شايد براي بسياري از مخاطبان اين روزهاي تئاتر عجيب نباشد كه همه‌چيز در دل يك نمايش در حال حذف شدن است. خبري از دكور نيست. آكسسواري مورد عنايت كارگردان قرار نگرفته است. طراحي لباس در تخت‌ترين شكل ممكن است و قرار نيست هويتي ويژه بازيگر دهد. نورها كلي است و در بهترين حالت موضعي هستند. نور نمي‌تواند يا نمي‌خواهد مرزهاي جهان اثر را روشن كند. بازيگران كنش‌هاي خود را به حداقل‌ترين شكل ممكن مي‌رسانند و به بيان اتكا مي‌كنند. بيان هم چيزي نيست جز نزديك شدن به محاوره تا جايي كه شايد شما نشنويد چه واژگاني به زبان آمده است. در نهايت ما بخشي از داستان را از دست مي‌دهيم.

پایگاه خبری تئاتر:  اين روندي است كه در سال 97 تئاتر ايران در پيش گرفته است. حتي در سالن‌هاي بزرگ، كارگردانان مدام دست به حذف نشانه‌ها زده‌اند؛ گويي رويه‌اي ضدنشانه در تئاتر جريان يافته است. كارگردانان حذف را بدون هيچ قرينه‌اي در دل مخاطب پرتاب مي‌كنند. اين موجب كژتابي مي‌شود. دركش ابتر و ناقص است و حتي مخاطب از خودش مي‌پرسد «خب كه چي.»

كارگردانان كه عموما خود نويسندگان متن اجراي خويش هستند يك قرينه را براي نمايش و حذفياتش در نظر مي‌گيرند؛ ديالوگ. البته با نگاهي به نمايش‌ها مي‌توان مدعي بود كه كسي ديالوگ نمي‌گويد. مونولوگ‌هاي منقطع ماحصل تلاش نويسنده است. اين يك عيب نيست، يك نشانه است. يك مورد مطالعاتي از تمايل جمعي هنرمندان تئاتر. مونولوگ و حذف؛ اما در اين بين يك نفر رويه‌ متفاوتي در پيش گرفته و به نوعي برخلاف جريان آب شنا مي‌كند.

آشنايي‌ام با شيوه كار مهدي كوشكي به زمان اجراي نمايش «ولپن» بازمي‌گردد. كوشكي در ولپن همه‌چيز را حذف و به جايش از يك لته متحرك بهره مي‌جويد. لته با آنكه سازه‌اي صلب است؛ اما همانند يك جسم آنامورفيك عمل مي‌كند. مدام شكل عوض مي‌كند. به يك بار از ديوار به ميز بدل مي‌شود و اين تغيير و تحولش را مديون جنس ميزانسني است كه كوشكي براي كار خود برگزيده است. در صحنه اجرا چيزي ثابت نيست. هر چه در ميانه است ‌بايد به كنش درآيد. بدن بازيگر به شكل هيجان‌انگيز در مخاطره است. ضربه‌ها و فريادها فوران مي‌كند تا نمايش از نفس نيفتد. «ولپن» بسان قلب يك ورزشكار با ضربات قوي، خون هيجان را در روح تماشاگران جاري مي‌كرد.

رويه كوشكي تا به امروز چنين بوده است. اقتباس از آثارش به سبب جنس نوشتارش نيز چنين مساله‌اي را رقم زده است كه حذف بصري برابر با حذف كنش نيست. در «تئاتر بد» اين وضعيت ادامه پيدا مي‌كند. نمايش وام‌دار «ولپن» نيست. اگرچه باز با حذف عناصر بصري روي صحنه مواجهيم اما بايد ريشه نمايش را در گذشته يافت. زماني كه كوشكي در تماشاخانه آو چندين نمايش از جمله «تئاتر بد» را روي صحنه برده بود. او با توجه به فضاي تماشاخانه آو شروع به حذف هر آنچه كرد كه مي‌توانست وجود نداشته باشد.

در تماشاخانه مستقل و نمايش «شيطوني» كوشكي با استفاده از جنس ديگري از عامل بصري، حذف به قرينه چيزي را رقم زد؛ به عبارتي زماني كه يك كنش حذف مي‌شود در برابرش چيز ديگري عيان مي‌شود. يك المان بصري در قامت تصويري گرافيكي. در «شيطوني» اين علائم گرافيكي تصاوير مينيمال بسيار مشابه علائم رانندگي و تابلوهاي راهنما است كه هر يك بسان يك نشانه عمل مي‌كند.

در «تئاتر بد» اين نشانگان دستخوش تغيير مي‌شود. كوشكي از آن قالب گرافيكي و رسيدن به منشا اصلي يك تئاتر است؛ تئاتري كه برپايه ديالوگ و واژه و البته از دهان يك بدن شكل مي‌گيرد. در نمايش، در يك پس‌زمينه چند فيزيك بشري، سايه‌وار روي پرده ظاهر مي‌شوند و ديالوگ‌ها در قالب واژگان- كه خود نشانه به حساب مي‌آيند- روي پرده ظاهر مي‌شوند. ديالوگ‌هاي ظاهر شده در برخي موارد همان چيزي نيست كه ما مي‌شنويم. حذف‌هايي مي‌بينيم كه به قرينه كنش‌ها معنا پيدا مي‌كنند. براي مثال الفاظي كه مي‌تواند شنيع به حساب ‌آيد، به كنش بدل مي‌شود و قرينه لفظ مي‌شود.در نمايش نيز اين حذف و جابه‌جايي به واسطه قواعد تئاتر ايران نضج يافته است. كوشكي يك بازيگر مرد، در قامت يك مرد، با طنين و صداي يك مرد را در جايگاه يك زن قرار مي‌دهد. نتيجه يك طنز است در جابه‌جايي؛ اما عبور از يك مانع است. خشونت نمايش نمي‌تواند شرايط را براي اجرا مهيا كند. پس بهترين كار رسيدن به حذف بر پايه يك قرينه است. دختر بودن بازيگر مرد بدون آرايش و گريم، در وهله نخست مشكل به نظر مي‌رسد اما اين كنش و نشانگان بصري است كه امر ناشدني را شدني مي‌كند. جهان اثر بدين منوال شكل مي‌گيرد. نيازي نيست در اين جهان حتما چيزي خورده شود. كافي است به قرينه حذف فيزيكي نشانه‌اي در آن سوي نمايش ظاهر شود. رابط ميان اين حذف و سايه‌ اصل يك كنش است.

اين كنش در قالب نوعي خشونت عملي مي‌شود. كوشكي در «شيطوني» عمل خشونت‌بار را نيز حذف مي‌كند و آن را به نوشيدن آب تقليل مي‌دهد. در «تئاتر بد» خشونت كنش‌وار ظاهر مي‌شود؛ گويي نمي‌شود خشونت را از جهان حذف كرد. خشونت به حذف‌ناشدني‌ترين چيز ممكن بدل مي‌شود؛ البته در كنار انسان. انسان عامل خشونت است و او خود تمايلي به حذفش ندارد. در نمايش اين مهم بارها نشان داده مي‌شود. خشونت در همه اشكالش ظاهر مي‌شود. در فيزيك و در واژه. زبان نمايش به‌شدت خشونت‌زاست و اين خشونت حتي در عاشقانه‌ترين شكل ممكن ظهور پيدا مي‌كند. اگرچه مشخص نيست خشونت داستان ناشي از چيست اما به شكل مشخص به انسان بودن افراد روي صحنه بازمي‌گردد. خشونت آدم‌هاي بد در قالب «تئاتر بد» نيز گويي درمان‌پذير نيست. پسرك داستان يك بازيگر تئاتر است. او تلاش مي‌كند هم و غم خود را نشان دهد تا شايد بابتش مورد خشونت قرار نگيرد. او مي‌رقصد و روي دستانش مي‌ايستد تا شايد قلبي رقيق شود اما نتيجه كار چيز ديگري است. باز هم خشونت؛ گويي هنر نيز نمي‌تواند خشونت را حذف كند. هنري كه در ابتداي نمايش به همان قرينه‌ها حذف مي‌شود، در قامت ناجي آخر ظاهر مي‌شود، خود را نشان مي‌دهد و حذف مي‌شود.

خشونت نمايش «تئاتر بد» نيز خشونت معاصر است. خشونت عامل حذف است. نمايش درگير حذف مي‌شود تا نشان دهد خشونت چه مي‌كند؛ خشونتي كه در عريان‌ترين شكل ممكنش براي كوشكي نمودار مي‌شود. آب قرمز رنگ راكد زير پاي بازيگران، آخرين اقدام نماياندن خشونت است. درد روزگار ما كه در حال حذف كردن انسان بودن‌مان است. گزارش تصویری/ تئاتر بد