نمایش «لاله‌زار، هتل کاتوزیان» در حالی در تماشاخانه مهرگان روی صحنه رفته است که تجربه دیدنش حاوی نکات متعددی است. نکاتی که به نظر با مسئله مورد انتقاد نمایش هم‌داستان می‌شود خود بدل به آنتاگونیستی برای تئاتر می‌شود.
پایگاه خبری تئاتر: حمید ابراهیمی در تماشاخانه مهرگان نمایش «لاله‌زار، هتل کاتوزیان» را روی صحنه برده است که قرار است روایتی مجازی از راه‌اندازی چند سالن تئاتر در خیابان لاله‌زار باشد. سالن‌هایی که موکد تجدد ایران در ایام سلطنت رضا پهلوی و در آستانه حمله نیروهای متفقین به تهران است. طبق روایت نمایشنامه قرار است به زودی در لاله‌زار با حضور پادشاه وقت چند سالن تئاتر در لاله‌زار افتتاح شود که طی آن نمایش‌های ایرانی - پیش از این در سالن‌های مستقر در هتل‌ها اجرا می‌شده است - از بین خواهد رفت. به سبب آنکه قرار است پادشاه از لاله‌زار دیدن کند، فضا امنیتی شده و رئیس پلیس وقت، مقتدی در تلاش است سایه وحشت بر لاله‌زار حاکم باشد. او قصد دارد با ارعاب و فشار املاک مدنظرش را غصب کند. در نهایت با قتل یک خواننده مشهور - که در جستجوی خواهر گمشده‌اش است - گروهی از روشنفکران وطن‌دوست، مقتدی را به شیوه هزاردستان به قتل می‌رسانند. نخست سالن نمایش شرایط فنی چندان مناسبی ندارد و در دل خود میزبان داستان تأسیس تماشا‌خانه‌هایی است که از منظر معماری و شاید امکانات رفاعی، شرایطی به مراتب برتری نسبت به مهرگان داشته‌اند. نمایشی که قرار است دو ساعت به طول انجامد و در آن داستانی خیالینی روایت می‌شود که به نظر استعاره‌ای از شرایط موجود در همان سالن اجرای خود است. همان اتفاقی که هنرمندان معترض داستان از آن دم می‌زنند. آنان از تغییر بافت اجتماعی گلایه می‌کنند و پدید آمدن تماشاخانه‌های جدید را برنمی‌تابند. از دید آنان حکومت که شکل نمادینش یک نظامی زورگو است، قصد دارد عرصه را بر هنر ملی تنگ کند و شرایط را برای گونه‌های دیگر هنر - که از آن نامی برده نمی‌شود - فراهم کند. احتمالاً منظور ابراهیمی به شرایطی است که سازمان پرورش افکار در زمان رضاشاه پدید می‌آورد. سازمان پرورش افکار عمومی، سازمانی دولتی بود که در سال 1317، برای دست یافتن به یکسان‌سازی ملی به دستور رضاشاه تأسیس شد و شش کمیسیون سخنرانی، رادیو، تدوین کتب درسی، هنرپیشگی، موسیقی و مطبوعات داشت. یک فرایند یکسان‌سازی که قرار بود مردم ایران به یک شیوه فکر کنند و از یک رویه فرهنگی مشترک بهره ببرند. همان چیزی که در مسئله پوشش نیز پدید می‌آید. اگرچه در نمایش مشخص نیست آیا جز سیاه‌بازی و روحوضی، شیوه‌های دیگری در عرصه نمایش وجود دارد که دال بر پراکندگی و گستردگی هنر تئاتر باشد. با همین فرمان، ابراهیمی برای موسیقی نیز خط و خطوطی تعین می‌کند و تنها موسیقی سنتی - که می‌تواند محل جدال باشد - را به عنوان یگانه وجه موسیقیایی ملی معرفی می‌کند و هر چه از طرف دستگاه خشن پهلوی به هنرمند حقنه می‌شود را پلید برمی‌شمرد. کما اینکه ما هیچ وجهی از این هنر را نمی‌بینیم، به جز خود نمایش که کاملاً در چارچوب تئاتر کلاسیک غربی و با موضوعیت پرده و صحنه اجرا می‌شود. پس گویی نمایش هم خودش به سازمان پرورش افکاری دچار می‌شود که نمایش علیه آن است. در نمایش سیاه‌بازی و روحوضی به یک وجه سرگرم‌کننده صرف برای منورالفکران روی صحنه بدل می‌شود. هر چند این سیاه‌بازان در قامت قهرمانان فرهنگی و مبارزان مسلح ظاهر می‌شوند؛ اما این تجدد است که شرایط را برای شکست دژخیم مهیا می‌کنند. روزنامه‌نگاری که نماد دموکراسی است همانند ابوالفتح هزاردستان، حُکم حیکمانه ترور می‌دهد و در نهایت نمایش حمید ابراهیمی هم چندان نمایشی ایرانی نیست. دوم نمایش حمید ابراهیمی فاقد یک خط داستان اصلی است. همه چیز در خرده پیرنگ‌ها خلاصه شده است. یک روزنامه‌نگار رشتی که وقتش را در میان انجمن‌های ادبی منحله می‌گذراند و اخیراً دوست شاعرش مرگ را مزه‌مزه کرده است. در سوی دیگر یک خواننده سنتی از لندن بازگشته، به دنبال خواهر گمگشته‌اش است و در نهایت در یک مثلث عشقی به قتل می‌رسد. یک خواننده زن آلامد هم در هتل ساکن است و می‌خواهد در حضور والامقام پادشاه، چهچه‌ای بزند تا شاید اقبالش باز شود. هر سه تن با شخصیت مقتدی، رئیس پلیس تهران درگیرند. یکی معشوقه اوست، دیگری ارباب رجوع و آخری مظنون اوست. حال هر چهار نفر در هتل گرد هم آمده‌اند تا داستانک‌هایشان در هم ادغام شود؛ اما در نهایت داستان اصلی مشخص نیست. به ظاهر داستان اصلی روز گشایش تماشاخانه‌هاست؛ اما آن هم رخ نمی‌دهد. همواره درباره آن سخن به میان می‌آید؛ اما خبری از گشایش نیست. فضای پلیسی نزدیک به گشایش هم چندان قرابتی با ماجرا ندارد. جایی ثبت نشده رضاشاه در سایه نیروهای متفقین برای افتتاح سالن‌های نمایش به لاله‌زار می‌آید. اگرچه به نظر رضاشاه در لاله‌زار حضور دارد. همه ارکان فکریش در مقتدی خلاصه می‌شود. او مجاز از دوران پهلوی اول – به خصوص دهه نخست – است. مقتدی هر ملکی که بپسندد را به چنگ می‌آورد. او مدام عاشق می‌شود و برای عشقش آدم می‌کشد. او رابطه خوبی با هنرمندان ندارد. با این حال مقتدی قرار است کمی از ادبیات رضاخانی فاصله بگیرد و تا حدودی متجدد برخورد کند. او در نهایت نماد حامی هنر غربی در برابر هنر ایرانی است. برای همین است که سیاه‌بازها را پس می‌زند و شرایط را برای ترور خود فراهم می‌کند. هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود رابطه منفی او با سیاه‌بازی از چیست و این ناشی از همان فقدان خط مشی مشخص در نمایش است. سوم مشخص نیست این نمایش دو ساعته چند روز در جهان دراماتیکش به طول انجامیده است. کسمایی، روزنامه‌نگار رشتی در هتل مستقر می‌شود و زمان می‌گذرد، بدون آنکه دریابیم در جهان بیرون از هتل چه خبر است. همه چیز در یک رکود به سر می‌برد. مدام گفته می‌شود که شرایط برای نمایش ایرانی به خطر می‌افتد. طبق کتاب «تأثیر ترجمه متون نمایشی بر تئاتر ایران» شیرین بزرگمهر، برخلاف آنچه در نمایش آمده، دوره پهلوی اول چندان وضعیت غرب‌گرایانه‌ای در حوزه تئاتر ندارد. هر چند تئاتر محصول غربی بوده؛‌اما در دوره پهلوی اول حجم نوشتارهای ملی‌گرایانه از شخصیت‌های تاریخی و داستان‌های بزمی و رزمی قابل‌توجه است. چنانچه متون کمدی نقادانه‌ای از ذبیح منصور، عبدالحسین نوشین و حسن مقدم نیز با رویکرد مولیری نگاشته و اجرا می‌شود. هیچ نشانی مبنی بر مبارزه با سنت‌های نمایشی شادی‌آور در عصر رضاخانی وجود ندارد، هر چند بهرام بیضایی در کتاب «نمایش در ایران» از برخی سخت‌گیری‌های ممیزوار درباره متون اجرایی سخن به میان می‌آورد؛ اما او از چندین بنگاه شادی‌آور و تئاترال نام می‌برد که بعدها عنوان تماشاخانه را هم یدک می‌کشند و میزبان نمایش‌های شادی‌آور بوده‌اند. پس چندان نمی‌توان رفتار مقتدی با هنرمندان روحوضی و سیاه‌بازی را برآمده از تاریخ دانست، کما اینکه فشار به شاعران هم در دورانی پیش از حمله متفقین رخ داده است. ابراهیمی می‌خواهد تاریخی خیالین بیافریند و این یک امتیاز است؛ اما به سبب نبود هم خط اصلی نمی‌تواند آن را چفت و بست دهد. برای همین است که شخصیت‌ها از تیپ‌های ساخته شده خارج نمی‌شوند. برای همین است که موسیقی به ظاهر سنتی مهدی مقدم، پاپ است. به بازی جلیل فرجاد دقت کنیم که مدام از یک رویه ثابت در بازیش استفاده می‌کند و حتی در صحنه تانگو با لباس مادرش، به واسطه اصرار طولانی مدتش به یک تیپ، شمایلی اغراق‌آمیز پیدا می‌کند. این در برابر بازی حسین مسافرآستانه و اردلان شجاع کاوه قرار می‌گیرد که به عنوان دو نیروی اصلی آنتاگونیست و پروتاگونیست نمایش، وجوه متفاوتی از خود نشان می‌دهند و نبض نمایش نیز بیشتر در دست این دو بازیگر است. نهایت نمایش «لاله‌زار، هتل کاتوزیان» می‌تواند کوتاه شود. می‌تواند فاقد برخی از صحنه‌ها باشد. مثل صحنه‌ای که در آن پرتوی از لابی به بیرون می‌جهد و صدای ترمزی می‌شنویم و در صحنه بعد اتفاقی رخ نداده است و می‌پرسیم برای چه. یا صدای غرش جنگنده‌های متفقین بر فراز تهران که بعد از گذشت یک‌سوم نمایش حذف می‌شود و گویی مقتدی مقتدرانه آرامش را به لاله‌زار آورده است. اینها هم زوائد نمایشی است که بی‌خودی شلوغ است. می‌خواهد همه چیز داشته باشد. می‌خواهد هم از جور و جفا به تعزیه بگوید – هر چند هیچ قطعه‌ای از تعزیه اجرا نمی‌شود و می‌توانست بیش از سیاه‌بازی کارساز باشد – و هم از میرزاده عشقی که از قضا به سبک غربی نمایشنامه می‌نوشت. «لاله‌زار، هتل کاتوزیان» می‌خواهد تداعی‌گر دوران کافه‌ها و گراند هتل باشد؛ اما به واسطه ضعف سالن از آن هم بازمی‌ماند. می‌توانست روی سن، در سالنی چون سنگلج بهتر اجرا شود و برای استفاده از میز بیلیارد متحرک، چنین میزانسن‌هایش را شهید نکند. می‌خواهد به واسطه مهدی مقدم یک صحنه پرشور موسیقیایی داشته باشد؛ اما در نهایت به ساز کوک موسیقی شادی‌آور برقصد. می‌خواهد هم ایرانی باشد و هم غربی و در نهایت هم غربی است. قالب نمایش به شدت کلاسیک است و نمایش تمام تلاشش ماندن در این چارچوب است؛ اما بیرون می‌زند چرا که چیدمانش اشتباه است. فقط این حسرت را به جا می‌گذارد که چرا برخی بازیگران نمایش چنین کم‌کار و گاهی اوقات در انتخاب بد نقش بد هستند. پی‌نوشت:
  1. دیدن نمایش «لاله‌زار، هتل کاتوزیان» مشمول نوعی مشقت ابتدایی بود. با اینکه در سایت فروش بلیت آمده است ساعت شروع اجرا 20:30 است؛ اما مخاطبان نمایش تا ساعت 21:15 نتوانستند وارد سالن شوند. جالب آنکه در ساعت 21 نمایش پیشین به پایان می‌رسد و نزدیک به 15 دقیقه صرف آن می‌شود مهمانان نمایش را از سالن خارج کنند. زمان زیادی که برای عکس یادگاری و حرف‌های مرسوم سپری می‌شود و این در حالی است که آن سوی دیوار و در، عده یک لنگه‌پا در انتظار ورود و تماشای نمایش انتخابی خود هستند.
طبق اطلاعات موجود مدیریت مهرگان سالن‌هایش را در روز به چهار نمایش اجاره می‌دهد. با اینکه مهرگان ظرفیت اسمی چندانی برای این تعداد اثر ندارد؛ اما مشخص نیست چرا باید هنرمند چنین شرایط اسفناکی را بپذیرد. مدیریت این سالن گویا برای هر اجرا مبلغ یک میلیون تومان دریافت می‌کند. اتاق‌های گریم مجموعه نامناسب است و امکانات اندکی دارد. حتی شرایط برای دپوی دکور نیز مهیا نیست؛ پس عموم نمایش‌های این سالن - منهای کار حمید ابراهیمی که به نوعی تولید سالن است - باید با دکورهای پرتابل نه چندان جذاب روی صحنه روند. شرایط برای مخاطبان هم فاجعه‌بار است. سرویس بهداشتی مجزا برای آقایان و بانوان وجود ندارد. فضایی برای انتظار مخاطب مهیا نیست و عموم مخاطبان می‌بایست در بن‌بست اول خیابان خارک منتظر نمایشی باشند که دیر آغاز می‌شود. همین وضعیت شرایط را برای مهرگان سخت کرده است و گویا همسایگان این تماشاخانه نسبت به وضعیت عمومی کوچه معارض شده‌اند.
  1. شهره قمر در سینما شخصیت موفقی نبوده و تجربه تئاتریش هم نشان از فقدان سواد بازیگری می‌دهد. او در کل نمایش قهقهه‌های مثلاً هیستریک سر می‌دهد و همواره با طره‌های کلاه‌گیسش بازی می‌کند. او در عشق و نفرت، در شادی و غم یک رویه را دنبال می‌کند. الگوی رفتاریش همواره ثابت است و حتی در لحظه مرگ معشوقش هنوز شبه‌هیستریک رفتار می‌کند و عجیب ستاره نمایش به حساب می‌آید. شاید مناسبات تئاتر به نحوی پیش رفته است که «لاله‌زار: هتل کاتوزیان» خود به خفقان و از بین رفتن الگوهای پیشارضاشاهی نمایش دچار شده است. جایی که اصل ماجرا رها شده و فرع ماجرا برجسته شده است.