اگر «مالاریا» را یکی از ضعیف ترین فیلم های کارنامه پرویز شهبازی به شمار آوریم، «طلا» می تواند بازگشت نسبتاً قابل قبول این کارگردان به فیلم های بهترش تلقی شود اما به باور من فیلمنامه ی این اثر در قیاس با کارهای شاخص و درخشان شهبازی چون «نفس عمیق»، «عیار ۱۴» و حتی «دربند» سر و گردنی پایین تر قرار می گیرد.
پایگاه خبری تئاتر: عمده اشکال وارد بر فیلمنامه ی اثر را باید گره های متعدد آن دانست؛ گره هایی که پشت سر هم شکل می گیرند و به شکلی ساده لوحانه گشوده می شوند! شاید به جرئت بتوان «طلا» را فیلم گره های سست دانست. فیلمنامه در بخش های مهم و کلیدی خود حفره های بسیاری دارد. یکی از اصلی ترین این حفره ها عدم معرفی درست شخصیت های آن به مخاطب است. فیلمساز نه به پیشینه ی آن ها اشاره دقیقی می کند، نه نوع رابطه و میزان صمیمیت آن ها با یک دیگر را به درستی برایمان تعریف می کند و دو کاراکتر رضا و لیلا (مهرداد صدیقیان – طناز طباطبایی) در حد تیپ هایی کارنشده و بی کارکرد باقی می مانند که آنچنان که باید بهشان پرداخته نشده است. فیلمنامه دقیقاً در نقاط حساس خود، دچار ساده انگاری می شود و همین امر باعث می گردد به جای آن که مخاطب دچار تشویش و التهاب شود بیشتر برایش سوالاتی پیش می آید که فیلم هم قادر به پاسخگویی شان نیست. مثلاً منصور (هومن سیدی) باید عملیاتی را انجام دهد اما این عملیات بر پایه فکرناشده ترین نقشه ی ممکن طراحی می شود و در اجرای آن نیز انواع و اقسام خام دستی ها و ناشی گری ها صورت می گیرد. درواقع به نظر می رسد فیلمساز قصد دارد بالاجبار بستر را برای وقوع بحران و غافلگیری هایی که در پی آن رخ می دهند فراهم آورد اما این ناشی گری ها و ساده لوحی ها در طرح ریزی و اجرای نقشه هرگز نمی توانند بحران مد نظر او را به شکلی باورپذیر شکل دهند. مثلاً چرا باید صرافی سرشناس آن مبلغ دلار را در جایی تا آن حد دم دستی پنهان کند؟ چرا از میان تمامی دور و بری هایش مبلغ اصلی دلارهای قاچاق را فقط به پدر مبتلا به بیماری آلزایمر خود می گوید؟ و چرا پدر فراموشکار تا این حد دقیق جزییات ماجرا را به خاطر دارد؟ و در نهایت اصلاً چرا دختر حرف پدربزرگ بیمارش را باور می کند؟ پیش از آن که دریا (نگار جواهریان) و منصور نقشه را علنی کنند دریا به منصور تاکید می کند که حواسش به پدرش هست و او را سرگرم می کند و اجازه نمی دهد پدرش از مغازه خارج شود اما پدر به راحتی از مغازه بیرون می رود و دختر نه تنها مانعش نمی شود بلکه حتی کلمه ای با او حرف نمی زند! در چنین شرایطی چرا مخاطب باید طراحی آن نقشه و عملی شدنش را باور کند؟ پایان بندی فیلم از دیگر بخش های ضعیف آن هست. واکنش و تصمیم دریا دقیقاً بر چه اساسی صورت می گیرد؟ مگر نه آن که او دختر خانواده ای سنتی – مذهبی ست؟ مگر نه این که عاشقانه منصور را دوست دارد؟ پس این واکنش چه طور به همین سادگی رخ می دهد و آیا اصلاً این تصمیمات کورکوانه می توانند نشانی از منطق داشته باشند؟ از این دست پرسش ها حین تماشای فیلم به کرات در ذهن مخاطب شکل می گیرد چراکه فیلمنامه از منطق روایی درستی بهره نبرده و خرده اتفاقات و خرده داستان های بی کارکرد نیز نه تنها کمکی به پویایی آن نمی کنند بلکه از ریتم و روانی اش نیز می کاهند. به عنوان مثال کارکرد همسر برادر (هدی زین العالبدین) در فیلم دقیقاً چیست؟ اصلاً اگر این کاراکتر از فیلمنامه حذف شود چه مشکلی در فیلم پیش می آید؟ «طلا» فیلم قابل قبولی ست اگر بااغماض از بسیاری از اشکالات فیلمنامه ی آن عبور کنیم . علاوه بر آن بازی های فیلم نیز گرچه روان اند اما هیچ یک از پرسوناژها شخصیت پردازی آن چنان خاصی ندارند؛ هیچ ویژگی منحصر به فردی در این آدم ها یافت نمی شود که بتوان به آن پر و بال داد و بنابراین بازی ها نیز در همان حد و اندازه ی کاراکترها باقی مانده اند و نمی توان بازی چندان چشمگیری را از هیچ یک از بازیگران مشاهده کرد.