چند آدم كه بچه زرنگ به حساب مي‌آيند و به واسطه همان زرنگ‌بازي‌هاي‌شان مي‌توانند پروژه‌هاي بزرگ را از آن خود كنند و اكنون سرشان كلاه رفته است. صبر كنيد، اين كلاهي كه سرشان رفته يك نقشه است براي از راه به در كردن رقبا. آهان، آن لاكچري‌بازي اول فيلم هم بخشي از نقشه است تا فكر كنيم چه وضعيت پيچ‌درپيچي شكل گرفته است. حالا يك پرسش؛ اصلا چرا بايد چنين نقشه‌اي كشيده شود؟ وقتي زن و شوهر سابق هنوز چنين دل در گرو هم دارند، براي چه بايد چنين بازي مسخره‌اي راه بيندازند؟ پاسخ ساده است. براي اينكه وقت ما را تلف كنند و البته در اين ميان بر و روي چند بازيگران سينما را در فاجعه‌بارترين بازي‌شان ببينيم.

پایگاه خبری تئاتر: يك بازيگر خوش‌قيافه، با آخرين متدهاي حوزه VIP از جزيره‌اي به جزيره ديگر مي‌رود و در اين ميان از لوكس‌ترين امكانات قابل استفاده بهره مي‌برد تا خودش را به شركتي در كيش برساند و بگويد كه چرا پا در كفش من كرده‌ايد؟! خب كه چه؟ نمي‌شد همين حرف را پشت تلفن زد و اين همه به خودروهاي لوكس چند صدهزار دلاري استهلاك وارد نكنيم؟

ماجرا بيخ پيدا مي‌كند؛ چون در سازمان منطقه آزاد كيش فساد سيستماتيك حاكم است. فردي مي‌تواند اطلاعات را جابه‌جا كند و منجر به پيروزي فردي در يك مناقصه شود. جالب اينكه سازمان حامي فيلم هم مي‌شود و در آخر هم فاسد به سزاي اعمالش نمي‌رسد. به نظر آخرالزمان شده است. اين حجم از آزادي در خلق اثر هنري جاي تقدير دارد؛ اما اين آزادي منجر به آن مي‌شود كه اسپانيايي‌ها از كيشي‌ها مثبت‌تر ديده شوند. حداقل آنان به طرفه‌العيني تشخيص مي‌دهند كه چه فاجعه‌اي رقم خورده است.

فاجعه را چه كسي رقم مي‌زند؟ چند آدم كه بچه زرنگ به حساب مي‌آيند و به واسطه همان زرنگ‌بازي‌هاي‌شان مي‌توانند پروژه‌هاي بزرگ را از آن خود كنند و اكنون سرشان كلاه رفته است. صبر كنيد، اين كلاهي كه سرشان رفته يك نقشه است براي از راه به در كردن رقبا. آهان، آن لاكچري‌بازي اول فيلم هم بخشي از نقشه است تا فكر كنيم چه وضعيت پيچ‌درپيچي شكل گرفته است. حالا يك پرسش؛ اصلا چرا بايد چنين نقشه‌اي كشيده شود؟ وقتي زن و شوهر سابق هنوز چنين دل در گرو هم دارند، براي چه بايد چنين بازي مسخره‌اي راه بيندازند؟ پاسخ ساده است. براي اينكه وقت ما را تلف كنند و البته در اين ميان بر و روي چند بازيگران سينما را در فاجعه‌بارترين بازي‌شان ببينيم.

شبكه BBC از فوريه 2004 اقدام به پخش سريالي با عنوان « Hustle» مي‌كند كه در ايران با عنوان «شيادها» شناخته مي‌شود. سريال داستان يك گروه كلاهبرداري است كه اقدام به دزدي‌هاي لاكچري مي‌كنند. آنان با توجه به استعدادهاي خود از جمله قمار، برنامه‌نويسي، كدشكني و ... در كنار توانايي تبديل شدن به جنتلمن‌هاي انگليسي يقه سفيد، ثروتمندان حريص را سركيسه مي‌كنند. آنان در يك بازي كاملا طراحي‌ شده شما را دچار حيرت مي‌كنند. سريال تاكنون به مدت هشت فصل ادامه داشته است. راز موفقيت سريال نقشه‌هايي است كه شخصيت اصلي سريال، مايكل استون (با بازي آدريان لستر) مي‌كشد و جالب اينكه نقشه كلاهبرداري پيش از انجام براي مخاطب شرح داده مي‌شود و آنچه مخاطب را به وجد مي‌آورد، تماشاي عملي شدن اين نقشه است.

در «ايده اصلي» اما فاجعه از همان ابتدا رقم مي‌خورد. زماني كه بهرام رادان در قالب شبه‌كاليفرنيايي خود، پشت قايق مي‌پرد و روي تصوير حروف مي‌نويسند بازي سعيد؛ پس بايد منتظر روايت ديگري هم باشيم. انگار قرار است يك راشمون در دل خليج هميشه فارس ببينيم. چند دقيقه بعد بازي رويا هم روي پرده نقش مي‌بندد تا دريابيم كل ماجرا يك شوخي بيهوده است. حالا مي‌فهميم آن همه ديالوگ بي‌مزه و لن‌تراني گفتن‌ها از كجا نشات گرفته است. فيلمساز و فيلمنامه‌نويسانش هيچ چيز درخوري براي نوشتن در دست نداشته‌اند. هر چند مي‌شد سري به آرشيو فيلم‌هاي‌شان مي‌زدند و نمونه‌هاي جذاب اين گونه سينمايي را مرور مي‌كردند. فقط مي‌مانم چه چيزي چشم انتخابگران فجر را گرفت كه چنين فيلم ضعيفي در فجر به نمايش درمي‌آيد.