تماشاگر براي نفهميدن هم كف بزند در حالي كه شما در نگاهش متوجه مي‌شويد كه اصلا متوجه نشده در اجرا چه اتفاقي افتاده است. در سالن كف مي‌زند ولي هنگام خروج مي‌گويد «واي اين چي بود؟»

منظورم دقيقا نوعي عبور از متن و رسيدن به چيزي تازه‌تر يا شايد كمي متفاوت است.

اتفاقا من خيلي راحت به نفع كار و قصه‌گويي از چيزي كه نوشته‌ام عبور مي‌كنم. خيلي راحت مي‌توانستم يك چيدمان فرمال در‌نظر بگيرم و تماشاگر را مسحور تصاوير كنم ولي اين زيبايي‌هاي ظاهري سليقه و ذايقه را در تماشاگر تئاتر كشته است. فقط مي‌خواستم قصه‌ام به ساده‌ترين شكل كار روايت شود.

و چطور شد تصميم گرفتيد بين اپيزودها موسيقي وجود داشته باشد؟‌ چيزي شبيه به موسيقي‌- نمايش‌هايي كه رايج شده است.

من با جواد طالبي در يك سفر آشنا شدم. او فرزند شهيد است ولي هيچ‌كس نمي‌داند. مثل بسياري از فرزندان شهدا پر از عشق بي‌آنكه به كسي كاري داشته باشد، سر به زير كار خودش را مي‌كند. ديدم با گوهري طرفم كه آرام و بي‌صدا در گوشه‌اي از كشور مشغول كار هنري است. دوست داشتم جايي از هنر و توانايي‌اش استفاده كنم و «خنكاي ختم خاطره» اين بهانه را به دست داد.

ولي در نمايش‌هاي قبلي به نظر مي‌رسيد كه اين شكل استفاده از موسيقي در سليقه شما نيست.

اتفاقا جالب است بدانيد من پيش از راه افتادن اين موج موسيقي -‌نمايش‌ و كنسرت- نمايش‌ به همراه نادر برهاني‌مرند طرحي نوشته بوديم و قصد داشتيم كنسرت-نمايش برگزار كنيم كه نشد. يعني جريان در من سابقه دارد و به نظرم چراكه نه؟ تئاتر جميع هنرها را در دل خود جاي داده است. جواد طالبي هم به نظرم بخشي از كار است. از طرفي نمي‌توان كتمان كرد كه نمايش به تلخي گرايش دارد بنابراين به نظرم رسيد بهتر است بين اپيزودها براي تماشاگر يك جاي تنفس بگذارم. چون به خاطر دارم همان 9 سال قبل هم نمايش جايي براي تنفس نمي‌گذاشت و اين انباشت قصه‌ها باعث مي‌شد ماجراها درست شنيده نشوند.

چرا بعضي بازيگرها مثل بهنام شرفي در نقش شخصيتي روي صحنه مي‌روند كه به لحاظ سن و سال از هم فاصله دارند؟

كسي را پيدا نكردم چون خدا را شكر بچه‌هاي تئاتر چنان خودشان را به سينما و تلويزيون حقنه كرده‌اند كه اكثرا درگيرند. كار بهنام را در نمايش «آبي مايل به صورتي» ديدم بضاعت زيادي دارد. يا آرزو داشتم كه روزي با خانم معتمد‌آريا در تئاتر همكاري كنم.

مشخصا براي اين بازيگر متن نمي‌نويسيد؟ مي‌بينيد! مدام دنبال اين هستم كه بهانه‌اي براي متن جديد و كار تازه از حميد آذرنگ بتراشم.

باور مي‌كنيد كه 50 طرح براي نوشتن دارم ولي هر زمان كه به سمت كار مي‌روم مدام تصاويري در ذهنم زنده مي‌شوند كه دست و دلم مي‌لرزد. ذهنم مريض شده است.

چه تصويري؟

آن همه دويدن و نوشتن و نشدن. سختي‌ها

الان كه شما هر امكاناتي بخواهيد در اختيارتان مي‌گذارند.

اصلا بحث امكانات نيست. شما زماني به بيماري دچار مي‌شويد كه ديگر نمي‌توانيد بنويسيد. اين سوال را بايد از عليرضا نادري نازنين پرسيد. صاحب آن قلم زيبا و شيوا و دوست داشتني. چرا نادري نمي‌نويسد؟ من هم به همان دليل و بسياري ديگر هم به همان دليل دست‌مان به نوشتن نمي‌رود. حالا مشغول دفاع از چيزي هستيم كه در گذشته خلق كرديم. مگر كل اين جريان قرار است چه تعداد تماشاگر داشته باشد؟ اصلا شما در نظر بگيرد 30 شب 300 نفر به تماشاي نمايش بنشينند، 9 هزار نفر از 80 ميليون نفر قرار است كار ما را ببينند. 70 ميليون و نهصد و نود و يك هزار آرزو در دل ما باقي مي‌ماند. آدم دلش مي‌سوزد. اين متن 9 سال قبل نوشته شده و همه شهرستان‌ها علاقه دارند آن را كار كنند ولي در 80‌درصد شهرستان‌ها مجوز دريافت نمي‌كند. يعني ما حتي وقتي قواعد را مي‌پذيريم هم يكپارچگي وجود ندارد. نمايشي كه در جشنواره تئاتر فجر روي صحنه رفته و 6 جايزه بين‌الملل دريافت كرده است.

ضد‌جنگ است؟

اگر ضد‌جنگ باشد كه من افتخار مي‌كنم. عده‌اي يك واژه اختراع كرده‌اند و زير آن خودشان را زير سوال مي‌برند. مگر ما مدافع جنگ هستيم؟ مگر شعار صلح‌دوستي نمي‌دهيم؟‌ بعد ما آدم مخالف جنگ را خانه‌نشين مي‌كنيم؟ چرا اين نمايشنامه نمي‌تواند در ديگر شهرهاي ايران اجرا شود؟ چون كسي به فكر تئاتر نيست و انديشه را دوست ندارد. نمايش «مادر مانده» من سال 88 و در ميانه آن كشمكش‌ها با شبي 6 تماشاگر روي صحنه رفت. ما را موظف كرده بودند حتما اجرا برويم چون آن زمان هنوز قراردادي وجود داشت و اگر اجرا نمي‌رفتيم حق و حقوق گروه را نمي‌دادند. شايد سرجمع 100 نفر آن نمايش را نديده باشند و من خيلي دلم مي‌خواهد دوباره روي صحنه بيايد.

اگر دولت حمايت كند اجرا مي‌كنيد؟

چراكه نه، ولي اين‌طوري فكر مي‌كنم به من توهين مي‌شود. فراموش نكنيم مركز هنرهاي نمايشي وظيفه دارد به اجراها و توليد آثار نمايشي كمك كند. متاسفم كه روساي مركز اعلام مي‌كنند در تلاش هستيم بودجه را از اين رقم به فلان رقم برسانيم. خب بودجه را افزايش بدهيد كه چه اتفاقي بيفتد؟ چرا شفاف نمي‌گوييد اين پول‌ها را چطور هزينه مي‌كنيد؟ حالا گروه‌هاي تئاتري نه تنها خودشان بايد هزينه‌ها را تامين كنند، بلكه وقتي اتفاقي هم مي‌افتد كسي پشت‌شان نيست. رييس تئاترشهر را مي‌برند و ما قدرت دفاع نداريم. اين اتفاق بي‌سابقه و باعث افسوس است و گويا سلامت خريدار ندارد.