نخستين گفت‌وگوي فيلم، در فضايي غمگين و سرد، در بستري كه هيچ رنگي در آن به چشم نمي‌خورد، در دود سيگار يكي از شخصيت‌هاي اصلي محو مي‌شود تا سردي و رخوت فضا نمايان شود و خبر از تلخي مسيري بدهد كه قرار است داستان در آن پيش برود.هماهنگي خوب آغاز داستان، خانه به خانه شخصيت‌هاي اصلي ادامه پيدا مي‌كند و كم‌كم نقطه تلاقي شخصيت‌ها كه در راستاي حوادثي، به يكديگر وصل مي‌شوند سر مي‌رسد و داستان شكل پيدا مي‌كند.

پایگاه خبری تئاتر: در يك روز، سرنوشت چهار شهروند در يكي از شهرهاي چين، از سر اتفاق به يكديگر گره مي‌خورد و اين مي‌شود بهانه روايت فيلم «يك فيل هنوز نشسته است.» در همان سكانس آغازين فيلم، كمي پيش از نخستين حادثه، پسري كه بر تخت نشسته است، خطاب به زني كه در خانه قدم مي‌زند، مي‌گويد: «يه فيل تو مانژولي وجود داره كه تمام طول روز رو اونجا نشسته، شايد بعضي‌ها مدام با چنگال انگولكش مي‌كنن، يا شايد اون فقط از اونجا نشستن لذت مي‌بره، نمي‌دونم. مردم اونجا جمع مي‌شن و مي‌بينن اون هنوز نشسته. اون‌ها بهش غذاي مخصوص فيل مي‌دن، اما اون هيچ توجهي نمي‌كنه.» اين نخستين گفت‌وگوي فيلم، در فضايي غمگين و سرد، در بستري كه هيچ رنگي در آن به چشم نمي‌خورد، در دود سيگار يكي از شخصيت‌هاي اصلي محو مي‌شود تا سردي و رخوت فضا نمايان شود و خبر از تلخي مسيري بدهد كه قرار است داستان در آن پيش برود.هماهنگي خوب آغاز داستان، خانه به خانه شخصيت‌هاي اصلي ادامه پيدا مي‌كند و كم‌كم نقطه تلاقي شخصيت‌ها كه در راستاي حوادثي، به يكديگر وصل مي‌شوند سر مي‌رسد و داستان شكل پيدا مي‌كند.

داستان هر كدام از اين آدم‌ها سرشار از رنج است؛ رنجي كه هر كدام از سرچشمه‌اي متفاوت مي‌آيد، فقر، فقدان، پيري و عشق بهانه‌اي مي‌شوند تا آدم‌هاي داستان در كنار هم قرار بگيرند. حوادث آنها را دشمن يكديگر مي‌كند و آنها در مسير انتقام به يكديگر مي‌رسند اما چيزي بايد باشد كه وراي تمام اين اتفاقات زندگي شخصيت‌ها، آنها و به طور كلي بشر را بر سفره‌اي مشترك بنشاند. آن «چيز» مشترك در «يك فيل هنوز نشسته است» چيزي نيست جز: «رنج.» آدم‌هاي داستان، همه از چيزي رنج مي‌برند كه شايد مصداقي در جهان مادي پيرامون‌شان پيدا كند اما در حقيقت از ذات زندگي نشأت مي‌گيرد. آدم‌هاي داستان، سرچشمه رنج‌هاي‌شان را در جهان پيرامون‌شان يافته‌اند و به‌ دنبال گريزند؛ گريزي كه فكر مي‌كنند با رفتن، كندن و جدا شدن از مكان زندگي‌شان و پشت‌سر گذاشتن زمان، امكان‌پذير است. آنها علاوه بر دردهاي مشترك، علاوه ‌بر انتقام و خشم به عنوان انگيزه مشترك، هدف مشتركي را هم دنبال مي‌كنند؛ «رفتن.» پسر جوان، پسر ميانسال، پيرمرد و دختر جوان، فكر مي‌كنند راه گريز از آن همه غم و تلخي در «رفتن» است، رفتن و دور شدن از «رنج» اما در اين راه آنها اسير «رنج رفتن» مي‌شوند و انگيزه‌هاي انتقام را فراموش مي‌كنند. آنها هر كدام جداگانه تصميم گرفته‌اند تا به مانژولي بروند، بروند تا آن فيل نشسته را ببينند. آنها اما تا لحظه شنيدن صداي ناله‌هاي فيلي كه انگار توان برخاستن و رفتن ندارد، نخواهند فهميد آن فيل، رنج بشر است كه به درازاي تاريخ انسان، همان‌جا كه بوده، نشسته است و شما هرجا كه برويد يك فيل، هنوز نشسته است.