مهدي كوشكی تلاش مي‌كند ريشه بخش مهمي از خشونت‌هاي امروز جهان را در فرقه‌گرايي به تصوير بكشد. هر چند اين فرقه‌گرايي چندان دور نيست، اما بشر مستغرق در ايدئولوژي كور، تنها راه رهايي خويش را در استمساك به فرقه‌گرايي مي‌داند. كوشكي نشان مي‌دهد فرقه‌گرايي جودا چگونه مي‌تواند در كمتر از يك ساعت حمام خوني به پا كند كه شما را دچار تهوع رواني كند.

پایگاه خبری تئاتر: شرايط براي بشر قرن 21 سخت است. از سويي او رنج خشونت را بر دوش مي‌كشد و مدام مي‌نالد كه چرا بشر چنين سبعانه، دست به حذف همنوع خويش مي‌زند و در سوي ديگر خود محفل خشونت‌افزايي مي‌شود تا جايي كه خشونت بدل به يك آرمان و آيين مي‌شود. بشر قرن 21 در تضاد خشونت دست و پا مي‌زند و تئاتر ايران با سعي بسيار، از اين واقعيت فاصله مي‌گيرد. تئاتر ايران همانند ديگر عرصه‌هاي عافيت‌طلب، چشم بر واقعيت جاري بسته است. در اين ميان تلاش‌هاي محمد مساوات در نشان دادن سبعيت موجود در ذات بشر در مواجهه با عناصر زباني و خشونت گرافيكي مهدي كوشكي در به تصوير كشيدن عمل خشن استثنا به حساب مي‌آيند.

در يك سال گذشته مهدي كوشكي در سه نمايش پياپي، در سه فصل متفاوت وجهي از خشونت را به تصوير كشيده است كه تئاتر ايران كمتر آن را تجربه كرده است. خشونتي كه در آن بدن، به مثابه ابژه مورد خشونت، مدام زخم برمي‌دارد و در خون و سياهي در مي‌غلتد. خشونت كوشكي توام با نوعي خشونت كلامي است كه در آن بدن، به عنوان استعاره‌اي از وجود، آماج واژگاني مي‌شود كه ذهن را خراش مي‌دهد؛ واژگاني كه علاوه بر حامل بودن معاني اجتماعي ايران، مي‌تواند شخصيت خفته در كالبد را خدشه‌دار كند.

كوشكي پيش‌تر دو نمايش «شيطوني» و «تئاتر بد» را در تئاتر مستقل روي صحنه برده بود كه در اثر نخست با حذف هرگونه كنشي، خشونت را در قالب گفتار و رگبار واژگان به تصوير مي‌كشيد و در دومي، با افزودن كنش و حذف زمينه‌هاي كنش -همانند صحنه‌پردازي يا نورپردازي- جنسي از سبعيت فيزيكي را عرضه مي‌كرد. در هر دو اثر خشونت با نوعي شوخ‌طبعي كلامي همراه است؛ اما وضعيت بغرنج شكل گرفته بدون قرينه‌اي براي قياس دنبال مي‌شود. در چنين شرايطي مي‌شد پرسيد كه اين خشونت در برابر چه چيزي شكل مي‌گيرد. پاسخ در آخرين اثر نهفته است.

«سيزده» اشاره‌اي كنايه‌وار به عدد همسايه خويش، «دوازده» است. عددي كه برخلاف رقيب منحوسش، شكلي از سعادت را تداعي مي‌كند و اين سعادت كاملا محصول نگرشي مذهبي است. اشاره مهدي كوشكي به دوازده‌تايي بودن حواريون عيسي مسيح (ع) در شام آخر است.

شام آخر كه مبدايي بر مراسم عشاي رباني است، داستان آخرين همنشيني مسيح با دوازده حواري خود در باغ جتسيماني است، جايي كه يهودا يا همان Judah به مسيح خيانت مي‌كند تا او بر فراز صليب آسماني شود و تاريخ خشونت وارد فاز تازه‌اي شود؛ خشونتي كه اساسا محصول فرقه‌گرايي است.

در «سيزده»، كرايس (Christ) زخمي و رنجور، قصد دارد پيش از موعد تولدش، جشني به پا كند. او با زخم‌هاي سرگشاده در مخفيگاه خويش پناه مي‌گيرد تا مهمانانش حاضر شوند، مهماناني كه هر يك اسير گناهي كبيره‌اند؛ اما جودا، برادر ديگرش قصد دارد عليه برادرش بشورد. از همين رو، نمايش كوشكي به دو بخش تقسيم مي‌شود. بخش نخست ورود مهمانان و مزه‌پراني و درگيري‌هاي مداوم آنان و بخش ديگر ورود جودا و اعضاي فرقه‌اش و مثله كردن مهمانان است. جودا بسان يك مومن ارتدوكس وارد بزمي مي‌شود كه بوي گناه مي‌دهد و او اكنون خود را در مقام دادگستر زمانه مي‌يابد و به قتل‌عام تمامي مهمانان مي‌پردازد. درنهايت اعضاي فرقه خويش را هم قرباني مي‌كند؛ اما خبري از كرايس نيست. او مي‌كشد تا شايد به منشا نيروي متضاد خود دست يابد؛ اما برخلاف داستان مسيح و يهودا، كرايس در خشونت به وجود آمده حضوري ندارد.

مهدي كوشكي تلاش مي‌كند ريشه بخش مهمي از خشونت‌هاي امروز جهان را در فرقه‌گرايي به تصوير بكشد. هر چند اين فرقه‌گرايي چندان دور نيست، اما بشر مستغرق در ايدئولوژي كور، تنها راه رهايي خويش را در استمساك به فرقه‌گرايي مي‌داند. كوشكي نشان مي‌دهد فرقه‌گرايي جودا چگونه مي‌تواند در كمتر از يك ساعت حمام خوني به پا كند كه شما را دچار تهوع رواني كند.

كوشكي يك طرفه به قاضي نمي‌رود. او جهان خشونت‌آميز اثرش را از ميانه نمي‌آغازد. خشونت برخلاف انتظار ما از همان دقايق نخست جلوه‌گري مي‌كند. جايي كه يكي از برادران كرايس براي حضور در جشن مجبور به پوشيدن لباسي خاص مي‌شود، در حالي كه با زنش جدال كلامي دارد. لباس پارچه سفيدي است كه مي‌تواند تداعي‌گر بنيادگرايان يا كوكلاس‌كلن‌هاي پروتستان باشد. لباس‌هايي، انسان را به شبحي بدل مي‌كند كه مجاز است به ايجاد رعب و وحشت، خشونت اعمال كند.

نمايش در همان ابتدا با درگيري‌هاي كلامي و فيزيكي خُرد دنبال مي‌شود. شخصيت‌ها چون حيوانات اهلي رميده، محافظه‌كارانه به جان يكديگر مي‌افتند و در تلاشند با اعمال خشونت موقعيت اجتماعي خود را ارتقا بخشند. برخي خشونت‌ها نيز جنبه عمومي پيدا مي‌كنند، همانند برخورد عموم مردان با يك پسر تراجنسيتي كه با نگاه مداوم گنا‌ه‌آلود پي گرفته مي‌شود.

انباشت خشونت‌هاي به ظاهر خُرد در ادامه بدل به انفجار جودا مي‌شود. او تمام آن خشونت‌هاي كلامي، فيزيكي و حتي در برهه‌هايي جنسيت‌زده را در ابعادي وسيع‌تر و منسجم‌تر عليه جامعه مقابلش اعمال مي‌كند. به نوعي تروريسم جودا بازتابي از رفتارهاي عمومي جامعه قرباني است. گويي جودا، در جايگاه مقام معنوي يك فرقه ارتدوكس، زاييده جامعه هدف خويش است. او از مادر تا برادر سرخورده شده است و اكنون خود را در موقعيتي مي‌يابد كه حق تصميم گرفتن براي زنده بودن يا نبودن انسان‌ها، گناهكار بودن يا نبودن آنها ببيند. نتيجه كار فاجعه خونيني است كه به گرافيكي‌ترين شكل ممكن در صحنه برهنه نمايش تجسم بخشيده مي‌شود.

برخلاف نمايش‌هاي پيشين كوشكي چندان تلاشي براي آفرينش يك صحنه با جزييات بسيار نداشته است. صحنه «سيزده» برهنه از عناصر معمول است. حتي نورپردازي ويژه‌اي در كار نيست. همه ‌چيز فضايي لخت و عاري از هر چيز است، جز انسان. كالبدها به عنوان سوژه در اين برهوت نمايشي رها مي‌شود تا جايي كه براي بقايش زخمي شود و زخمي كند. آنان از قله خويش فروكشيده مي‌شوند به اجسام بي‌جان صحنه بدل مي‌شوند، غلتيده در خون و خوناب. جودا همه را از دم تيغ خويش عبور مي‌دهد تا ديگر فرصتي براي به صليب كشيدنش نباشد. او راستگوترين فرد صحنه است، هر چند قسي‌القلب‌ترين باشد.

قساوت قلب او در لفافه باورهايش چنين دهشتناك شده است و در مقابل، برادران زن‌باره و دروغگويش، بدون داشتن باور دست به خشونت مي‌زنند. خشونت براي آنان يك لذت است؛ لذتي كه مي‌توانند با آن حاكميت خويش را تقويت كنند. آنان هماني هستند كه بر تن كرايس زخم وارد مي‌كنند و جان او را قطره قطره از كالبدش بيرون مي‌كشند. مسيح در همان ابتداي نمايش، بسان راهبه‌هاي ژانسنيست، خود را در معرض عذاب خشونت قرار مي‌دهد تا درد را تحملي يابد. اين به سرعت به تمامي پيروانش تسري مي‌يابد و آنان را در نهايت غرق مي‌كند.

كوشكي انگشت اتهام در آفرينش خشونت، آن هم در اشكال امروزي‌اش را به سوي تمامي مخاطبانش اشاره مي‌كند. او در ابتداي نمايش هشدار مي‌دهد كه مي‌توانيد سالن را ترك كنيد؛ چون با صحنه‌هايي نابهنجار روبه‌رو مي‌شويد و مخاطب مي‌پذيرد خشونت را لمس كند، آن‌هم در عريان‌ترين شكل ممكنش در تئاتر ايران. كوشكي نشان مي‌دهد دو برادر، هابيل و قابيل‌وار، جان و جاه يكديگر را به خطر انداخته‌اند و چاره چيزي جز حذف نيست. برنده كسي است كه فرقه‌اي قوي‌تر داشته باشد، هر چند كوشكي كنايه‌وار مسيح را در پايان نمايش به غيبت سوق مي‌دهد. شايد در ميان تمام حاضران روي صحنه، مسيح غايب تنها پاك‌نهاد جماعت «سيزده» بوده باشد.