وجود سرمایه زیاد از مشکلات دیگر قانون مورفی است، وقتی که پول زیاد باشد مجموعه‌ای از تک‌صحنه‌های جذاب و چشم‌نواز خواهی ساخت که در کنار هم بسیار بی‌ربط است.
پایگاه خبری تئاتر: فیلم قانون مورفی ساخته رامبد جوان مدتی است بر روی پرده اکران است و به دلایل زیادی مورد اقبال تماشاچان هم قرار گرفته است، از دلایل این توجه تماشاگران می توان به این نکات اشاره کرد: خود رامبد جوان به عنوان یک از شناخته‌شده ترین ستاره‌های سینما و تلویزیون به مدد بازیگری و اجرا و ساخت 6 فصل برنامه خندوانه که از خرداد سال 1393 در حال پخش است، اسم توجه برانگیز فیلم، ترکیب جذاب بازیگران، فضای تبلیغاتی فیلم با استفاده از استند آپ کمدین‌های خنداننده شو خندوانه بسیار مورد توجه قرار گرفت ( علی الخصوص با ویدیوهای کوتاه اینستاگرامی که ساخته بودند) و ... قوانین مورفی مجموعه‌ای از قوانین و نکاتی است که ادوارد مورفی آنها را با یک مجموعه قوانین ثبت کرده است مانند : «قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.» یا «قانون بینی: بعد از اینکه دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.» و یا «قانون خرید: اهمیتی ندارد که چقدر دنبال جنسی بگردید، به محض اینکه آن را خریدید آن را در مغازه دیگری ارزان‌تر خواهید یافت.» و ... فیلم داستان یک پلیس جوان به اسم فرخ (با نقش آفرینی امیر جدیدی) است که از زنش جدا شده و به صورت قسطی مهریه زنش (1365 سکه) را پرداخت می‌کند، بر اساس اتفاقی ناخواسته باعث می‌شود که رئیسش کارت و اسلحه و بی‌سیم او را بگیرد و خدمت او به حالت تعلیق درآید. درست در همین زمان دوست ثروتمند او بهمن (امیر جعفری) از شمال با او تماس می‌گیرد که هر چه زودتر به پیش من بیا چون سارا دخترم را دزدیده‌اند، بیا تا آدم‌رباها را پیدا کنیم و ... حال در جریان این قصه فرخ مدام از مورفی و قوانین مورفی شکایت می‌کند که هر گاه کار مهمی را انجام می‌دهد بنابر قوانین مورفی اتفاقات بر وفق مرادش پیش نمی‌رود مثلا وقتی اول فیلم دنبال یک دلقک کچل سارق است یهو ماشینش خاموش می‌شود و با خواهش و تمنا و ارجاع به قانون مورفی می‌گوید که بز آورده و ... البته دوباره ماشینش روشن می‌شود! فیلم قانون مورفی از چند جهت آسیب دیده است : ساده انگاری در فیلمنامه و روایت قصه‌ای بسیار ساده، دم دستی و تکراری که سعی شده با اجرا و تولید متکی بر جلوه‌های ویژه، این قصه را جذاب کنند که چنین اتفاقی هرگز نمی‌افتد، چون قصه فیلم باید در درون خود بکر و جذاب باشد و با هیچ تمهید خارجی نمی‌توان آنرا را جذابتر کرد حتی با امکاناتی بسیار بیشتر از این هم اگر قصه اشاره شده را اجرا و تولید کنیم باز ساده، کلیشه‌ای و تکراری است. نویسندگان موقع فیلمنامه نویسی هر نکته یا اتفاقی که به نظرشان با مزه آمده است را در فیلمنامه آورده‌اند حال این بامزه می‌تواند بارش هندوانه باشد یا شلیک اشتباهی به مهناز افشار، می‌تواند شوخی‌های جنسی باشد یا دیالوگی از یک فیلم دیگر یا داستانکی در دنیای مجازی یا یک موزیک ویدیو با موسیقی بی‌ربط و فضای بی‌ربط‌تر و ... به بهانه توهم فرخ ناشی از خوردن کیک مخدر، استفاده از شوخی‌هایی با ارجاعات بسیار نازل جنسی و ... هوس و میل به تولید صحنه‌هایی از فیلم‌های مورد علاقه کارگردان یا فیلمنامه‌نویسان مانند همان صحنه تعقیب و گریز اول فیلم با ماشین و آخر فیلم با قایق‌ها (مانند فیلم‌های جیمز باند یا عملیات غیر ممکن )، صحنه چپ شدن نیسان حامل هندوانه و بارش هندوانه (مانند بسیاری از سریال و فیلم‌های اکشن یا مجموعه‌ فیلم‌های تاکسی لوک بسون)، توهم فرخ از خوردن کیک مخدر یا حش‌کیک (مانند خوردن دم نوش مخدر در سریال پایتخت 1 و توهم زدن نقی و بابا پنجعلی و ارسطو) پرواز قایق در آسمان (مانند پرواز ماشین ارسطو در سریال پایتخت 5)، صحنه تعقیب و گریز دختر پارکوری، شوخی‌هایی با لایه پنهان جنسی ( که از فیلمفارسی های قبل انقلاب تا همین فیلم‌هایی که بعنوان آفتهای کنونی سینمای ایران از آنها یاد می‌شود) و ... وجود صحنه‌های بدون کارکرد در فیلم مانند صحنه مواجهه فرخ با همسرش (آناهیتا درگاهی) و حرف و بحث درباره شکل پرداخت مهریه و ازدواج مجدد همسر، اگر آن صحنه را از فیلم حذف کنیم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد، به دلیل اینکه فرخ بعدتر با 2 یا 3 دیالوگ که با بهمن مطرح می‌کند همین اطلاعات را به مخاطب می‌دهد و آن صحنه در واقع اضافی می‌شود. حتی کاربردی احساسی یا انگیزشی هم ندارد که بر اساس آن اتفاق پاره‌ای از دیوانه‌بازی های فرخ را بپذیریم، اگرچه فرخ دیوانه بازی هم نمی‌کند و بیشتر او در حال رفع و رجوع به سیم آخر زدن‌های بهمن است. منطق داستانی ضعیف که در بسیاری از صحنه‌های کلیدی فیلم مشهود است و انگار اولین پاسخی که به ذهن خطور کرده است را در فیلمنامه آورده‌اند مثلا با خود گفته‌اند چرا باید دختر با فرخ و بهمن همکاری کند چون نگران برادرش است و بعد چرا باید برادر هم با آنها همکاری می‌کند چون منوچهر و دار و دسته‌اش به او نارو زده‌اند و ... در واقع به ساده انگارانه‌ترین شکل ممکن اتفاقات را پیش می‌برند بدون هیچ ظرافتی در طرح معما، غافلگیری یا تعلیق و ... وجود سرمایه زیاد هم یکی از دیگر مشکلات قانون مورفی است، وقتی که پول در دسترس تولید آنچنان زیاد باشد که فکر کنی هر کاری می توانی انجام دهی سر انجام مجموعه‌ای از تک‌صحنه‌های جذاب و چشم‌نواز خواهی ساخت که وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند بسیار بی‌ربط و تو ذوق‌زننده خواهد بود. شاید اگر تک تک صحنه‌ها را قبل از نمایش بر روی میز تدوین می‌دیدیم احساس می‌کردیم با یک فیلم بدیع مواجه خواهیم بود اما وقتی محصول نهایی را می‌بینیم به دلیل این حجم از پراکنده‌گویی دچار سر درد می‌شویم. در «قانون مورفی» نکات مثبتی هم هست مانند نقش آفرینی خوب امیر جدیدی که یک لایه دیگر به کارنامه بازیگری او اضافه کرده است و انصافا بسیاری از لحظات کمیک فیلم متاثر از اجرای درست و درک صحیح او از موقعیت و نقشش است. یا در صحنه تعقیب و گریز ابتدای فیلم لحظه‌ای که همکار فرخ از شیشه ماشین بیرون می‌رود تا به ماشین دلقک شلیک کند و دستگیره کنار سقف ماشین وجود ندارد و از فرخ می‌خواهد او را بگیرد و فرخ کمربند او را می‌گیرد و ... این صحنه و اتفاقات آن هم یک موقعیت مورفی است و هم واقعا کمیک و خنده‌دار است. یا صحنه درگیری در قلعه که از تفنگ‌ها به جای گلوله گل شلیک می‌شود (اگرچه توهم است). اجرای صحنه های تعقیب و گریز و عملیات‌های مربوط به جلوه‌های ویژه میدانی و رایانه‌ای انصافا در حد استانداردهای جهانی است. یا در صحنه رفتن فرخ به شمال که در یک حرکت دایره‌ای دوربین تغییر فضاهای مسیر طی شده را در روز و شب می‌بینیم. در باب این فیلم بسیار می توان نوشت اما اینجا باید یک پرسش را مطرح کرد که رامبد جوان با این موقعیت و کاراکتری که از خود در جامعه ساخته است (به مدد برنامه خندوانه) چرا تا این حد در سینما سقوط کرده است که به از هر در سخنی در فیلمش روی آورده است. آیا خود به جایگاهی که الان در جامعه دارد واقف است؟ او دیگر فقط یک کارگردان یا بازیگر نیست او یک الگوی اجتماعی است که هر شب در تلویزیون همه را به انجام کارهای نیک و درست نصیحت می‌کند و البته بسیاری از مخاطبان هم به دلیل همین وجه او با خانواده‌شان به دیدن فیلمش می‌روند. (شوخی‌های با ارجاع نازل جنسی را در فیلم او را به هیچ عنوان درک نمی‌کنم). برای نمونه «اوپرا وینفری» مجری معروف آمریکایی که هم سالیان طولانی برنامه‌ای گفتگو محور (talk show) داشت، او فقط یک مجری صرف باقی نماند و به یک فعال تاثیرگذار و نیکوکار در جامعه آمریکا تبدیل شد، با وجود موفقیت و موقعیتش در هالیوود هیچگاه فیلمی تهیه نکرد که ذره‌ای جایگاهش را خدشه‌دار کند و برعکس هر فیلمی که او تهیه‌کننده‌اش بوده در ادامه این رسالت اجتماعیش بوده است، مانند فیلم «سلما» که در مورد مبارزه طولانی و خستگی ناپذیر مارتین لوترکینگ برای کسب حقوق شهروندی و از جمله حق رای برای سیاه‌پوستان آمریکا است. یا حتی به عنوان بازیگر در فیلم «به رنگ ارغوان» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ نقش آفرینی می‌کند که به موضوع فقر، نژادپرستی و تبعیض جنسی زنی سیاهپوست‌ در اوایل دهه 1900 آمریکا پرداخته است. نمی‌خواهم بحث پول‌سازی را در این نوشته مطرح کنم به دلیل اینکه اساسا رامبد جوان را بی‌نیازتر و دغدغه‌مندتر از این حرفها می دانم و بیشتر فکر می‌کنم اتفاقا از سر نیت خیر چنین فیلمی را ساخته است تا دست به اتفاقاتی نو و بدیع در سینمای ایران بزند اما متاسفانه همین نکته پاشنه آشیل فیلم شده است چون اگرچه به لحاظ تکنیکی کارهای نوی کرده است اما اصل قضیه در لابلای این نوآوری‌ها به فراموشی رفته است. از طرف دیگر مجموعه قوانین مورفی باعث شده است که فلسفه‌ای به اسم «فلسفه مورفی» معروف شود که می‌گوید: «لبخند بزن، فردا روز بدتریه» در واقع به هر کسی یادآور می‌شود هرگاه در موقعیت سخت و دشواری که قرار می‌گیرد آرامش خود را حفظ کند و لبخند بر لب داشته باشد چون به نسبت آنچه احتمال دارد در آینده اتفاق بیافتد شاید این موقعیت کنونی چندان هم بد نباشد. در واقع بیشتر کارکردی کاربردی در زندگی روزانه دارد. چرا رامبد جوان از این درس زندگی چنین برداشت سطحی داشته است و چرا فلسفه مورفی را با قانون مورفی قاطی کرده است واقعا در نوع خود از عجایب روزگار است! و حیف که چنین موضوع جذاب و عمیقی با این فیلم در جامعه مطرح شود. دوستی می‌گفت من انتظار داشتم قطعا یک فیلم کمدی خوب از کارگردان فیلم «ورود آقایان ممنوع» و خالق خندوانه ببینم اما این اتفاق رخ نداد. این موقعیت خود یک موقعیت مورفی است. به دوست رنجیده خاطرم گفتم : اشکالی ندارد، لبخند بزن، فردا روز بدتریه!