علاقه داشتم اين طور اجرا شود كه 200 بازيگر در يك پاركينگ 7 طبقه فقط راه بروند و تماشاگر هم با آنها همراه شود؛ البته در اين بين اتفاق‌هايي رقم مي‌خورد و مخاطبان هم مي‌توانستند به راحتي حركت كنند. اما در نهايت محل اجرا خيلي اهميت داشت و تنها ابزارم بازيگر بود كه بايد به آن تعداد مي‌رسيد و رسيدن به هر دو اين پيش‌نيازها ساده نبود.

نمايش «هار» به كارگرداني حسين پورياني‌فر در مركز تئاتر مولوي روي صحنه رفته است؛ كاري كه با بهره‌گيري از فرم فشِن‌شوهاي متداول به اجرا درآمده و موفق مي‌شود مخاطب را تا انتهاي 60دقيقه اجرا با خود همراه كند. نقد جامعه مصرفي و سرمايه‌داري هار كه علاوه بر ما جهان‌ امروز را بلعيده، نخسين دريافت از اجراي نمايش بدون كلام پورياني‌فر به نظر مي‌رسد. بازيگران با سرعت بر باريكه‌اي سفيد كه زير پاي‌شان فرش شده، گام برمي‌دارند و با هر رفت و برگشت لباس‌ها تعويض مي‌شود، درست مثل catwalk. اما پرسش اصلي براي من بعد از 2بار تماشاي اجرا همچنان اين بود كه چطور قرار است اين فرم به چيزي ضد خودش بدل شود؟ چراكه بازسازي فشن‌شو در سالن تئاتر علي‌القاعده قابل پذيرش نيست. آيا به صرف مخدوش كردن لباس‌ها و به گند كشيدن كف صحنه با چيزي جز اين بازسازي صرف مواجه خواهيم شد؟ موسيقي، بدن‌ بازيگران و اتمسفر صحنه چطور قرار است در خدمت ترسيم فضاي آخرالزماني مورد نظر كارگردان حركت كنند؟ آيا صرف پخش موسيقي house و trance يا سبك glitch در موسيقي الكترونيك مي‌تواند برسازنده حركت به سوي اضمحلال باشد؟ اينجا تكليف بدن‌ها چيست؟ بايد چه فرم و شمايلي پيدا كنند كه مبين فروپاشي باشد؟ تفاوت همه اينها با نمونه‌هاي عجيب و غريب اين روزهاي هنر- صنعت طراحي مد مانند Thierry Mugler چگونه رقم مي‌خورد؛ پرسش‌هايي است كه با پورياني‌فر نيز در ميان گذاشتم و شما پاسخ‌ها را در ادامه مي‌خوانيد. ولي چيزي كه در حال حاضر مي‌توانم به آن اشاره كنم، جسارت ورود كارگردان جوان به جهان ناپيداي ساختن از هيچ و از يك تصوير ساده براي اولين ‌بار بود؛ جايي كه جسارت او موجب شد از دل تاريكي به بيرون نور بتاباند.

در اجراهايي از اين دست كه تماشاگر با هيچ ديالوگي مواجه نيست يك نكته در وهله نخست جالب به نظر مي‌رسد. جرقه اوليه شكل‌گيري چنين ايده‌اي چطور رقم خورد؟ به ويژه كه دو تجربه‌ گذشته تو براساس متن ساخته شده ولي اينجا خودت را با چالش ساختن از هيچ مواجه كرده‌اي. ايده‌ ابتدايي چطور به ذهنت رسيد؟

روزي در ايستگاه مترو همين‌طور كه منتظر نشسته بودم با دقت بيشتر به رفت و آمد مردم نگاه كردم. بعد از آن بود كه اين ايده به ذهنم رسيد كه همين راه رفتن مي‌تواند ايده يك اجرا باشد. اينكه بازيگرها يا اجراگرها بيايند و بروند. حتي وقتي تمرين‌ها شروع شد و من از بازيگرها دعوت كردم همان ابتداي كار مي‌پرسيدند، متن چيست؟ من پاسخي به اين سوال نمي‌دادم تا روزي كه در پلاتوي كوچك تمرين دور هم جمع شديم. آنجا گفتم متني در كار نيست و قرار است فقط راه برويم! حتي دقيق به ياد ندارم چه گفتم ولي چيزي نزديك به همين مضمون بود. نيم ساعت كه گذشت بچه‌ها راه رفتند و من متوجه شدم هيچ چيز تازه‌اي براي پيشبرد قضيه ندارم. بعد از 30 دقيقه بن‌بست اول آمد.

جالب است كه در وضعيت حال حاضر، اين تعداد بازيگر به تو اعتماد كردند.

نمي‌دانم گفتن اين درست باشد يا نه ولي شايد در جريان تجربه‌هاي قبلي من يعني «شينيون» و «بي‌مرگي» بودند و به همين دليل راحت‌تر پذيرفتند در اين كار حضور داشته باشند؛ البته ناگفته نماند حدود 25 بازيگر اين همكاري را نپذيرفتند و گفتند «ديالوگ نداريم پس ديده نمي‌شويم». نگاه‌شان اين بود كه بايد نور اسپاتي باشد و ديالوگي بگويند تا ارزش كار كردن داشته باشد.

همه دانشجو بودند؟

عده‌اي دانشجو بودند و بعضي هم چهره‌هاي با تجربه‌تر. گرچه به آنها هم حق مي‌دهم چون به هر حال نگاهشان به تئاتر اين ‌طور بود. گروهي حتي پيش از شروع بارها با من تماس مي‌گرفتند و ‌مي‌گفتند هر وقت قصد شروع داشتي حتما به ما خبر بده ولي... به هر حال كار شروع شد و من از روز اول جمله‌اي به بچه‌ها مي‌گفتم كه خيلي خوشحالم امروز روي صحنه به چشم مي‌بينم. به آنها گفتم شما اگر بتوانيد روي اين صحنه راه برويد و تماشاگر نگاه خود را از شما برندارد بعدا هر نقش ديگري را بازي مي‌كنيد. چون اين اجرا بسياري از امكانات مورد نياز بازيگر براي ديده شدن مثل ديالوگ، ميزانسن‌هاي خاص و عواطف متفاوت را از شما گرفته است. فقط بايد يك راه مستقيم پيش برويد و برگرديد. حتي امكان داشت اين رفت و آمد حوصله تماشاگر را سر ببرد.

من دو بار نمايش را ديده‌ام و براساس اين دو تجربه مي‌گويم كه مي‌توان زمان 10 تا 15 دقيقه‌اي را براي درك و دريافت چيستي اجرا و صحنه در نظر گرفت، شايد اين قاعده در تماشاي هر نمايشي صادق باشد اما بعد مدام از خودم مي‌پرسيدم، كارگردان حالا چه چيز در آستين دارد؟

پيش از اتفاق ايستگاه مترو به اين فكر كردم كه امسال كاري كنم، متفاوت با جريان مرسوم. يعني علاقه داشتم نمايشم با تجربه‌هاي ساخته شده در تئاتر بدنه تفاوت‌هايي ايجاد كند. حتي علاقه داشتم با جريان ساخته شده در تئاتر دانشجويي هم تفاوت‌ كند. خودم را تا اين حد آماده كرده بودم كه عده‌اي بدوبيراه بگويند. چه بپذيريم و چه نه تماشاگر ما همچنان به شنيدن داستان علاقه‌مند است. تازه آن هم داستان به شيوه كلاسيك و ارسطويي. همين عامل باعث شد تماشاگر ما به دو گروه تقسيم شود، گروهي كه كاملا فيلم را دوست داشتند و عده‌اي كه اصلا خوش‌شان نيامد. حتي در جلسه منتقدام هم عنوان شد كه بعضي منتظر بودند با گذشت يك ربع همه ‌چيز متوقف شود و وارد اتفاق تازه‌ شويم. يعني پيش‌بيني مي‌كردم ولي به آن تاريكي و ناآگاهي موجود در كار بيشتر علاقه داشتم. در نهايت هم تجربه بسيار جذابي از كار درآمد.

نكته ديگر اينكه نقطه تفاوت اين اجرا با cat walk مرسوم در ‌show fashion چيست؟ البته متوجهم تفاوت دارد چراكه به هر حال اينجا با سالن تئاتر و صحنه مواجه هستيم. ولي از طرفي در زمانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه شيوه ارايه طراحان مد پيشرفت‌هاي عجيبي داشته و با جرات مي‌توان ادعا كرد در صنعت مد بعضا با پرفورمنس‌هاي جدي مواجهيم.

به نظرم همين كه تماشاگر به تالار مولوي مي‌آيد و بليت تهيه مي‌كند، ماجرا متفاوت مي‌شود چون اصولا قرار نيست كت واك اينجا اجرا شود. در مرحله بعد ما از فرم cat walk استفاده كرديم و مخاطب بعد از 7 دقيقه ابتدايي ديگر با روايت ما مواجه است. حالا امكان دارد بعضي از تماشاگران بگويند اين همچنان يك كت واك است و اگر دقت كرده باشيد در خلاصه داستان هم نوشتم «اين يك كت واك است».

دقيقا مقصود من در زمينه فرم كار است. اگر قرار است در دل اين فرم اتفاقي رخ دهد، آيا بايد در بحث تغيير لباس يا شكل لباس‌ها باشد يا مثلا تخاصم دو تن با يكديگر؟ همه اينها در cat walk هم رخ مي‌دهد و به نوعي مي‌توان گفت همچنان با مولفه‌هاي صحنه فشن روبه‌رو هستيم.

قرار نيست كار فقط در چنين مولفه‌هايي خلاصه شود. علاقه زيادي داشتم مرزي به وجود بياورم كه اجرا روي يك مرز باريك حركت كند و جهان كار از دراماتيزه كردن صرف يك اتفاق عبور كند. نكته مورد اشاره شما درست است ولي تاكيد دارم اين مرز بسيار باريك است و جهان اجراي ما از يك فشن‌شو با جزييات بسيار اندك فاصله مي‌گيرد. براي نمونه ما كت واك‌هاي بيشتر از 20 دقيقه نداريم ولي اينجا با يك ساعت حركت و تغيير مواجه هستيم.

به اين دليل مي‌گويم كه در نمونه‌هايي با شخصيت‌‌پردازي‌‌هاي جدي و نه مدل‌ها مواجهيم و طراحان مد وارد اجرا و پرفورمنس شده‌اند. طراحي حركت، نور و موسيقي متناسب با كار و اتمسفرسازي اتفاق مي‌افتد. بنابراين همچنان اين سوال برايم مطرح است كه جهان اجراي تو چگونه قرار است از جهان همان معدود طراحان شماره يك و حرفه‌اي جهان متفاوت شود؟

در هنر مدرن امروز خيلي چيزها از جمله تئاتر و تجسمي و موسيقي با يكديگر پيوند خورده‌‌اند. موافقم بعضي اتفاق‌ها در صنعت مد، امكان دارد ما را با اين پرسش مواجه ‌كند كه بپرسيم آيا اينجا با يك اثر هنري مواجه نيستيم؟

در مواردي حتي با افراد بسيار قدر هم مواجهيم كه چند دهه است، فعاليت مي‌كنند.

دقيقا و اين ويژگي‌اي است كه آنها به آن دست يافته‌اند. نمايش «هار» را هم بايد با در نظر گرفتن همين مساله نگاه كرد. يعني تجربه‌اي كه ديگران به دست آورده‌اند در مقايسه با تجربه ما. ولي اينجا هم جزيياتي وجود دارد كه بايد به آن توجه كنيم. اما موافقم كه از زاويه نگاه شما هم مي‌توان به نقد كار نشست و ديد كه حتي cat walk امروز به ‌شدت هنرمندانه اجرا مي‌شود.

ايده‌ها چطور شكل گرفتند؟

از همان 30 دقيقه ابتدايي در تمرين‌ اول به دوستي گفتم همه ‌چيز برايم به بن‌بست خورده است. قرار گذاشتيم بچه‌ها هر وسيله بي‌استفاده‌اي دارند همراه خود به تمرين بياورند تا با استفاده از آنها اتود بزنيم. در واقع نمي‌دانستم چه مي‌خواهم ولي مي‌دانستم چه چيز نمي‌خواهم. جهان نمايش را در ذهن داشتم ولي جزييات برايم روشن نبود. از سويي چيدمان اينها پشت سر هم اهميت داشت در نتيجه بخش زيادي از كار در جريان تمرين‌ها شكل گرفت.

كار در مجموع چند صحنه را شامل مي‌شود؟

اين كار 60 صفحه متن دارد. يعني از مقطعي به بعد براي هر دقيقه برنامه‌ريزي كرديم.

چطور شد كار به سمت نقد مصرف‌گرايي كشيده شد؟ گرچه مي‌توان جنبه‌هاي ديگري هم در كار ديد ولي ظاهرا بحث نقد مصرف‌گرايي بيشتر به چشم همه آمده است.

شايد اشكال از نمايش من باشد كه اين‌ طور برداشت شده ولي همه جهان مورد نظرم اين نبود. گرچه بحث مصرف‌گرايي برايم اهميت داشت ولي نه به اين اندازه. در نهايت طي تمرين‌ها به اين نتيجه رسيديم، صحنه cat walk بايد وضعيت و يك جهان را به همه ما نشان دهد. يعني من وضعيت خارج از تالار مولوي و خيابان را اين گونه مي‌بينم. پس نه به تنهايي درباره بحث خشونت بود و نه فقط در نقد سرمايه‌داري.

چيزي كه مي‌گوييد خارج از تالار مولوي وجود دارد، چيست؟

تا حد زيادي شخصي است. بخشي از آن در نمايش‌هاي گذشته‌ام وجود داشت. فقط در اين اجرا سعي كردم به واسطه مناسبات تازه نشان دهم و تلاش كردم با مولفه‌هاي كارهاي گذشته‌ام متفاوت باشد. شايد بتوان گفت، نگاه آخرالزماني يا حركت رو به زوال انسان؛ البته مي‌توان گفت نقد به وضعيت‌هايي در جامعه امروز نيز وجود داشت ولي واقعا قصد نشان دادن وضعيت خارج از سالن تئاتر مولوي را در سر نداشتم. چون بيرون در دسترس ما قرار دارد و هر روز با آن در تماس هستيم بنابراين لزومي نداشت چيزي از بيرون سالن به كار وارد شود.

اگر امكانات بيشتري در اختيار داشتيد، ايده را چطور اجرا مي‌كرديد؟

علاقه داشتم اين طور اجرا شود كه 200 بازيگر در يك پاركينگ 7 طبقه فقط راه بروند و تماشاگر هم با آنها همراه شود؛ البته در اين بين اتفاق‌هايي رقم مي‌خورد و مخاطبان هم مي‌توانستند به راحتي حركت كنند. اما در نهايت محل اجرا خيلي اهميت داشت و تنها ابزارم بازيگر بود كه بايد به آن تعداد مي‌رسيد و رسيدن به هر دو اين پيش‌نيازها ساده نبود.

ابتدا نمي‌دانستيم بايد در اين بخش چه كنيم. در صحبت با بچه‌هاي موسيقي هم تاكيد داشتم، قرار نيست موزيك كار به اتفاقات صحنه نزديك شود. در مقاطعي اين اتفاق رخ مي‌دهد ولي همه ‌چيز دوباره به همان چرخه تكرار ابتدايي بازمي‌گردد. تاكيد داشتم تغيير بايد جاي ديگر اتفاق بيفتد.

تغيير نبايد در بد‌ن‌ها رخ مي‌داد؟

بدن‌ها با چه تعريفي‌؟ مي‌خواهم بدانم آيا تعاريف ما به هم نزديك است يا نه؟

به مثابه مهم‌ترين عنصر موجود در اختيار تو روي صحنه كه به نظر من ضرورت داشت با تغيير لباس‌ها دستخوش تغيير شود. چون مدها و لباس‌ها در ژست‌ و فيگور فيزيك انسان معاصر تغيير شكل به وجود مي‌آورند. اين همان روندي است كه رفته رفته انسان را به سوي همان اضمحلال مورد نظر تو هدايت مي‌كند. پس اين روند را نه فقط در لباس‌ها و موسيقي نمايش كه بايد در بدن‌ها هم ببينيم.

به نظرم اين يك انتخاب است ولي من فكر مي‌كنم در زمينه بدن هم شاهد همين روند هستيم. چون مناسبات به هم ريخته است و اينكه مي‌گويم، مناسبات به هم ريخته اصلا به معني تعريف از كار نيست. نمي‌خواستم طوري باشد كه بگويم، ببينيد داريم با بدن‌ها كاري انجام مي‌دهيم. همه‌ چيز همان روند معمول را طي مي‌كند. كار يك بسته كامل است كه بايد كل را مدنظر قرار دهيم. مثلا در زمينه موسيقي كاملا با تو موافقم چون 100درصد موسيقي cat walk است. چهره بچه‌ها همان چهره مدل‌هاي فشن‌شوهاي معمول است. در جريان تمرين‌ها تغييراتي در چهره‌ها ايجاد مي‌شد ولي در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه حتي چهره‌ها نبايد تغيير كنند بلكه اتفاق بايد جاي ديگر رخ دهد. به نظرم همين كه كاري كنيم، مخاطب 60 دقيقه موسيقي بشنود و راه رفتن ببيند خودش كار سختي است و ما فكر كرديم چطور مهندسي كنيم كه براي تماشاگر خسته‌كننده نشود. تلاش كرديم موسيقي روي راه رفتن بازيگرها بنشيند و اين به لحاظ فني برايم اهميت داشت.

گذشته از تمام اين صحبت‌ها به نظرم مهم بود كه تو ريسك روبه‌رو شدن با يك اتاق تاريك را پذيرفتي و بدون متن وارد تمرين شدي. كمي درباره اين تجربه بگو.

شايد حرفي كه مي‌زنم يك جوري باشد ولي چاره‌اي ندارم بگويم پشت اين تاريكي و ترس از مواجه شدن با آن برايم يك نور عجيب وجود داشت. در واقع يك نقشه راه وجود داشت چون علاوه بر اينكه بسياري از بازيگرها همراهي نمي‌كردند، عده‌اي هم مي‌گفتند اصلا اين كار به سرانجام نمي‌رسد و اجرا نمي‌شود. من هر قدر هم كه به خودم و كارم اطمينان داشته باشم، چنين برخوردي تاثير مي‌گذاشت. خوشحالم چون تاريكي به نور بدل شد. يك تجربه متفاوت. حالا وقتي نظر تماشاگرها را مي‌شنوم، خوب يا بد به نتيجه مي‌رسم، درست پيش رفتيم. به نظرم توانستيم چيزي كه به دست آمد را با تماشاگر تقسيم كنيم.

با اين تجربه، كار بعد براساس متن خواهد بود يا مثل اين كار با يك تصوير اوليه وارد تمرين مي‌شويد؟

نمايش «هار» علاوه بر اينكه متن نداشت و همين به خودي خود دستم را مي‌بست در كارگرداني هم چيزهايي را از من دريغ مي‌كرد. مثل ميميك بازيگر و بدن‌هايي كه فقط بايد يك شكل تقريبا ثابت را تا انتها حفظ مي‌كردند. تمام آنچه از من گرفته شد همه در نهايت به يك امكان بدل شدند. براي كار بعد فعلا يك عكس مي‌بينم كه بايد ببينم چه اتفاقي مي‌افتد. ولي چيزي كه مشخص به نظر مي‌رسد اين است كه ديگر نمي‌توانم به عنوان دانشجو كار كنم چون فارغ‌التحصيل خواهم شد.

با سوپراستارها كار خواهيد كرد؟

نه(با خنده) منظورم اين نبود. گرچه شايد روزي شرايط و ماجراي مالي اجرا اين ‌طور ايجاب كند. منظورم اين بود كه بعد از 3 سال حضور در جشنواره تئاتر دانشگاهي حالا وقت آن رسيده كه نوبت را به ديگران بدهم.