مولف نمي‌‌خواسته به اين آدم‌ها شمايل قهرمان بدهد، براي همين در جاهايي عامدانه آنها را رها مي‌كند و راوي مي‌رود سراغ يك مكان ديگر. تمهيد خارج از قاب قرار دادن براي كاستن از ارزش كاراكتر اما باعث پاره‌پاره شدن فيلم شده. سكانس‌ها به هم چسبانده شده‌اند تا در نهايت فقط برسند به اين نقطه كه ما متوجه بشويم تنگه ابوقريب به دست عراقي‌ها نيفتاد. همين دوگانگي نگاه يا بهتر بگوييم لنگ در هوا ماندن نوع رابطه كاراكترها و قصه و همچنين سردرگم بودن راوي باعث بروز بزرگ‌ترين مشكل فيلم شده.

پایگاه خبری تئاتر: مثل هميشه دچار يك دوگانه شده‌ايم. فيلمي اكران شده و ما براي اينكه تبيين كنيم اين فيلم، اثر موفقي هست يا نه، ناگزير به انتخاب يكي از دو راه هستيم. مقايسه اثر با نمونه‌هاي خارجي يا مقايسه آن با نمونه‌هاي داخلي. معمولا اين مقايسه زماني انجام مي‌شود كه بحث فني فيلم بچربد به ساير جنبه‌هاش. درست مثل فيلم تنگه ابوقريب. فيلمي كه وقتي در موردش حرف زده مي‌شود، به پيشرفت‌هاي فني آن اشاره مي‌شود، به اينكه چقدر فضاي جنگ خوب درآمده، به اينكه اين فيلم چقدر شبيه به فيلم‌هاي خوش‌ساخت هاليوودي است. تقريبا اكثر كساني كه به سينما رفته‌اند و اثر جديد بهرام توكلي را ديده‌اند، بر اين باورند كه تنگه ابوقريب از لحاظ ساخت، نمره قبولي مي‌گيرد. بر همين اساس بايد گفت كه اين اثر از نمونه‌هاي داخلي‌اش جلو زده و در نزديك كردن سينماي ايران به سينماي بين‌المللي موفق عمل كرده. البته بايد اينجا يك پرانتز باز كنيم و مشخص بگوييم كه منظورمان از ساخت صرفا مربوط به مسائل فني مي‌شود و اين تنها بخشي از يك فيلم را شامل مي‌شود.

بله! تنگه ابوقريب فيلم خوش‌ساختي است. بهرام توكلي به خوبي توانسته فضاي جنگ را درست كند. دنيايي كه با آن مواجه مي‌شويم واقعي و تاثيرگذار است. همه مصالح كار از كيفيت بالايي برخوردار هستند و خود توكلي هم در قسمت‌هايي نشان داده كه كارگردان هوشمندي است. توكلي تداوم فشار جنگ را از طريق سكانس پلان‌هايي كه گرفتن‌شان هم كار سختي است، مخصوصا در صحنه‌هاي شلوغ نشان داده. تداومي كه شايد خيلي قرابتي با اكشن‌هاي معمول ندارد. چرا كه رسم بر اين است كه با پلان‌هاي كوتاه ريتم فيلم تند شود تا هيجان روايت به مخاطب القا شود. اما توكلي به جاي اين كار هيجان را به داخل قاب كشانده و از طريق ميزانسن به ريتم تند دست پيدا كرده. يا انتخاب زاويه ديد دوربين در نقش يك شاهد، در نقش يكي از آدم‌هاي جنگ باعث شده مخاطب به دل ماجرا پرت شود. اگر بخواهم كمي خودماني‌تر حرف بزنم، توكلي رفته و ياد گرفته كه چطور بايد فيلم جنگي ساخت. دوربين بايد چطور حركت كند. نماها به چه اندازه باشند. جلوه‌هاي ويژه بصري كجاها بايد به كار گرفته شوند و كجاها نه. اين به خودي خود يك امتياز مثبت براي توكلي به حساب مي‌آيد. يادم هست كه در ساليان گذشته هميشه اين سوال را از خودم و ساير دوستان فيلم بازم مي‌پرسيدم كه چرا كارگردانان ما نمي‌روند از روي نمونه‌هاي خوب خارجي ياد بگيرند. اصلا اشكالي هم ندارد. مثلا (اين را صرفا به عنوان يك مثال مي‌آورم) در فيلم انتهاي خيابان‌هشتم كه عليرضا اميني ساخته بود، آن قسمت فيلم كه مربوط به مبارزه خياباني مي‌شد هنوز يادم نرفته كه چقدر بد و مبتديانه ساخته شده بود. در حالي كه بي نهايت نمونه موفق از ساخت صحنه‌هاي زد و خورد در تاريخ سينما وجود دارد كه مي‌شود از روي‌شان الگو‌برداري كرد و كار تميز تحويل مخاطب داد.

بعد از همه اين حرف‌ها در مورد خوش‌ساخت بودن فيلم، جذاب بودن سكانس‌ها، كيفيت بالاي تصاوير و چيزهايي از اين دست، بايد برسيم به اين سوال مهم: آيا اين ساخت خوب در خدمت محتواي فيلم قرار گرفته يا نه؟ به بيان ديگر آيا در تنگه ابوقريب ما با تعامل فرم و محتوا مواجه هستيم يا نه؟ پاسخ به اين سوال را بايد از اينجا آغاز كنيم كه بفهميم فرم اثر چيست. قصه را مرور كنيم. در روزهاي انتهايي جنگ، تنگه‌اي به نام ابوقريب در معرض خطر حمله جدي عراقي‌ها قرار مي‌گيرد. تنگه‌اي استراتژيك كه اگر به دست دشمن بيفتد كارمان زار مي‌شود. گردان عمار با كمترين امكانات ممكن مي‌رود كه جلوي دشمن را تا رسيدن نيروهاي كمكي بگيرد. شرح رشادت‌ها و تلاش رزمندگاني كه اين تنگه را از تصرف دشمن نجات دادند، روايت اصلي فيلم تنگه ابوقريب را مي‌سازد. فيلم ما را با چهار قهرمان در ابتداي اثر مواجه مي‌كند. چهار قهرماني كه سرگذشت‌شان در نجات تنگه برجسته‌تر از ديگران است. در كنار اينها پسر نوجواني داريم كه به زور مي‌خواهد خودش را به خط مقدم جبهه برساند. در عين حال ما هيچ شخصيت محوري در فيلم نداريم. يعني قهرمان با تعريف كلاسيكش در تنگه ابوقريب وجود ندارد. توكلي مي‌خواسته نشان بدهد جنگ قهرمان و غير قهرمان نمي‌شناسد. جنگ وحشتناك است و كسي از آتشش مصون نيست. همه به نوعي قهرمان هستند و در عين حال آسيب‌پذيرند و قرار نيست هميشه قهرمان‌بازي در بياورند. توكلي تلاش كرده به نوعي با فراروي از كليشه‌هاي هميشه سينماي جنگي، همه افراد درگير جنگ را واقعا درگير نشان دهد. اما اتفاقي كه در فيلم افتاده به شكل چشم‌گيري مغاير با اين هدف بوده. آن چهار آدم و نصفي كه شخصيت‌هاي اصلي فيلم هستند، عملا مي‌خواهند قهرمان باشند. يعني مولف آنان را به شكل قهرمان معرفي مي‌كند. قهرماناني متاسفانه به شكل قهرمانان كلاسيك سينماي جنگي ايران. پسر بامرام جنوب‌شهري كه از مرخصي‌اش مي‌زند و يواشكي خودش را مي‌رساند خط مقدم. دكتري كه از جان خودش مي‌گذرد تا مجروحان را نجات دهد. حاجي و سيدي كه همان حرف‌ها و رفتارهاي روتين قابل انتظار را از آنان شاهد هستيم و در نهايت پسربچه‌اي كه مي‌خواهد با پرسيدن سوال‌هاي چالش‌برانگيز از بار شعاري بودن فيلم بكاهد و به شعور بيفزايد كه كارش دقيقا نتيجه عكس دارد. پسري كه سنش كم است و نمي‌شود برود خط و بعد از كلي خواهش و تمنا به خواسته‌اش مي‌رسد. خب اين يك تناقض بزرگ در فرم فيلم توكلي است. مولف نمي‌خواسته از قواعد قصه‌گويي كلاسيك پيروي كند اما درگيرش شده. آن هم قواعد قصه‌گويي ژانر جنگي ايراني.

مولف نمي‌‌خواسته به اين آدم‌ها شمايل قهرمان بدهد، براي همين در جاهايي عامدانه آنها را رها مي‌كند و راوي مي‌رود سراغ يك مكان ديگر. تمهيد خارج از قاب قرار دادن براي كاستن از ارزش كاراكتر اما باعث پاره‌پاره شدن فيلم شده. سكانس‌ها به هم چسبانده شده‌اند تا در نهايت فقط برسند به اين نقطه كه ما متوجه بشويم تنگه ابوقريب به دست عراقي‌ها نيفتاد. همين دوگانگي نگاه يا بهتر بگوييم لنگ در هوا ماندن نوع رابطه كاراكترها و قصه و همچنين سردرگم بودن راوي باعث بروز بزرگ‌ترين مشكل فيلم شده. كارگردان موفق نشده اثرش را دراماتيك كند. قبول دارم كه هر انساني كه ذره‌اي عاطفه و وجدان در وجودش داشته باشد از ديدن دست قطع شده يا تاول‌هاي ناشي از حمله شيميايي يا مشاهده بچه‌اي كه پدر و مادرش را از دست داده متاثر مي‌شود. قبول دارم كه با دادن اطلاعات زيرنويسي، ما ايراني‌ها كه زندگي‌مان متاثر از جنگ بوده، به اهميت ماجرا پي مي‌بريم، اما اين به تنهايي كافي نيست. همان‌طور كه گرفتن پلان‌هاي باكيفيت و خوش‌ساخت نمي‌تواند براي موفقيت كافي باشد. حالا اگر برگرديم به سوال ابتداي متن، اينكه آيا در تنگه ابوقريب تعامل فرم و محتوا داشتيم يا نه؟ بايد پاسخ بدهيم كه خير، فرم فيلم (اگر بتوان فرم مشخصي را براي آن سر هم كرد) با محتواي آن همخواني ندارد. كاش توكلي همان‌طور كه ساخت يك فيلم جنگي را خوب فرا گرفته و حتي دروني كرده، نوشتن قصه در ژانر جنگ را نيز به همين منوال پيش ببرد.