محسن تنابنده در قسم هم در فرم كلي و هم در جزييات و خرده‌روايت‌ها چنين رويكردي دارد. همه جاي فيلم با هر كنش و ديالوگي ما با زيرمتن‌ها مواجهيم. زيرمتن اصرار خسرو براي پشيمان كردن جمع از شركت در قسامه، زيرمتن كل‌كل دو برادر كه سر كشته شدن سگ با هم درگيرند، زيرمتن تصميم خواهر سوم و شوهرش و همچنين خيلي‌ها كه براي گرفتن ديه راهي مشهد شده‌اند. زيرمتن‌هايي كه قصه را گسترش مي‌دهد و اجازه نمي‌دهد به اين راحتي‌ها پايان يابد. فيلم قسم وقتي دكمه off دوربين تورج اصلاني كليد مي‌خورد، وقتي تيتراژ بالا مي‌آيد و چراغ‌هاي سينما روشن مي‌شود به پايان مي‌رسد اما قصه نه.

پایگاه خبری تئاتر: آن جايي كه راضيه (مهناز افشار) بچه‌اش را بغل زده و پشت به دوربين از كنار گاوها عبور مي‌كند كه برود به خواهرش كه تازه زايمان كرده سر بزند، فيلم تمام مي‌شود؛ اما قصه نه. در نگاه اول قصه از جايي شروع شده كه اعضاي يك فاميل تصميم مي‌گيرند براي مراسم قسامه راهي مشهد شوند.

آنچه محسن تنابنده مقابل دوربين مي‌برد اين است. او دوربينش را تا جايي روشن مي‌گذارد كه فاميل برگشته‌اند سر خانه و زندگي‌شان و مراسم قسامه منتفي شده است. يعني تا جايي كه ما بفهميم اصل ماجرا چه بوده است. اما قصه نه از اولين شات دوربين شروع مي‌شود و نه در آخرين شاتش به اتمام مي‌رسد.

آنچه قسم را در سينماي قصه‌گو متمايز مي‌كند همين مساله است؛ يعني زيرمتن. مي‌شود چندين نوشتار در مورد سينماي قوي قسم نوشت. اينكه تنابنده يك كار واقعا سخت را پيش روي خودش قرار داده و به بهترين نحو از پسش برآمده.

ايجاد مسووليت و مسووليت‌پذيري يكي از ويژگي‌هاي اصلي محسن تنابنده در فيلم جديدش است كه شايد بعدها اگر فرصتي پيش آمد در موردش خواهم نوشت. حالا اما ترجيح مي‌دهم در مورد قصه‌اي صحبت كنم كه شروعش را يك زن استارت مي‌زند.

قصه قسم از آنجايي شروع مي‌شود كه رضوان تصميم گرفت به يك زن ديگر كمك كند، در واقع به دو زن. هم به آن دختر افغانستاني و هم به خواهرش. همين تصميم و همين كنش يك زن است كه دومينوي سلسله وقايع داستان را به جريان مي‌اندازد. بعد يك زن (همان دختر افغان) با نوع شهادتش روايت را پيش مي‌برد و در نهايت مهناز افشار به عنوان سومين ضلع اين زنان تصميم مي‌گيرد كار را به سرانجام برساند.

پس اگر بپذيريم تلاش يك زن براي مشخص كردن نسبتش با وقايعي كه اطرافش در جريان است، اساس روايت فيلم قسم را شكل داده، چطور مي‌توانيم بپذيريم كه در سكانس نهايي قصه به اتمام مي‌رسد؟ هنگامي كه مهناز افشار بچه‌اش را زمين مي‌گذارد و دستش را مي‌گيرد و پشت به دوربين صحنه را ترك مي‌كند تازه يك فصل جديد از قصه آغاز شده. او حالا بايد نسبت خودش را با واقعيت تازه كشف شده پيدا كند.

او كه تا ديروز در مقام صاحب خون قصد داشت هر طور شده قاتل خواهرش را بفرستد پاي چوبه دار، حالا بايد با وضعيت جديد ارتباط برقرار كند. همانطور كه دختر افغان با تغيير وضعيت، يعني جدي شدن امكان قصاص بهمن (مهران احمدي) تصميم و كنش جديدي اتخاذ مي‌كند و در واقع نسبتش را با شرايط جديد مشخص مي‌كند.

وضعيت جديد براي راضيه به مراتب پيچيده‌تر است. او كه حالا سياهپوش مرگ همسرش نيز شده (هر چند فيلم با قطعيت مرگ خسرو را نشان نمي‌دهد) معلوم نيست بتواند به قطعيتي كه پس از پنج سال به آن رسيده و ديگران را نيز با خودش در آن همراه كرده، برسد.

پايان بسته باز. محسن تنابنده در قسم هم در فرم كلي و هم در جزييات و خرده‌روايت‌ها چنين رويكردي دارد. همه جاي فيلم با هر كنش و ديالوگي ما با زيرمتن‌ها مواجهيم. زيرمتن اصرار خسرو براي پشيمان كردن جمع از شركت در قسامه، زيرمتن كل‌كل دو برادر كه سر كشته شدن سگ با هم درگيرند، زيرمتن تصميم خواهر سوم و شوهرش و همچنين خيلي‌ها كه براي گرفتن ديه راهي مشهد شده‌اند.

زيرمتن‌هايي كه قصه را گسترش مي‌دهد و اجازه نمي‌دهد به اين راحتي‌ها پايان يابد. فيلم قسم وقتي دكمه off دوربين تورج اصلاني كليد مي‌خورد، وقتي تيتراژ بالا مي‌آيد و چراغ‌هاي سينما روشن مي‌شود به پايان مي‌رسد اما قصه نه. به اين مي‌گويند يك برش واقعي از زندگي.