چارسو پرس: دومین فیلم کارنامه نیما جاویدی با پشتوانه تحسین و تمجید منتقدان و جایزه ویژه هیات داوران جشنواره سی و هفتم فیلم فجر روانه اکران شد. داستانی گیرا با شخصیتهای قابل باور و دوست داشتنی از مشخصههای این فیلم بهشمار میرود. کارگردان «سرخپوست» برخلاف فیلمهای رایج سینما برای تعریف قصه خود دست و پا نمیزند و به نماهای بیمفهوم متوسل نمیشود. بسیاری «سرخپوست» را جهشی بلند در کارنامه جاویدی تلقی میکنند که از این پس نگاهها برای ساخته بعدی وی بیشتر جلب خواهد شد. این فیلم از همان نمایش نخست در جشنواره فجر یکی از بحث برانگیزترین فیلمها بوده است. به بهانه اکران این فیلم در سینماها با نیما جاویدی کارگردان این فیلم گفتوگویی انجام دادیم که از نظر میگذرانید.
به نظر میرسد ظرف چند سال اخیر علاقه و سیر ساخت به فیلمهای تاریخی (چه تاریخ معاصر و چه نامعاصر) در سینمای ایران کمی بیشتر شده، با وجود اینکه فیلمسازان همواره از ساخت چنین فیلمهایی با پروداکشن عظیم نالان هستند با وجود این در سالهای اخیر برای اینکه داستان خود را در یک بستر تاریخی روایت کنند انگار علاقه بیشتری نشان میدهند اما این پرسش در ذهن شکل میگیرد که این موضوع آیا به علاقه خود فیلمساز برمیگردد که داستانش را در دل تاریخ روایت کند و برآمده از ذهن خود فیلمساز است یا اینکه از طرف مسوولان سینما به او خط داده میشود و جزو استراتژی مباحث سینمایی است و سفارشی پشت ساخت این فیلمها بوده است؟
خیر. قطعا این فیلم به توصیه مسوول یا نهادی ساخته نشده است. همانطور که میدانید بودجه فیلم در بخش خصوصی تامین شده است. قصهای به ذهنم رسیده و این قصه را با تهیهکنندهای مستقل در میان گذاشتم، اما آنچه مسلم است در مورد «سرخپوست» جبر و منطق روایت فیلم مرا مجبور کرد به گذشته رجوع کنم. برای اینکه قصه اسپویل نشود به آن اشاره نمیکنم ولی وقتی ببینده خود فیلم را ببیند متوجه دلیل میشود، به همین جهت به گذشته رفتم و پروسه تحقیقات را آغاز کردم، اما نکته مهم اینجاست که وقتی لابهلای تاریخ میگشتم و بعد به مرحله ساخت فیلم رسیدیم احساس کردم چه پروسه جذابی است که راجع به 50 سال پیش فیلم میسازیم. صادقانه بگویم حتی نسبت به اینکه فیلمم در دل گذشته روایت شود، موضع داشتم و گارد میگرفتم دلیلش هم این بود که فکر میکردم اگر داستان فیلم در بستر تاریخی روایت شود ممکن است در اجرا درنیاید، اما درنهایت تجربه دلپذیر و جذابی از کار درآمد. به این نکته دقت کنیم که شرایط تولیدی برای این مدل فیلمها واقعا سخت است و این نکته هم در ساخت چنین فیلمهایی دخیل است و بیتاثیر نیست. شما درنظر بگیرید از لوکیشن فیلم گرفته تا بخشهای لباس و صحنههای فیلم و بخش آکسسوار فیلم باید مطابق با همان برهه تاریخی روایت شود. همه این نکات طراحی خاص خود را میخواهد و هزینهبر است.
برای اینکه شخصیتها در دل تاریخ ملموس و واقعیتر باشند کتاب خاصی مطالعه کردید؟
فکر میکنم مطالعه تاریخ برای ما که حرفهمان فیلمسازی و نگارش است صددرصد جذاب است. مهمترین کتابی که روی من تاثیر عمیق و غیرمستقیم گذاشت «مراقبت و تنبیه» میشل فوکو بود که بحثش مفصل است. بعد از ایده سه، چهار خطی که در ذهنم حاصل شد و وقتی قرار بر نگارش فیلمنامه شد در مرحله تحقیق متوجه شدم که متریال برای زندان ندارم. از آنجایی که زندان سیستم امنیتی است چیزی از آن به بیرون درز نمیکند و اطلاعات زیادی دستتان را نمیگیرد. حالا شما تصور کنید در این فیلم باید حال و هوای زندان درگذشته نشان داده شود و کار سختتر است. در اینترنت هر چه جستوجو کردم به نتیجه نرسیدم. منابع تحقیقاتی همچون کتاب هم واقعا محدود بود. به عنوان نمونه بعد از جستوجو و تحقیقات زیاد برای معماری زندان به چند جلد کتاب بیشتر نرسیدم. صادقانه بگویم لحظاتی احساس ناامیدی کردم از اینکه به جایی نخواهم رسید.
خب از مشاوره بهره میبردید.
وقتی راجع به گذشته چیزی وجود ندارد مشاوره کار خیلی سختی است. چگونه میتوانستم مشاوره بگیرم، اما کمی که جلوتر رفتم به شخصی رسیدم که در همان دهه چهل رییس زندان در شهرستانها بود. بعد از ناامیدی به اصل و خود جنس رسیدم (میخندد). آقای تیمسار اصغر کورنگی که نزدیک به 90 سال از سنشان میگذشت. مصاحبهای از ایشان پیدا کردم که سه سال گذشته از آن منتشر شده بود و به واسطه دوستان خبرنگار توانستم ردی از ایشان پیدا کنم. آقای کورنگی بسیار سرحال و قبراق جوابگوی تمام سوالات من بودند. اولش کمی ارتباط برقرار کردن با ایشان سخت بود اما رفتهرفته تعامل بین ما شکل گرفت. بعد از مصاحبه و صحبتها و جلسات زیاد با ایشان بود که دریچههای زیادی در ذهنم برای من باز شد. ایشان به لحاظ سنی دقیقا همسن و جایگاه شغلی نعمت جاهد دهه چهل بود که مقابل من نشسته بود. غیر از این مورد پایاننامهای را هم مطالعه کردم که در همان برهه افسری از دانشگاه افسری راجع به ساختار زندانهای آن زمان نوشته بود. پایاننامه کمحجمی بود اما کمک زیادی در نگارش فیلمنامه و بخشهای مختلف آن به ما کرد.
بیشتر بخوانید: نگاهی به فيلم «سرخپوست»، ساخته نيما جاويدی/ شبح زندان قانون
به نظر میآید به سینمایی که برای مخاطب خود قصه تعریف میکند گرایش بیشتری دارید. برای اینکه «سرخپوست» در زمره فیلمهای داستانگو است...
کاملا درست است. اگر چند فیلم ببینم و بخواهم از میان آنها امتیاز دهم قطعا بالاترین امتیاز را به فیلم داستانگو میدهم، آنهم برای اینکه علاقه و سلیقه من این مدل فیلمهاست و واقعیتش را بخواهید اولویتم در فیلمسازی سینمای داستانگو است و از آنجایی که خودم را فیلمنامهنویس میدانم تا کارگردان این مساله از این جهت برایم پررنگتر میشود.
جایی خواندم به سینمای بیلی وایلدر علاقهمندید. درست است؟ و نکته دیگر اینکه آیا علاقه شما به سبک فیلمهای قصهگو باعث چنین روایتی شده است؟
بیلی وایلدر را واقعا دوست دارم با اینکه فیلمهایم به ظاهر ربطی به دنیای فیلمهای او ندارد، اما نمیتوانم کتمان کنم که سینمایش و مخصوصا نبوغش به عنوان یک فیلمنامهنویس خیلی روی من تاثیر گذاشته است، برای اینکه معتقدم وایلدر قبل از اینکه کارگردان بزرگی باشد فیلمنامهنویس خیلی بزرگی است. از طرفی سینمای هیچکاک را هم همیشه دوست داشتم. به نظر من هم وایلدر هم هیچکاک فیلمنامههای فیلمهایشان قدرتمند است.
در لابهلای صحبتتان اشاره کردید که قبل از اینکه خودتان را کارگردان بدانید فیلمنامهنویس میدانید. بد نیست اینجا گریزی بزنیم به این نکته که به نظر شما چرا سینمای ایران از ضعف فیلمنامه رنج میبرد؟ بعضی فیلمها به لحاظ ساختاری قدرتمندند ولی از لحاظ قصه و داستان هیچ حرفی برای گفتن ندارند.
اجازه بدهید از منظر دیگری به این قضیه نگاه کنیم و اسم ضعف را روی آن نگذاریم آن هم برای اینکه سینمای ایران از همان موقع شکلگیری جدی و موج نویی که در سینمای ایران راه افتاد بیش از اندازه تحت تاثیر سینمای اروپا قرار گرفت و بعد هم تاحدود زیادی در همین مسیر حرکت کرد. بعد از انقلاب سینمای ایران تا خواست علاقهمندی به داستانگویی را پیدا کند بهواسطه اتفاقهای فستیوالی دهه شصت و هفتاد از مسیر قصهگویی خارج شد و دوباره به سمت فیلمهای با ساختار متفاوت گرایش پیدا کرد. اینکه میگویم اسمش را ضعف نگذاریم به این خاطر است که اساس و شاکله سینمای اروپا داستانگو نیست. البته سلیقه من هم نیست ولی قطعا تاثیرگذار و مهم بوده است و همین نکته میتواند بخشی از فیلمسازهای ما را تحتتاثیر قرار دهد. از آن دوره تا الان فیلمسازهای ما تحتتاثیر سینمای اروپا هستند. گسترش اتفاقهای مهم بینالمللی و فستیوالی در سینمای ایران که به تنهایی اصلا اتفاق بدی هم نیست باعث شد سینماگران ما با سینمای قصهگو فاصله بگیرند.
در دو فیلم «ملبورن» و «سرخپوست» اتفاق در یک مکان واحد و در یک روز روی میدهد اما دو دنیای متفاوت بر فیلمها حاکم است. اولی یک فیلم کاملا رئالیستی و دومی فیلمی است که فضای تاریخی بر آن حاکم شده است. آیا این تفاوت تعمدی صورت گرفته یا فیلمنامه اقتضا میکرده است؟
با نظر دوم شما موافقم. قطعا به این فکر نکردم که فیلم دوم من فرم دیگری داشته باشد و دنیای دیگری را تجربه کنم. ملبورن به قول شما یک فیلم هایپر رئالیستی بود. به اقتضای فیلمنامه ما باید در صحنهها آنقدر واقعی عمل میکردیم که این در اجرا نمود داشته باشد اما در سرخپوست فاصله با واقعیت و رئالیسم بیشتر است. ما با سروشکل فیلم رئالیستی مواجه نیستیم. در سرخپوست نیاز نیست شما به عنوان مخاطب با شخصیتها بهاندازه ملبورن همذات پنداری کنید و ماجرا کمی بیرونیتر بود.
از آنجایی که نگارش فیلمنامه را به عهده داشتید کمی از چگونگی مراحل نوشتن فیلمنامه صحبت کنیم. چگونگی زمان نگارش این فیلم و اینکه آیا با بازنویسی همراه بود؟
مدل نوشتن من اینگونه است که از اول فیلمنامه را دقیق مینویسم و خیلی متکی به بازنویسی نیستم. در انتها ممکن است 10درصد فیلمنامه در بازنویسی و رتوش تغییر کند. احساس میکنم مدلهای متکی به بازنویسی برای آن جنس نوشتنهایی است از اول قضیه را خیلی سخت نمیگیرند که البته آن هم یک روش است.
پشت صحنه فیلم سینمایی «سرخپوست»+ فیلم
فیلم «سرخپوست» با وجود اینکه فیلمی داستانگوست فیلم بازیگرمحور هم هست، یعنی بازیهای فیلم شما مهمترین مشخصه فیلم شما هستند. نمیپرسم چرا نوید محمدزاده را انتخاب کردید چون قطعا بازگشت مالی و توانایی این بازیگر برای انتخاب او در این فیلم اهمیت داشته است، اما باتوجه به اینکه سن نوید محمدزاده از کاراکتر واقعی فیلم (سرگرد نعمت جاهد) نزدیک به 12 سال کمتر است و باتوجه به مراحل پیچیده گریم این کاراکتر، از ابتدا تمایل نداشتید از بازیگر دیگری در این نقش استفاده کنید؟
من اساسا هنگام نگارش به بازیگری فکر نمیکنم. چون بازیگر مربوطه روی شخصیت داستانم تاثیر میگذارد و این باعث میشود در ادامه متناسب با ویژگی بازیگر کاراکتر داستان را پیش ببرم به همین جهت ذهنم را به سوی بازیگر خاصی نمیبرم. اما حقیقتا میخواهم بگویم انتخاب نوید محمدزاده در نقش نعمت جاهد در وهله اول انتخاب انتحاری و پرریسکی هم برای من و هم برای خودش بود.
به گواهی بسیاری از منتقدان بازی نوید محمدزاده در سالهای گذشته به ورطه تکرار رسیده بود، ضمن اینکه رئالیستی بودن نقشهایی که او تا به حال بازی کرده، ممکن بود در یک کار تاریخی جالب نباشد.
این نگرانی هم در من و هم در نوید وجود داشت، اما خیلی خوشحالم که او این نقش را بازی کرد، چون با بازخوردهای بهشدت خوبی که تا به حال با نوع بازی او مواجه شدم، آنهم نقش پرریسکی که ممکن بود هم برای خودش و هم برای فیلم مقدمه سقوط باشد. به این هم اشارهکنم که نوید اطمینان صددرصدی به من کرد. وقتی بازیگری به کارگردانش اعتماد نکند و ساز خودش را در فیلم بزند آن اتفاقی که باید در فیلم نمیافتد، ضمن اینکه نوید تلاش زیادی برای این نقش کرد؛ از رفتن به باشگاه بدنسازی برای تغییر فرم بدنش گرفته تا تغییر در لحن و تن صدا و... اما براساس اینکه نوید را چند سالی است که میشناسم و از توانایی و انگیزه او آگاهم، انتخابش کردم. درخصوص اینکه گفتید بازیگران به ورطه تکرار میافتند هم باید بگویم بیایید به این فکر کنیم که چه عواملی دست به دست هم میدهند تا نقشهای یک بازیگر تکراری میشود؟ این به تعداد کاراکترهای مشابهی که به او پیشنهاد میشود برمیگردد و از یکجایی به بعد بازیگر دیگر چارهای جز این انتخابها ندارد.
نکته دیگر اینکه فیلم به لحاظ جغرافیایی انگار در ناکجاآباد روایت میشود. موقعیت مکانی این فیلم برای مخاطب مشخص نیست، چرا؟
به لحاظ زمانی فیلم زمانمند است و این کاملا در فیلم مشهود است اما بیمکان نیست و این کاملا تعمدی بوده است. تلاش کردیم بهواسطه لهجه و همینطور پوشش لباسهای برخی کاراکترها این را نمایش دهیم. لباس کارگرها در انتهای فیلم کاملا مشخص میکند که فیلم در منطقه بلوچستان روایت میشود اما این نکته در فیلم نیست و بهوضوح به آن اشاره نکردم. راستش را بخواهید خیلی به اینکه قصه فیلمم در ناکجاآباد اتفاق بیفتد، اعتقادی ندارم و سلیقه من نیست، چون به نظر من مشخص نبودن لوکیشن فیلم مخاطب را اذیت میکند.
صحبت از لهجه شد... اجازه دهید اشاره کنم به تنوع لهجهها در فیلم. نظامیهای فیلم از مناطق مختلف ایران هستند و این باعث رنگآمیزی جالبی شده که مربوط به ریزهکاریهای موجود در فیلم است. از لهجههای یزدی و آبادانی، کرمانی و...
مدل نظامیها این گونه است که به مناطق مختلف کشور و شهرهای گوناگون ماموریت فرستاده میشوند. به نظرم اگر همه کادر شهربانیچیها به یک لهجه در فیلم صحبت میکردند این کاملا تو ذوق میزد و غلط بود. این چیزی که در فیلم میبینید به باورپذیری موقعیت و فضا کمک میکند.
هنگام جشنواره فیلم فجر برخی منتقدان معتقد بودند فیلم از خردهپیرنگهای کمی بهره برده است و حجم تعلیق در فیلم کم است. شما چه نظری دارید؟
اتفاقا میزان تعلیق در فیلم به نظرم کمی هم بیشازاندازه است. ارتباط بین خردهپیرنگ و میزان تعلیق کمی پیچیده است ولی درنهایت من به انسجام و تمرکز در قصه خیلی اعتقاد دارم. اگرچه خردهپیرنگ باعث تنوع در فیلم میشود اما باعث عدم انسجام و تمرکز هم بر پیرنگ اصلی داستان میشود. به نظر من در این مدل داستان هرچه کمتر از خردهپیرنگ استفاده کنیم فیلمنامه محکمتر و قرصتر میشود وگرنه اضافه کردن چند خردهپیرنگ در فیلمنامه اصلا کار سختی نیست. پیش بردن قصه اصلی با کمترین راوی و با کمترین خردهپیرنگ است که کار سختی برای فیلمساز خواهد بود.
بیشتر بخوانید: تاملی بر فيلم جديد نيما جاويدی/ چرا «سرخپوست» فيلم مهمی است؟
بازی بازیگران این فیلم کاملا براساس الگویی از پیش طراحی شده پیش میرفت و از یک نظم خاصی در صحنهها پیروی میشد. این نکته کاملا در صحنههای فیلم محرز است. آیا بهاندازه بودن بازیها و از نظم پیروی کردن حکایت از دیکتاتوری کارگردان دارد یا تعامل بین عوامل؟
قطعا تعامل دارم. سینما تیم ورک است و اتفاقا معتقدم نگاه به قول شما دیکتاتوری نتیجه خوبی ندارد. البته که درنهایت کار خودم را میکنم (میخندد) چون درنهایت من مسوول خروجی نهایی هستم ولی بدون تعامل کار نمیکنم. البته من مکانیک خواندهام و رشتهام ریاضی بوده درنتیجه ذهن ریاضیوار، حساب شده و در مواردی چارچوبمندی دارم ولی این به معنای عدم تعامل نیست.
برخی منتقدان نظرشان این بود که یکی از ویژگیهای مثبت این فیلم دیده شدن اجزای ساختمان آن است که این اجزا در کنار هم به یک بنای حساب شده و منظم میرسد؛ یعنی چیزی گلدرشت در طول فیلم بیرون نمیزند.
برای من جالب بود که مخاطبان عام در طول جشنواره روی جزییات انگشت میگذاشتند و از گریم و فیلمبرداری و طراحی صحنه و موسیقی فیلم تعریف میکردند. «سرخپوست» تجربه خیلی خوبی در یک کار گروهی برای من بود. تجربه بسیار لذتبخشی که با اینکه سه ماه مداوم روزی سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم ولی اصلا اذیت نشدم. ما تمام تلاشمان را کردیم که یک کار استاندارد و کمنقص ارایه دهیم، البته با این حال هنوز هم قطعا نواقصی در فیلم وجود دارد و خلاصه به قول بیلی وایلدر هیچکس کامل نیست.
و نکته مهم پایانبندی فیلم است که کمی دور از انتظار شکل گرفت و واکنشهای متعددی را در پی داشت. به همان اندازه که نیما جاویدی را برای فیلم ملبورن مورد شماتت قرار دادند که از فیلم اصغر فرهادی الهام گرفته و... توگویی برای پایانبندی این فیلم هم دوباره همان نقدها مطرح شد.
اینجا بگویم که کاملا با صحبت شما مخالفم. نه درمورد مقایسه فضای نقد فیلم «ملبورن» با «سرخپوست» و نه در مورد حجم مخالفت با پایان این فیلم. بسیاری از منتقدان هم بودند که پایان فیلم را دوست داشتند. از نظر من هم پایان فیلم کاملا درست است. منظورم این است که این پایان برای این فیلم کاملا درست. البته به نظر مخالفان کاملا احترام میگذارم ولی کاشتهایی در فیلم هست که شاید به خاطر گلدرشت نبودن به چشم نیامده است. همین چند روز پیش منتقد محترمی برای بار دوم که فیلم را دید به من گفت حالا میتوانم پایان فیلم را بفهمم. معتقدم هر پایان دیگری که متصور شوید برای این فیلم مناسب نیست. واقعیت این است که تا امروز هم از کسی پیشنهاد پایانی بهتر از چنین چیزی که در فیلم هست نشنیدهام.
یعنی «سرخپوست» فیلم دو بار دیدن است؟
البته که ما فیلم را برای دو بار دیدن نساختهایم ولی فکر میکنم این فیلم به خاطر توجه ویژه به جزییات در همه بخشها ممکن است بعد از دوباره دیدن زوایای بیشتری برای مخاطب بگشاید.
خیلی از همکاران شما معتقدند از ابعاد شخصیتی کاراکتر در مسیر فیلم شکل گرفته اما وقتی با منتقدان صحبت میکنیم آنها خلاف این نظر را دارند و معتقدند این تغییر و تحول باید در فیلم محسوس باشد که نیست. به نظر میآید نویسنده یا کارگردان باید غیر از اتکا به دریچه ذهن خود از نگاه شخص دیگری هم اطمینان کسب کند، موافقید؟
اگر چیزی غیر از این باشد که اساسا سنگ روی سنگ بند نمیشود و فیلمنامه منطق ندارد. چهبسا از نگاه من فیلمساز یا نویسنده پارهای از نکات اشتباه باشد و قطعا برای من در این فیلم اینگونه بوده است. مسلما فیلم را از دید مخاطب دیدهام، چه در مرحله نگارش و چه در اجرا.