حمید لبخنده گفت: اجرای نمایش «نام‌برده» نوید می‌دهد که هنر و فرهنگ در دیار ما "گرچه همچنان در جوانی پیر می‌شویم" با مرگ در ستیز است.
پایگاه خبری تئاتر: این کارگردان پس از تماشای نمایش «نام‌برده» علی اصغر دشتی در تماشاخانه ایرانشهر نوشت:« دیدن اجرای نمایش "نام برده" در سالن استاد سمندریان یادآورد دوران طلائی و شکوه هنر بالنده‌ی تئاتر،ادبیات ، شعر ، موسیقی ، نگارگری و حضور خلاق هنرمندان متعهد و مسئولیت پذیر ایرانی در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی است و در نمایشنامه‌نویسی فارسی یادآور ذهن خلاق و قلم موشکاف و مسئول دکتر غلامحسین ساعدی ، بهرام بیضائی ، اکبر رادی ، بهمن فرسی ، خسرو حکیم رابط و ... است که محور شاخصِ آثارشان نگرش به زیستِ انسان ایرانی گرفتار در بندِ سیاستی ضد جهان سومی بوده و هست. یادآور دورانی که هنرمند تئاتر ایران رنج،حرمان و آرزوهای گُمگشته‌ی انسانِ ایرانی را مسئولانه با نمایشنامه‌های مدرن بومی بر صحنه‌های تئاتر ایران جان می‌بخشیدند و اینک اجرای نمایش نامبرده به صدائی رسا می‌گوید: تا تخیل هست، تا مسئولیت پذیری هست و تا انسانِ اهلِ اندیشه هست، هنر تئاتر در این دیار کهن زنده ، نامیرا و در نمایش "نام برده" به روز است و علی اصغر دشتی و گروه همراهش از احساس وظیفه در قبالِ هنرِ مسئولانه سرشارند.خواه پوتین باشد یا نباشد. از سال‌های دور، روسیه‌ی تزاری و بعد شوروی همزمان تاثیری دوگانه و متضاد بر سرنوشت انسان ایرانی داشته‌اند. در هنگامه‌ای که از سوئی قزاقانِ تزار یا سربازان ارتش سرخ دشنه در کف بر ما تاختند، زخم زدند ، خاکمان را به توبره کشیدند،از سوی دیگر ادیبان روسی همچون داستایوفسکی ، چخوف تولستوی ، گورکی ، گوگول ، پوشکین و ... روح تشنه‌ی ما را سیرآب می‌کردند از زیبائی و شگفتی هنری آمیخته با انسانیتی عمیق و ژرف. روسیه‌ی پوتین اما در بسترِ صلح و جنگ – بخوان انقیاد و تشویش - گرده‌ی ما را به شلاق بسته است . و علی اصغر دشتی راوی بخشی از روایت این دوران است ، راوی دوران پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، ولادیمیر پوتین و تحقیر انسانیت در ابعادی جهانی است. و به روشنی نشان می‌دهد که سیاست ورزی روسی چگونه بر سرشت و سرنوشت ما چنگ انداخته تا انسان را – بخوان انسان ایرانی را – در سیاه چال معادلات زشت جاه طلبی و قدرت به محاق کشد. جوانی شهرستانی که رابطه‌ای عمیق با مادرش – بخوان با زادگاهش – دارد با پشتکار و خلاقیتی جوشان در مسیر هنر تئاتر ، خود را به پایتخت می‌رساند. در پایتخت می‌بالد و سودای بازتاب هنرش در فراسوی مرزهای میهن جانش را به حرکت در می‌آورد و اولین مواجهه‌اش با سرزمین آنتوان چخوف نازنینی ست که زیبائی انسان محور آثار درخشان اوست اما با دوران پوتینی مواجه می‌شود که نظامیان در جای مدیران هنریش نشسته و جانِ زیبائی چون او را – بخوان انسان را - به مسلخ می‌برند. استفاده‌ی نمادین از مادری دردمند نشسته در پس چرخ خیاطی در گرداگرد صحنه، چرخش دختری جوان ، حساس ، و روایتگر سالهای شکست در میان ، حضور سیاستمداری از دورانی سپری شده افتاده از صندلی قدرت ، ترسیم خطوطی سپید از شهرهای اتوپیائی بر دیوارهای سیاه ، نقش مکان‌های زیستی در چهارضلعی‌های بی روزن ، انبارِ کالاهای بُنجُل که در گذشته‌ای نه چندان دور صحنه و سالن هنرِ تئاتر بوده‌اند ، آدم هائی در چهارضلعی خط کشی شده که دائم جابجا می‌شوند و تغییر موضع می‌دهند، استفاده‌ای هوشمندانه از پروستاریکای روسی و پیوندش با تقدیری که بر او – بخوان بر ما – رفته است ، دوربینی نظاره‌گر در دایره‌ای محتوم و هنرمندی جسور، پرانگیزه و پیگیر که به خاطر مادرش – بخوان میهنش – می‌رقصد و می رقصد و می رقصد تا سالهای شکست را تاب آورد و خسته و رنجور در چشم دوربین از پای در می‌آید، جانمایه‌ی سترگ نمایش "نام برده" در نگرش ضد انسانی غاصبانِ قدرت و ثروت به هنرمندان اصیلی است که دلمشغولی شان گسترش زیبائی‌های انسان در عرصه‌ای نوین و خلاق است. حضور بازیگران در این تئاتر بی‌چیز و بی‌پناه ، پر احساس ، رها ، منضبط که از یکدستی‌ای قابل تامل در ارائه نقش‌ها برخوردار است تماشاگر را به عمق نگاهی جسور ورود می‌دهد ، به وجد می‌آورد، شگفتی می‌آفریند و کارگردانی پنهان دشتی را روان و رها بر صحنه جاری می‌کند. آتیلا پسیانی ، نگار جواهریان ، پانته آ پناهی‌ها ، علی اصغر دشتی ( در مقام بازیگر) و ... در حضوری سیال بر صحنه جانی نو به تئاتر خسته‌ی ایران می‌بخشند و نوید می‌دهند که هنر و فرهنگ در دیار ما "گرچه همچنان در جوانی پیر می‌شویم" با مرگ در ستیز است.»