ما تئاتر کار نمی‌کنیم که صرفا تئاتر کار کرده باشیم چرا که نتیجه این تفکر یعنی به هر قیمتی و در هر مکانی اجرا رفتن. باید نشست در تنهایی و تکلیف خود را روشن کرد. آیا همیشه تئاتر کار کردن یعنی در چهارچوب‌های ساخته شده قرار گرفتن و روز به روز کوچک و کوچک شدن؟!

پایگاه خبری تئاتر: این اولین باری بود که در سالن دو مجموعه مهرگان به تماشای یک اثر نمایشی می‌نشستم. در نگاه اول کمی برایم عجیب آمد و این سوال در ذهنم نقش بست که مگر می‌شود در این فسقل‌مکان به نمایشی کردن یکی از آثار کلیتگارد فکر و آن را اجرایی کرد.

البته این بحث برمی‌گردد به همان جدل‌های همیشگی ما با دوستانی که تا یک اتاق سه در چهار پیدا می‌کنند، سریع و بدون فوت وقت چهار پنج‌ تا اسپات و صندلی در آن نصب کرده و به نام تئاترخصوصی، گامی موثر در اعتلای فرهنگ و هنر این دیار برمی‌دارند.

واقعا خدا قوت! کارگردانانی هم که دیگر نای ایستادن در صف سالن‌های دولتی برای یافتن چند شب اجرا را از دست داده‌اند، به اجرا رفتن در این سالن‌ها رضایت داده و گاه کلاه‌شان را نیز بالا می‌اندازند. فی‌المجموع هم سالن‌دار راضی است و هم کارگردان (که معمولا تهیه‌کننده کار هم هستند و همیشه خدا غرغرکنان به وضعیت فعلی اعتراض می‌کنند). البته چشم‌تان به دهان حقیر نباشد، هستند منتقدانی که از این وضعیت راضی و خشنودند و گاه نزدیکی آمار تعداد سالن‌های ما را (اگر بشود اسم این تله‌موش‌ها را سالن گذاشت) با پاریس مقایسه کرده و به آن نیز افتخار می‌کنند.

سرآخر این وضعیت جملاتی باقی می‌ماند که این روزها در جیب همه ما پیدا می‌شود و در صورت نیاز به یکدیگر تعارف می‌کنیم. گزاره‌های استیصالی «چه می‌شود کرد؟!» یا بدتر از آن «همینی هست که هست!» یا «تا بوده همین بوده» و قص‌علی‌هذا. اما این پدیده‌های نوظهور نه تنها کمکی به این وضعیت اسف‌بار نمی‌کند بلکه به شدت هنر تئاتر را تقلیل داده و باعث تنزلش می‌شود.

ما هر چه تلاش کنیم تا در رابطه با نمایش «مرگ دیوانه» صحبت کنیم، گویی در یک دور باطل گیرافتاده‌ایم، چرا که هر چه گوییم پایانش به این موضوع ختم می‌شود که از سالن مناسبی جهت اجرا برخوردار نبوده‌ایم. آخر چگونه می‌توانیم در یک چنین فضای کوچکی که نه عرض دارد که روابط  در آن شکل گیرد و نه عمق مناسب دارد که مواجهه مخاطب با کاراکترها را به چالش بکشد، فضای یک دیوانه‌خانه را به نمایش بگذاریم و بعد بنشینیم و ابعاد کیفی آن را بررسی و نقد کنیم.

البته که این نقد مستقیما به کارگردان محترم اثر وارد است چرا که هر دانشجوی دو ترم کارگردانی‌خوانده‌ای با اولین نگاه به سالن، متوجه می‌شود که آیا این فضا به درد اثرش می‌خورد یا خیر مگر این که تئاتر و اساسا هنر دغدغه و مساله‌اش نباشد و به دنبال چیز دیگری در این کائنات می‌گردد که خداوند رحیم حامی و پشتیبانش در این سیر جست‌وجوگری باشد انشاءالله.

این جمله نسبتا معروف که می‌گوید: «محدودیت، خلاقیت را در پی دارد» که مدت‌هاست دیگر خنده‌ام هم نمی‌اندازد به کنار، اما برایم دشوار است که گروهی یا جمعی از جوانان پرشور، پرتوان و بااشتیاق تئاتری بگویند که بضاعت ما همین است که می‌بینید. این یعنی تقلیل در تقلیل.

یعنی هنر تنزل یافتن و اجرای سفسطه کردن. یعنی پا پس کشیدن از نقد و مانع دیالوگ برقرار کردن. وقتی دور تا دور سالن را با کارتن پر می‌کنی و خودت هم به نقش آن در اجرایت واقف نیستی و هیچ استفاده کاربردی‌ای از آن نمی‌کنی، دیگر ارتباطی به مشکلات بیرون از اجرا پیدا نمی‌کند. وقتی در بازی گرفتن از بازیگران حوصله به خرج نداده و یک میزانسن ساده و خشک‌وخالی هم تحویل‌مان نمی‌دهی، باید عیب آن را در جایی جز سالن و محیط کاری‌ات جویا شوی.

وقتی آدم‌های نمایشنامه‌ای که دست گرفته‌ای را نمی‌شناسی، با جهان‌شان بیگانه‌ای و مساله‌شان خارج از چهارچوب مساله‌ی توست، همین درهم‌ریختگی‌ای که شاهدش هستیم می‌شود نتیجه کار. اما انرژی حاصل از جوانی بازیگران، برای لحظاتی صحنه را نگه داشته و اثر را تحمل‌پذیر می‌کند. اساسا تنزل دادن مقام فرشته مرگ از آن حالت قدسی به حالت زمینی و انسانی با همه احساسات و گاه اشتباهاتش، به خودی‌خود موقعیتی کمیک را فراهم می‌سازد که نمونه آن را در نمایشنامه «مرگ در می‌زند» نوشته وودی آلن نیز داریم.

اما آن چه نمایشنامه‌نویس در تلاش است تا در «مرگ دیوانه» بیان کند، گذار از وجهه‌ی کلیشه‌ای دیوانگانی است که مناسبات اشتباه اجتماعی آن‌ها را در یک مکان دور یکدیگر جمع کرده است. افرادی که در صورت خطر با یکدیگر متحد بوده و حتی برای هم جان‌فشانی می‌کنند. این خصلت انسانی را اینک نه در بطن جامعه، بلکه باید در دارالمجانینی جُست که افراد حاضر در آن نه به فکر منافع شخصی خود هستند و نه برای اجتماع ضرر و زیان به بار می‌آورند.

افرادی که خود را خاص می‌دانند و طعنه‌ای به خواص اجتماع می‌زنند. متاسفانه این مهم در اجرا به فرم نرسیده و به شکل دست‌وپا شکسته مطرح می‌شود چرا که رسیدن از آن صورت کلیشه‌ای دیوانه که در نزد عموم مطرح است به عمق روابط انسانی و بشردوستانه، کاری است که در تعامل بازیگر و گروه طراحی و کارگردانی شکل می‌گیرد. نقص در این رابطه به درست شکل نگرفتن اجرا دامن زده و به بار نمی‌نشیند.

سرآخر این نقص منتج به عدم تعمق مخاطب نسبت به اجرا شده و آن را صرفا به یک موقعیت ساده کمدی تنزل می‌دهد. با این اوصاف تردیدی در اهمیت فرم اجرایی در شکل‌گیری یک تئاتر با بنیه درست و حسابی نیست. اجرا رفتن در چنین سالن‌هایی به هموار شدن مسیر و رفع موانع کمک نمی‌کند. ما تئاتر کار نمی‌کنیم که صرفا تئاتر کار کرده باشیم چرا که نتیجه این تفکر یعنی به هر قیمتی و در هر مکانی اجرا رفتن.

باید نشست در تنهایی و تکلیف خود را روشن کرد. آیا همیشه تئاتر کار کردن یعنی در چهارچوب‌های ساخته شده قرار گرفتن و روز به روز کوچک و کوچک شدن؟! بعید می‌دانم.