ما داريم به صورت خصوصي اجرا مي‌رويم اما چنان بلايي بر سر مركز هنرهاي نمايشي آمد كه حتي از پرداخت ديون خود به هنرمنداني كه بنا بوده با قرارداد كار كنند، عاجز شده. من الان قراردادي ندارم، ولي براي وضعيت تئاتر نگرانم . مديران جديدي كه آمده‌اند، از عدم مديريت صحيح در دوره قبل مدام گلايه مي‌كنند

پایگاه خبری تئاتر:  معمولا با پايان جشنواره تئاتر، روزهاي آرام و كم‌رونقي بر فضاي تئاتر حاكم مي‌شود اما امسال گرچه جشنواره تئاتر رونق هرساله را نداشت، به محض پايان‌گرفتن آن، اتفاق‌هاي خوبي در عرصه نمايش افتاد كه سبب سرازيرشدن تماشاگران عام و خاص به سالن‌هاي تئاتر شد. به روي صحنه رفتن همزمان دو نمايش با كارگرداني «همايون غني‌زاده» و همچنين اجراي نمايش حرفه‌يي و قابل‌ستايش «زندگي انسان» با كارگرداني «مسعود دلخواه»، دو مورد از آن رويدادها بودند، ولي بي‌شك مهم‌ترين اتفاق تئاتري اين روزها، بازگشت دوباره «كوروش نريماني» پس از چند سال غيبت (بخوانيد ممنوعيت از كار) به وادي كارگرداني و روي صحنه بردن يك كمدي جذاب و حرفه‌يي است. نمايش «هيپوفيز» كه اين روزها در سالن «استاد ناظرزاده كرماني» تماشاخانه ايرانشهر اجرا مي‌شود، از نخستين شب اجرا با استقبال كم‌نظير تماشاگران مواجه شده و اين يعني نريماني در چند سالي كه از حرفه تخصصي‌اش دور بوده، اصول كارگرداني تئاتر را از خاطر نبرده و هنوز بر ذايقه و سليقه مردم اشراف كامل دارد. هنوز مي‌داند چگونه بايد تجربه‌هاي موفقي مثل «شب‌هاي آوينيون»، «والس مرده‌شوران»، «شوايك» و «جن‌گير» را تكرار كند و با كمدي ناب خود، مخاطب را با لبي خندان و رضايت خاطر از سالن بيرون بفرستد. به بهانه موفقيت اجراي اين نمايش با كوروش نريماني به گفت‌وگو نشستيم.

حضور دوباره شما بعد از چند سال در مقام كارگردان براي اهالي تئاتر اتفاق خجسته‌يي است. ابتدا درباره اين وقفه چند ساله توضيح بدهيد كه مشكلات چه بود و چگونه حل شد تا شما دوباره در مقام كارگردان به فضاي تئاتر برگرديد.

سال‌ها پيش، من معمولا نمايشنامه مي‌نوشتم و خودم كار مي‌كردم، ولي چون مسوولان در اين چند سال خيلي به ما لطف داشتند، گفتند شما بفرماييد مدتي خستگي دركنيد و دور باشيد از اين فضا. اگر بخواهم صادقانه بگويم، من خيلي دلم مي‌خواست تئاتر كار كنم اما مهم است كه در چه شرايطي و با چه امكاناتي كار كنم. من تلاشم را كردم. با اين‌حال، يك لجاجت و نابلدي افراطي در كار مديران دولت گذشته و در وزارت فرهنگ و ارشاد بود كه حتي تا پاي عدم صدور مجوز براي چاپ نمايشنامه‌هاي من پيش رفتند. من نمايشنامه‌هايي داشتم كه چند سال از اجراي آنها گذشته، ولي براي چاپ محدود آنها مجوز صادر نكردند. خوشبختانه در دولت جديد براي يكي از متن‌هايم به نام «والس مرده‌شوران» مجوز صادر شد. تحمل مديران دولت پيشين براي كارهاي كمدي و اصولا تئاتر، بسيار پايين بود، چون نه تنها هيچ دورنمايي از تئاتر و فرهنگ در ذهن‌شان نبود، كه معتقدم شخص وزير ارشاد سابق و معاونت ايشان كاملا سبقه ضدفرهنگي داشتند. آنها ناخودآگاه يا شايد خودآگاه آمده بودند مانع جريان روان تئاتر بشوند. نسلي از تئاتري‌ها را كه زماني از آنها به عنوان نسل طلايي تئاتر نام مي‌بردند و الان ميانسال شده‌اند، نسلي كه تماشاگران را دوباره با تئاتر آشتي دادند، آنقدر آزار دادند كه يا كارهايشان با مشكل مواجه شود يا اصلا كار نكنند. بنابراين برخي افراد نسل ما از جمله خودم، در دو يا سه سال آخر فعاليت هنري‌مان ديگر تمايلي نداشتيم تئاتر كار كنيم. منتظر بوديم تا شرايط بهبود پيدا كند و ببينيم اوضاع چه خواهد شد.

در سال‌هايي كه تئاتر كار نمي‌كرديد، مشغول چه كاري بوديد؟

من نويسنده‌ام. ترجيح دادم در جاهاي ديگري بنويسم. يكي از كارهايم نوشتن فيلمنامه سريال موفق «پايتخت» بود. الان خيلي خوشحالم كه در اين چند سال با چنين وضعيتي، تئاتر كار نكردم.

در واقع دوري شما از تئاتر خودخواسته بوده.

نيمي از آن خودخواسته بود، چون متوجه شدم آنها جريان حرفه‌يي تئاتر را نابود كردند. الان ما داريم به صورت خصوصي اجرا مي‌رويم اما چنان بلايي بر سر مركز هنرهاي نمايشي آمد كه حتي از پرداخت ديون خود به هنرمنداني كه بنا بوده با قرارداد كار كنند، عاجز شده. من الان قراردادي ندارم، ولي براي وضعيت تئاتر نگرانم. مديران جديدي كه آمده‌اند، مدام گلايه مي‌كنند و مي‌نالند، فقط به خاطر عدم مديريت صحيح در دوره قبلي به خصوص معاونت هنري ارشاد كه هرچه بازتاب منفي از سوي هنرمندان مي‌ديد، نيروي بيشتري خرج مي‌كرد تا با آنها مقابله كند. اين كشاكش نابرابر كاملا به ضرر تئاتر و فرهنگ ما تمام شد.

البته با اين توضيحات و ممانعتي كه براي جلوگيري از انتشار نمايشنامه‌هايتان اعمال مي‌شد، غيبت چندساله شما را مي‌توان به خصومت شخصي هم تعبير كرد. شايد كسي با شما يا متون‌تان مشكل داشته.

نمي‌دانم، شايد. ببينيد، اين قضيه ريشه‌هاي زيادي دارد. نخست آنكه متوجه شدم دولت قبلي از نمايشنامه ايراني دل خوشي نداشت. دولت جديد براي حل اين مشكل بايد خيلي كارها بكند. به نظر مي‌رسد تاب تحمل نمايشنامه‌هاي ايراني را ندارند. دوم اينكه اصلا تاب ديدن نمايشنامه كمدي ايراني را ندارند، چون كمدي اگر درست نوشته و اجرا شود، قاعدتا بخشي از آن نگاه انتقادي به جامعه دارد. كمدي نيامده براي اينكه تعريف و تمجيد كند. كمدي نقاط ضعف و شرايط بد يك جامعه را با زباني شيرين گوشزد مي‌كند. اين بسته به دولت يا دولتمدار يا شخص فرهنگي يا متولي تئاتر است كه ببينيم تحمل و ظرفيت اين گونه‌هاي تئاتري را دارد يا خير، كه نداشتند. آنها ترجيح مي‌دادند نمايشنامه بسيار ضعيف و درجه چندمي را از كشور گوآتمالا اجرا كنيد و هيچ‌كس، هيچ چيز از آن نفهمد تا اينكه بياييد كار اصلي خودتان را بكنيد، به اين دليل كه آنها بيشتر از آنكه نگران تئاتر باشند، نگران مسووليت و ميز خودشان بودند.

همين مشكلات در چند سال اخير باعث شد بسياري از كارگردان‌هاي ما به سراغ نمايشنامه‌هاي خارجي حتي از كشورها و نويسندگان درجه چندم و بي‌اهميت بروند. شما چرا در اين سال‌ها به سراغ متون خارجي نرفتيد؟ يعني نوشتن براي شما دغدغه است يا كارگرداني؟!

نخواستم به سراغ متن خارجي بروم. ببينيد، نسل كارگردان‌هايي مثل من، سال‌هاست وارد جريان تئاتر حرفه‌يي شده‌ايم، يعني به نوعي شغل و آينده و زندگي‌مان وابسته به تئاتر شد. در چنين مقطعي كه قاعدتا من بايد زمان زندگي‌ام را تقسيم‌بندي بكنم، نمي‌توانم سرمايه فكري و روحي خودم را بگذارم روي نمايشنامه‌يي كمدي كه مي‌گفتند بايد كامل نوشته بشود و ما روي نمايشنامه نظر بدهيم كه آيا مناسب است يا خير. بماند كه نمايشنامه‌هاي كمدي هميشه به مسلخ برده مي‌شوند و لحظات ناب آن را قيچي مي‌كنند. مثل بلايي كه سر «جن‌گير» و «دُن كاميلو» آمد. حالا ديگر برخلاف قبلا كه فقط طرح را مي‌خواستند، مي‌گفتند بايد متن كامل را تحويل بدهيد و تازه بعد از آن، اگر متن پذيرفته مي‌شد، بايد خود كار را بازبيني مي‌كردند. من فرض را بر اين مي‌گذارم كه قرار بود دوستان بزرگوار و عزيز كارشناس، خيلي با حسن نيت فقط نمايشنامه را بررسي كنند. من هنوز آنقدر دستم تند نيست و آنقدر عاشق تئاتر نيستم كه يك سال زمان صرف كنم و نمايشنامه‌يي بنويسم تا ببينم آيا قبول مي‌شود يا نمي‌شود. ضمن اينكه براي من ارزش ندارد نمايشي روي صحنه ببرم كه خودم هم دوستش نداشته باشم. اگر اثر خودم باشد، دوست دارم آن اثر به گونه‌يي نوشته يا اجرا بشود كه پنج سال بعد هم بتوانم روي آن حساب باز كنم و درباره‌اش حرف بزنم. نه اينكه پنج سال بعد احساس شرمندگي كنم از اينكه آن نمايشنامه را نوشتم و اجرا كردم.

حالا كه شرايط بهتر شده و مجوز كارگرداني گرفتيد، چرا باز هم از متن خارجي استفاده كرديد؟

چون ما زماني وارد دولت بعدي شديم كه قبلا اين نمايش را در نوبت اجرا داشتيم. يعني مي‌دانستيم اجراي ما در اين زمان خواهد بود.

انگار به شكلي از كارنكردن هم خسته شده بوديد.

بله، خيلي زياد. به هر حال كار ما تئاتر است. من امسال به خاطر اين نمايش، نتوانستم براي نوشتن سريال پايتخت سه بروم. خيلي اين سريال را دوست داشتم، ولي اميدوارانه به سمت تئاتر برگشتم. گرچه اينها دليل نمي‌شود كه ما بنشينيم و براي وزير جديد يا وكيل جديد نوشابه باز كنيم. اميدوارم روي حرف‌هايي كه زده‌اند باقي بمانند و جرياني را كه از كاركردن بي‌انگيزه شدند، به فضاي تئاتر برگردانند، چون تئاتر از نبود اين دوستان ضربه مي‌خورد.

آقاي نريماني، در يكي دو سال اخير، تب «نيل سايمون» ميان كارگردان‌هاي ما همه‌گير شده و متن‌هاي زيادي از اين نويسنده امريكايي كار كرده‌اند. به نظر شما متن‌هاي سايمون چقدر به دل مخاطب ايراني مي‌نشيند و چه بازخوردي دارند؟

پيش از هر چيز به نوع اجرا بستگي دارد اما يكي از بدشانسي‌ها يا خوش‌شانسي‌هاي من اين بوده كه زماني از بازيگراني استفاده مي‌كردم كه همكارانم مي‌گفتند مگر چه مي‌بيني در اين بازيگر به خصوص كه مدام در همه كارهايت هستند؟! بعد از مدت‌ها همان افرادي كه اين تذكرها را مي‌دادند، خودشان هم ديگر آن بازيگر را رها نمي‌كردند. كمي بعد همه خبرنگاران مي‌گفتند اين كارگردان، تب فلاني را گرفته است. زماني كه من «هتل پلازا» را كار كردم و شش سال از آن مي‌گذرد، هنوز تب نيل سايمون فراگير نشده بود. من يك اپيزود از اين متن را با عنوان «اتاقي در هتل پلازا» كار كردم كه «شهرام زرگر» عزيز (مترجم) شاهد است چقدر روي آن متن كار كردم. يعني ما با احترام و نگاه به اصل نمايشنامه، آن متن را به شكل ديگري روي صحنه برديم. اين روزها هم، «هيپوفيز» جزو متوني است كه براي اجرا به تماشاخانه ايرانشهر ارائه داديم و من و شهرام زرگر هميشه دوست داشته‌ايم كار كنيم. من در چنين كارهايي، به موقعيت‌هاي كمدي فكر مي‌كنم، به سالني كه قرار است در آن اجرا برويم، به تعداد كاراكترها و غيره. اين يعني جريان حرفه‌يي تئاتر. چاره‌يي نيست كه من به تعداد كاراكترهاي نمايش فكر كنم، چون قرار است من به آنها دستمزد بپردازم. اين سالن، اسمش خصوصي است اما چه نمايش ما بفروشد و چه نفروشد، ما تعداد محدودي مي‌توانيم اجرا برويم. قاعده بر اين است كه اگر نمايشي خصوصي، با موفقيت روبه‌رو بشود، بتوانم آن را شش سال روي صحنه داشته باشم. اگر اين‌گونه باشد، مسلم است من نمايشنامه‌هايي را كه قبلا كار كرده‌ام، دوباره كار مي‌كنم. اگر بيست تا بازيگر هم بخواهد، مي‌آورد، ولي بايد يادآوري كنم اينكه بگوييم «تب نيل سايمون»، چندان مهم نيست. مثل اينكه بگوييم تب شكسپير! تمام عالم سال‌هاست از متون شكسپير استفاده مي‌كنند. منظورم اين نيست كه نگاه من يا دوست ديگري به نمايشنامه چگونه است. سليقه هر فردي متفاوت است. سليقه من با ساير كساني كه متون نيل سايمون را اجرا مي‌كنند، فرق دارد. من هيچ‌وقت نمايشنامه‌ها را دقيقا و به آن شكلي كه هستند، روي صحنه نمي‌برم. حتي اگر خارجي باشند، بايد آن را از ذهنيت تماشاگر ايراني عبور بدهم. حتي اگر به ضرر كيفيت اجرا تمام بشود، برايم مهم است كه هيچ نكته بسته‌يي براي تماشاگر ايراني باقي نماند. اگر نمايشنامه «هيپوفيز» را بخوانيد، مي‌بينيد كه شما را ارجاع مي‌دهد كه حتما پانويس‌هاي آن را بخوانيد يا مطالعه كنيد تا بدانيد در يك مقطع تاريخي خاص، ماجرايي در حال وقوع است كه فقط و فقط براي مردم امريكا معنا دارد. بسيار ساده‌انگارانه و كارنابلدانه است كه فكر كنيم ما عين همين متن را روي صحنه مي‌بريم، اگر تماشاگر متوجه شد كه هيچ، و اگر متوجه نشد، آن ديگر مشكل خودش است. متاسفانه اين شجاعت را از خودمان سلب كرده‌ايم يا به دليل كم‌تجربگي، احساس مي‌كنيم نمي‌توانيم نمايشنامه‌يي از آن سوي مرزها بياوريم و عبورش بدهيم از فيلتر روحي تماشاگر خودمان.

پس همين موضوع باعث مي‌شود وقتي شما هم متني از نيل سايمون را براي اجرا انتخاب مي‌كنيد، دست به بازنويسي آن بزنيد. در واقع اين نمايشنامه را به عنوان متريال گرفته‌ايد تا از دل آن يك اجراي كمدي براي مخاطب ايراني بيرون بكشيد.

بله. ببينيد، من موقعيت‌هاي كمدي اين متن را دوست دارم اما آنها را از اتفاقات و شرايط زندگي كه ما و تماشاگرمان در آن به سر مي‌برد، عبور مي‌دهم.

آيا مي‌شود گفت شما متن سايمون را ايرانيزه كرده‌ايد؟

به نظرم ايرانيزه كلمه مناسبي نيست. من مي‌گويم هميشه طبيعي‌ترين كار ممكن را به عنوان كارگردان انجام مي‌دهم. دست‌كم در اين دو كار اخير كه از متون خارجي برداشت كرده‌ام، مسلم است كه هر كسي ترجيح مي‌دهد متن خودش را كار كند اما شرايط مناسب لازم است. با اين حال، شايد همين الان هم اجراي «هيپوفيز» توي ذوق خيلي‌ها بخورد، ولي من هرگز از شادي تماشاگرم نترسيده‌ام. من از خنده تماشاگرم شرمنده نيستم. من دوست دارم تماشاگرم بخندد. ظاهرا هنوز آنقدر روشنفكر نشده‌ام كه بترسم از اينكه تماشاگرم به وجد بيايد يا حتي سوت بزند.

‌اجراي شما از نمايشنامه «هيپوفيز»، چقدر وفادار به متن اصلي سايمون و ترجمه شهرام زرگر است؟ يعني كدام اتفاقات نمايش محصول نگاه كارگرداني شماست؟

به متن و ترجمه وفادار هستم اما تا اواسط نمايشنامه نيل سايمون با نام «دختر يانكي»، شما با يك موقعيت خوب كمدي روبه‌رو هستيد. سايمون اين كمدي را براي دهه‌هاي 60 و 70 امريكا نوشته و در آن شرايط آدم‌هايي را فرض كرده كه ما در ايران نه آن شرايط را مي‌شناسيم، نه با آن شرايط زندگي كرده‌ايم. در نمايشنامه مدام نام‌هايي به كار برده مي‌شود از شخصيت‌هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي امريكا كه مطمئنم در زماني كه نمايشنامه «دختر يانكي» در امريكا اجرا مي‌شد، فقط به كار بردن هر كدام از آن نام‌ها تماشاگر را از خنده منفجر مي‌كرده اما هيچ كدام از آن نام‌ها در ايران معنا ندارد.

بنابر اين آن موقعيت ناب و مشتركي را كه بين همه نمايشنامه‌نويسان هست و به نام موقعيت‌هاي كميك مي‌شناسيم و رگه‌هايش را در هر كمدي ديگري پيدا مي‌كنيد، گرفتم تا استفاده كنم. كاراكترهاي نمايش نيز سر جايشان هستند، ولي با دستكاري‌هاي مختصري كه در ديالوگ‌ها و ماجراي زندگي آنها انجام دادم، الان موقعيت به گونه‌يي شده كه انگار آن دو روزنامه‌نگار آس و پاس، هم مي‌خواهند مجله دربياورند و هم نمي‌خواهند. از طرفي مي‌خواهند چون بايد بالاخره يك كاري انجام بدهند و از سوي ديگر نمي‌خواهند، چون مجله‌شان آن مجله‌يي نيست كه در ذهن نيل سايمون بوده. در نمايشنامه اصلي، مجله‌يي مطرح مي‌شود كه براي تماشاگر ايراني اصلا محلي از اعراب ندارد. هر كس بگويد من آن فضا را درك مي‌كنم، دروغ گفته.

اين حاصل كارنابلدي است كه كسي بيايد و بگويد من دهه شصت امريكا را مي‌شناسم. ما شرايط زندگي خودمان را در ده سال پيش نمي‌شناسيم. يادمان نمي‌آيد كه پانزده سال پيش يك نفر داشت توي سرمان مي‌كوبيد و حالا امروز در اين مملكت فيلمساز شده!! واقعا اين همه قمپز و گنده‌گويي از كجا مي‌آيد، خدا مي‌داند. اصولا از اين عادتي كه ما را مجبور مي‌كند خودمان را فراتر از تماشاگر فرض كنيم و فكر بكنيم اگر با تماشاگرمان صميمي باشيم و روحيات او را بشناسيم، او ما را سطح پايين فرض خواهد كرد، گريزان هستم. اين غلط است. چه در كارهايي كه خودم نوشته‌ام و چه كارهايي كه اقتباس كرده‌ام، هرگز اين گونه نبوده‌ام. بسيار برايم مهم است كه تماشاگر ما بفهمد اگر قرار است مجله‌يي چاپ بشود، چرا بايد چاپ بشود و چقدر براي اين كاراكترها مهم و حياتي است.

من تلاش كردم آن حياتي‌بودن و نياز كاراكترها به مجله و اصلا مقالات آن را كه درباره چه باشند، دستكاري كنم. در ميانه‌هاي نمايشنامه سايمون، تماشاگر احساس مي‌كند با آن شرايط بيگانه است و من تلاش كرده‌ام آن بيگانگي را از بين ببرم. فكر مي‌كنم اين پرسش تا وقتي زنده‌ايم در ذهن‌مان باقي باشد كه ما مشكلات، موضوعات و معضلاتي بسيار بيشتر از ساير نقاط جهان داريم كه آنها را خيلي بهتر و بيشتر از جاهاي ديگر دنيا مي‌فهميم. پس چرا هراس داريم از اينكه درباره خودمان حرف بزنيم؟! ما بايد درباره روابط، آدم‌ها و موسيقي خودمان حرف بزنيم.

در بازنويسي نمايشنامه سايمون براي اجرا، چرا نام آن را از «دختر يانكي» به «هيپوفيز» تغيير داديد؟

يك دليل اصلي داشت؛ آن دو نفر روي مجله‌يي كار مي‌كنند كه مي‌خواهند

به وسيله آن قد مردم امريكا را افزايش بدهند، چون خيلي برايشان مهم است حتي در عكس چطور ديده شوند و دچار كوتولگي فرهنگي نشوند. به نوعي مي‌خواهند ظاهرسازي كنند.

شبيه به همان مثالي كه «اندي» درباره عكس رييس‌جمهوري امريكا مي‌زند.

دقيقا و همين‌طور اشاراتي كه در نمايش به غده هيپوفيز و تاثير آن در افزايش قد آدم‌ها مي‌شود، باعث اين تغيير نام شد.

آقاي نريماني، همه مي‌دانيم كه فرهنگ امريكايي با فرهنگ ايراني خيلي تفاوت دارد. در نمايشنامه‌يي كه شما بازنويسي و خيلي زياد نگاه تماشاگر ايراني را به آن وارد كرده‌ايد، به نظر مي‌رسد گويا متن‌هاي نيل سايمون، متن‌هاي فرامرزي است كه مي‌شود حتي نويسنده ايراني از نگاه تماشاگر ايراني آن را روي صحنه ببرد يا يك كارگردان ديگر در هر كجاي جهان. موافقيد؟

بله، كاملا. ببينيد، من چند مشخصه كلي را در متن‌هاي سايمون مي‌بينم. نخست آنكه موقعيت‌هاي كمدي خيلي خوبي را براي نمايشنامه‌هايش انتخاب مي‌كند؛ موقعيت‌هاي خيلي جذاب و ملموس. يعني در همه جهان، ما با آن موقعيت‌ها اشتراك نظر داريم. آنها را دوست داريم. اين يكي از دلايلي است كه آدم را به سمت نمايشنامه‌هاي سايمون مي‌كشاند. البته نبايد ترجمه خوب و روان شهرام زرگر را فراموش كنيم. او كاملا موشكافانه و خيلي دقيق تلاش كرده تا آن طنز موجود در متن را به شما منتقل كند. نيل سايمون كاراكترهاي خيلي ملموسي دارد. كاراكترهاي او بي‌مزه و بي‌نمك نيستند. ما به آنها براي نمايش كمدي نياز داريم. كاراكترهاي كمدي كساني هستند كه اگر ما عين آن را نديده باشيم، تقريبا نزديك به آن را مي‌توانيم در جامعه‌مان ببينيم؛ هم در ايران و هم كشورهاي ديگر. موقعيت‌ها و كاراكترهاي نيل سايمون و قصه‌هاي كارهايش از نقاط قوت متن‌هاي او است. البته چون متن‌هاي اين نويسنده مربوط به چهل سال پيش و زمان خاصي از تئاتر امريكاست، زمان‌شان براي اجرا در ايران طولاني است. حال‌وهواي تماشاگران و سالن‌هاي ما، اين گنجايش و ظرفيت را ندارد كه نمايشنامه‌هاي كمدي با زمان طولاني اجرا بشود.


منبع: روزنامه اعتماد