«سرو زير آب» به‌عنوان ششمين و آخرين ساخته سينمايي محمدعلي باشه‌آهنگر، نشان مي‌دهد که فيلم‌ساز 56 ساله خوزستاني که به‌واسطه تعلقش به اين خطه، منطقا از جنگ و تبعات آن درک و دريافتي عميق و ملموس دارد، همچنان به تداوم مسيري مي‌انديشد که نزديک به دو دهه پيش آن را استارت زده است.
پایگاه خبری تئاتر:  «سينماي دفاع مقدس» که در دو زيررده آثار جنگي و فيلم‌هاي الهام‌گرفته از جنگ طبقه‌بندي مي‌شود، حالا علاوه‌بر دو کارگردان صاحب‌‌سبک و نامي خود؛ يعني زنده‌ياد رسول ملاقلي‌پور (با هشت فيلم در حوزه دفاع مقدس) و ابراهيم حاتمي‌کيا ( با 9 فيلم دفاع‌مقدسي) صاحب فيلم‌ساز ديگري شده که در کارنامه سينمايي‌اش پنج اثر بلند متعلق به اين سينما ديده مي‌شود؛ کارنامه‌اي که به نظر احتمال پربارشدنش هم وجود دارد. «سرو زير آب» دست‌مايه خوب و پرکششي دارد. ماجراي جابه‌جاشدن پيکر دو نفر از شهداي دفاع مقدس که خانواده‌هايشان مدت‌ها بي‌خبري و مفقودالاثري آنها را تحمل کرده‌‌اند و حالا به‌وجودآمدن شائبه‌هايي در هويت پيکر دفن‌شده که بنا بر مجموعه دلايلي مانند اشتباهات اجتناب‌ناپذير انساني و مصلحت‌انديشي رخ داده‌‌اند، زمينه دراماتيک بسيار خوبي را براي خلق يک اثر موفق سينمايي در اختيار قرار مي‌دهد؛ زمينه‌اي خوب که البته در کارنامه خود باشه‌آهنگر دست‌مايه چندان بکري نيست و تماشاگران پيگير آثار اين فيلم‌ساز، تجربه رگه‌هايي نزديک به آن را در دو فيلم «فرزند خاک» و «بيداري روياها» در ذهن دارند. بروز چالش در انتقال پيکر شهيد به زادگاهش و تنگناي دشوار تصميم‌گيري همسر رزمنده شهيدي که با تصور شهادت همسر به عقد برادر او درآمده و حالا با بازگشت رزمنده آزاده مواجه مي‌شود، کليت‌هاي موضوعي مشترک (و نه کاملا منطبقي) هستند که امکان کاربرد واژه «بِکر» در مفهوم تام‌وتمامش را از پيرنگ آخرين ساخته باشه‌آهنگر سلب مي‌کنند، قابل درک است که فيلم‌ساز دغدغه‌هايي داشته که يا در آثار قبلي آن‌گونه که انتظار داشته برآورده نشده‌‌اند يا هنوز آنها را واجد ظرفيت‌هاي بيشتري براي روايت‌هاي تازه مي‌داند، اما مي‌توان نگران اتخاذ رويکردي بود که فيلم‌ساز را در معرض خطر بالقوه کليشه‌سازي قرار مي‌دهد و مصاديقش را پيش از اين در آثار ديگر کارگردانان اين ژانر، به‌خصوص ابراهيم حاتمي‌کيا و قهرمان آرمانيِ هميشه ناراضي موردعلاقه‌اش به‌کرات ديده‌ايم با گذر از موضوع درون‌مايه فيلم، با روايت سرراست فصل اول فيلم، ريتم مناسب و بازي‌هاي خوب بازيگرانش پيش مي‌آييم و نقطه عطف اول؛ يعني برملاشدن احتمال تحويل اشتباهي پيکر رزمنده يزدي به خانواده لُر را هم به خوبي پشت‌سر مي‌گذاريم، اما از اينجا به‌بعد فيلم‌ساز با طرح چنين چالش پيچيده‌اي که نه‌تنها حل آن که حتي روايت آن هم به اين سادگي‌ها نيست و ظرافت‌هاي خاص خودش را مي‌طلبد، خود را در معرض آزمون دشواري قرار مي‌دهد. اينجا ديگر «فرزند خاک» نيست که اجازه يا عدم اجازه روحاني روستا «ماموستا» سرنوشت نهايي پيکر و بازماندگان شهيد را تعيين کند و تماشاگر از مجموع اهرم‌هاي مؤثري که خود فيلم برايمان ترسيم کرده؛ يعني دو خانواده مقابل هم که فرهنگ به‌شدت متفاوتي هم دارند و عوامل ستاد معراج که در دوراهي سخت مصلحت‌انديشي و به‌آرامش‌رساندن قلب خانواده‌هاي منتظر يا اجراي موبه‌موي قانون تا تعيين‌تکليف نهايي تشخيص هويت پيکرها گرفتار شده‌اند، انتظار شکل‌دهي يک پرداخت درست مبتني‌بر قواعد درام و مقيد به اصل باورپذيري دارد که متأسفانه فيلم به‌کل مسير ديگري را در پيش مي‌گيرد. درواقع در نقطه عطف دوم که مهم‌ترين نقطه عطف فيلم و در جايگاهي است که تمام مقدمات قبل براي رسيدن به اين نقطه استراتژيک طي شده، فيلم عملا کشش دراماتيک خود را از دست مي‌دهد و به مرثيه‌اي براي واقعه تلخ رخ‌داده بدل مي‌شود؛ مرثيه‌اي که اگرچه در واقعيت بيروني‌اش برانگيزاننده حس همذات‌پنداري و همدلي است، اما به لحاظ ماهوي فاقد کارکرد نمايشي بوده و نمي‌تواند خلأ داستاني فيلم در اين بزنگاه مهم را پر کند. به نظر مهم‌ترين نارسايي فيلم در اين بخش تا پايان را از يک‌سو بايد به حساب عدم پيوستگي روايي و به عبارتي سکته‌هاي روايي آن و از سوي ديگر به حساب پازل‌هاي ناتمام داستاني دانست که از قدرت اثرگذاري روايت تا حدود قابل‌توجهي کاسته‌‌اند؛ پازل‌هايي نظير مخالفت شديد و سفت‌وسخت گودرز (شهرام حقيقت‌دوست) با بررسي دوباره هويت پيکر دفن‌شده که در اواخر فيلم بي‌سرانجام رها مي‌شود و همچنين طرح موضوع تعلق رزمنده يزدي به اقليت ديني زرتشتي و اتهامي که دختر خانواده به عوامل ستاد معراج مبني‌بر قائل‌شدن تبعيض وارد مي‌کند، در ادامه گذرا و ابتر مي‌ماند و... تا فيلم با وجود نقاط قوت غيرقابل‌انکارش و در رأس آنها طرح چالش مهم مصلحت يا قانون، همچنان با تبديل‌شدن به اثري ماندگار در سينماي دفاع مقدس فاصله داشته باشد.