اساسا حسن بدری را باید با ناخودآگاهش معرفی کرد چرا که تاثیرات عدم رضایت‌مندی او از شرایطی که در آن قرار گرفته، در این فضای هولناک قابل لمس و مشاهده است. حسن به طور همزمان در چند فضا و مکان مختلف قرار دارد. اول در تلویزیون به عنوان برنده مزدا۳، دوم در روستا و زادگاهش، سوم فضایی که همواره مایه‌ی آرامش و خوشبختی او بوده است.

پایگاه خبری تئاتر: اولین چیزی که نظر مخاطب را نسبت به اثر جلب می‌کند، عنوان آن است که برای یک اثر نمایشی ممکن است عجیب و نامتعارف تلقی شود. البته که عنوان بسیار بدی است چرا که از نگاه آن‌چه مؤلف در اثر به نقدش می‌پردازد وام گرفته شده است. به تعبیر دیگر نمایش «حسن بدری...» و جهان‌بینی مؤلف آن، تمیز دادن و شفافیت بخشیدن بین زندگی واقعی کارگران است با آن چه رسانه‌ها درباره آن می‌پردازند. دیالوگی که هم‌اکنون برای عنوان نمایش انتخاب شده از جانب رسانه‌ی مسموم تبلیغ می‌شود که مؤلف به آن نگاهی سخت انتقادی دارد. به همین دلیل عنوان نمایش باید از دل همین نگاه انتقادی انتخاب شود نه از موضع ضد آن. با این حال تیزبینی صاحب اثر در طراحی بروشور خودنمایی می‌کند. طراحی بروشور از شناخت دقیق از جغرافیا و محلی که قصه نمایش در آن جا صورت می‌گیرد، الهام گرفته است.

کوچه مهران، خیابان جمهوری، کارگاه‌ها و تولیدی‌های لباس مردانه و زنانه و بروشورهای بی‌رنگ و لعابی که در پیاده‌روهای این فضا به دست آدم می‌دهند کاملا انطباق دارند با آن چه در ورودی سالن حافظ به دست می‌گیریم. انگار این تمهید ما را به یکی از این کارگاه‌ها هدایت می‌کند. این مقدمه را بروشور اثر به حیات رسانده و ادامه‌اش را طراحی صحنه درست و به‌جا پی می‌گیرد. طراحی صحنه به ظاهر ساده اما دقیق محسن خوینی و هامون قاپچی از یک کارگاه تولیدی، نفس‌گیر می‌شود و گویی بازسازی‌ای از یک جهنم تمام‌عیار است که کارگران را در خود حبس کرده. کار دشواری است که با طراحی خود، سالن حافظ با آن گل‌وگشادی را به چنین تنگنایی بدل کنی که نفس کشیدن را برایت سخت و دشوار کند. اپیزود اول که حسن بدری را در وسط سالن زیر نور موضعی نشان می‌دهد، به آتش جهنمی که طراحی صحنه به وجود آورده می‌افزاید. اساسا حسن بدری را باید با ناخودآگاهش معرفی کرد چرا که تاثیرات عدم رضایت‌مندی او از شرایطی که در آن قرار گرفته، در این فضای هولناک قابل لمس و مشاهده است. حسن به طور همزمان در چند فضا و مکان مختلف قرار دارد. اول در تلویزیون به عنوان برنده مزدا۳، دوم در روستا و زادگاهش، سوم فضایی که همواره مایه‌ی آرامش و خوشبختی او بوده است. گرایش بیش از اندازه او به این رویای کابوس‌وار، همواره او را به عنوان برنده ماشین (فضای اول)، تبدیل شدن به قورباغه (فضای دوم) و سرخوشی ناشی از ورزش (فضای سوم) قرار می‌دهد. سیر فرآیند حسن بدری و گذارش از این سه فضا در زمانی محدود در اپیزود اول، مسیر شناخت ما از کاراکتر اصلی و مسائل پیرامون آن را به خوبی و با فرمتی نمایشی تشریح کرده و تحویلمان می‌دهد.

وقتی نور عمومی، کارگاه تولیدی را روشن می‌کند، تجهیزات کارگاهی اعم از چرخ‌های دوخت و خیاطی، ماده‌های خام و پارچه‌ها، بسته‌های آماده تحویل و... را در عمق صحنه و تلویزیون فکسنی که نماینده رسانه است را در وسط صحنه نمایان می‌سازد. کارگران از صبح تا شب مابین فضای عمق (همان فضای کارگاه که با نور کاملا سرد طراحی شده که واقعیت اصلی زندگی آن‌ها را نشان می‌دهد) و وسط صحنه، مقابل تلویزیون (که تصویری جعلی و دروغین از وضعیت روزمره مردم را به تصویر می‌کشد) در رفت‌وآمد هستند. این رفت‌وآمدها مرز میان واقعیت و رویای کارگران را کم‌کم محو کرده و ضمیری جعلی برای آن‌ها به وجود می‌آورد تا جایی که رفتن و حضور داشتن در استودیوی برنامه خندوانه برای یکی از کارگران به یک آرزو بدل می‌شود. چنین افرادی باید فضای واقعی خود مانند کار در کارگاه را نیز با رویا بپوشانند. کشیدن تریاک می‌تواند برطرف‌کننده این معضل برای آن‌ها باشد. در دنیای واقعی آن‌ها از صاحب‌کار خود طلب دارند و یکی به سکوت رضایت داده و دیگری مدام حرص و جوش می‌خورد. حرص و جوش زدن، عاملی است که رویا و افیون ساختگی را برهم می‌زند. می‌بینید که نمایشنامه و اثر چگونه قدم به قدم پیش رفته و در پی تدارک یک کشمکش جدی و مهیج است. این مساله به وضوح بیانگر زیست مؤلف و آشنایی دقیق او از این محیط و آدم‌های آن است.

زیستی که با این فضا آمیخته و رشد کرده است. اما متاسفانه نمایشنامه و درام اثر در همین نقطه با یک ایست و سکته ناهمگون با خود مواجه می‌شود. خلاقیت دراماتیک افول کرده و درجا می‌زند. نویسنده مابین فضای میانی تا پایانی اثر چیزی ندارد که به کار خود اضافه کند و ناچار است وضعیت نمایشی را در یک حالت فریز قرار داده تا از مخاطب زمان بخرد. بعضا این مشکل از عدم تجربه و دانش در خلق کامل یک درام قرص و محکم ناشی می‌شود و گاه به دلیل ملاحظات ممیزی جهت به اجرا درآمدن اثر. قسمت پایانی اثر کمی فضا از آن حالت ایستایی خود جدا شده و در نهایت حسن بدری نقشه خود مبنی بر دزدی از کارگاه به ازای طلبی که از صاحب‌کارش دارد را عملی می‌کند. میزانسن دستگیری و بازجویی از حسن بسیار خلاقانه جلوه می‌کند چرا که کارگردان دقیقا او را در میزانسنی قرار می‌دهد که در ابتدای نمایش در جایگاه برنده یک دستگاه مزدا۳ گذاشته بود.

همان مجری با همان لحن لوس و فریبنده خود به بازجویی از حسن می‌پردازد اما دوباره و در همان شرایط نیز فضای واقعی با رویایی در هم تنیده شده  و لحن بازجو به مجری تلویزیون و باز از مجری به بازجو تغییر می‌کند و ما صدای موزیک شاد و تشویق تماشاگران حاضر در استودیو را می‌شنویم. در نهایت، تبدیل شدن به بخشی از کمال و خوشبختی ذهنی حسن (طبیعت آرام روستا در کنار ننه‌حاجی) او را به سرمنزلگاه خود می‌رساند. زیستی همچون یک قورباغه که تا ابد قرار است میان برگ‌ها و آب زلال دشتستان جَست بزند و از چیزی که هست لذت ببرد. اما این یک واقعیت است یا یک رویا؟ آیا سرنوشت کارگران امروزی ما به تحقق رویای‌شان گره می‌خورد؟ آیا نتیجه سرنوشت‌شان در دست خودشان است یا جبر زمانه؟ چگونه و با چه تمهیدی می‌توانند از جهنمی که برای خود و خانواده‌هایشان ساخته شده رهایی یابند؟