ساموئل بكت و هارولد پينتر از سال 1960 تا 1988 براي همديگر نامه مي‌نوشتند. اين نامه‌ها گواه دوستي پايدار و صميمي ميان اين دو نويسنده بزرگ است. در يكي از اين نامه‌ها بكت نمايشنامه «بازگشت به خانه» پينتر را تحسين كرده و نوشته بود: «به نظرم بهترين اثري است كه از زمان «سرايدار» نوشته‌اي و شايد بهترين اثرت باشد.»

پایگاه خبری تئاتر: هارولد پينتر 78 سال عمر كرد كه بيش از 50 سالش را به نوشتن نمايشنامه، فيلمنامه، كارگرداني و بازيگري گذراند. اما فعاليت او در تئاتر بود كه او را به موثرترين نمايشنامه‌نويس بريتانيايي معاصر بدل كرد. او حرفه نمايشنامه‌نويسي را با نگارش «اتاق» در سال 1957 شروع كرد و دومين نمايشنامه‌اش «جشن تولد» كه همان سال نوشت، بعد از هشت اجراي ديگر روي صحنه نرفت. اما حالا اين نمايشنامه از مهم‌ترين آثار نمايشي به‌شمار مي‌رود كه در سراسر جهان بارها روي صحنه رفته‌ است. آخرين اثر او فيلمنامه «كارآگاه» است كه كنث برانا سال 2007 آن را روي پرده برد.

دهم اكتبر سالروز تولد اين نمايشنامه‌نويس بريتانيايي است و در ادامه 10 نكته خواندني درباره زندگي، حرفه و عقايد او را مي‌خوانيد.

همبازي پيرس برازنان

با وجود اينكه پينتر جايگاهش را به عنوان نمايشنامه‌نويس مستحكم كرده بود اما از آنجايي كه دانش‌آموخته آكادمي سلطنتي هنرهاي نمايشي در رشته بازيگري بود، حرفه‌اش را با نقش‌آفريني روي صحنه‌هاي تئاتر آغاز كرد. حرفه بازيگري‌اش هم به اندازه حرفه نمايشنامه‌نويسي‌اش عمري بلند و نزديك به 50 سال داشت. پينتر اغلب نقش شخصيت‌هاي شرور را روي صحنه، در نمايشنامه‌هايي راديويي، فيلم و تلويزيون بازي مي‌كرد. علاوه بر نقش‌آفريني در اقتباس‌هاي راديويي و تلويزيوني نمايشنامه‌ها و اجراهاي درامش، در اوايل حرفه فيلمنامه‌نويسي‌اش در چند اثر سينمايي به نويسندگي خودش نقش شخصيتي فرعي را ايفا كرد. براي مثال در «پيشخدمت» (1963) شخصيت سوسايتي من و در «تصادف» نقش آقاي بل را كه هر دو را جوزف لوزي كارگرداني كرد، ايفا كرد. همچنين در فيلم «Turtle Diary» (1985) ساخته جان ايروين كه خود پينتر اقتباس سينمايي آن را انجام داد، نقش مشتري كتابفروشي را بازي كرد. گلندا جكسون و بن كينگزلي بازيگران اصلي اين فيلم بودند. جالب است بدانيد كه پينتر در فيلم «خياط پاناما» به كارگرداني جان بورمن كه براساس رماني به همين نام نوشته ژان لو كاره ساخته شد، در مقابل پيرس برازنان و جفري راش به ايفاي نقش پرداخت.

مخالفت با سربازي

سال 1948 دنيا زخم‌هاي خود را از جنگ جهاني دوم التيام مي‌داد كه سايه جنگ سرد بر كشورهاي بلوك شرق و غرب افتاد. رقابت‌ها در عرصه‌هاي مختلف شكل گرفت و اتحاد نظامي از جمله مهم‌ترين قدرت اين دو بلوك به شمار مي‌رفت. بنابراين كشورها در فكر به خدمت گرفتن نيروي انساني بودند و پينتر به خدمت سربازي فراخوانده شد. پينتر كه با سياست‌هاي جنگ سرد مخالف بود، تصميم گرفت خودش را مخالف سربازي معرفي كند و به دليل حضور نيافتن در خدمت سربازي دو بار به دادگاه فراخوانده و جريمه شد. اما حقيقت اين است كه پينتر صلح‌جو نبود چون بعدها به مايكل بيلينگتون، منتقد هنري و زندگينامه‌نويس رسمي‌اش گفته بود اگر در زمان جنگ‌ جهاني دوم سن و سال بيشتري داشت حتما براي جنگ با نازي‌ها به جبهه مي‌رفت.

ماجراي مستاجري و صاحبخانه شدن

زماني كه پينتر نخستين نمايشنامه‌هايش را نوشت، خانه‌ و زندگي نداشت چون بازيگر تورهاي نمايشي بود و مدام از شهرهاي ساحلي بي‌نام و نشان به شهرهاي مهم انگلستان و ايرلند سفر مي‌كرد. در اين زمان او خودش را اغلب با نام مستعار ديويد بارون معرفي مي‌كرد.

همسرش، ويوين مرچنت بازيگري بود كه همراه با پينتر سفر مي‌كرد اما در سال 1958 كه باردار شد مجبور شدند خانه‌اي جفت‌وجور كنند. بنابراين از سر ناچاري اتاق زيرزميني را در محله نوتينگ هيل گيت كه منطقه‌اي شلوغ و كثيف در لندن است، اجاره كردند. پينتر براي پرداخت خرج و مخارج زندگي سرايدار همين ساختمان شد. با به دنيا آمدن پسرشان مبلغي قرض كردند تا به محله‌اي چيزيك كه منطقه‌اي آبرومندانه‌تر بود نقل‌مكان كنند اما در اين دوره هر دو مجبور بودند تمام وقت‌شان را به بازيگري روي صحنه اختصاص بدهند چون نخستين نمايشنامه‌ بلند پينتر، «جشن تولد»، در سال 1958 يك شكست تمام‌عيار محسوب مي‌شد.

روي صحنه رفتن نمايش «سرايدار» در سال 1960 آنقدر براي پينتر پول‌ساز بود كه توانستند به كيو، منطقه‌اي كه طبقه متوسط جامعه در آن ساكن بودند، نقل‌مكان كنند. مدتي گذشت و پينتر به توانايي‌اش در نوشتن ايمان آورد و دست خانواده‌اش را گرفت و به خانه‌اي كه به سبك دوره «ريجنسي» ساخته شده بود و در شهر ساحلي وورتينگ قرار داشت، برد.

پينتر از اين خانه تا لندن مجبور بود دو ساعت رانندگي كند بنابراين‌بار ديگر خانه‌شان را عوض كردند و به آپارتماني در محله سلطنتي كنزينگتون نقل‌مكان كردند تا اينكه فيلمنامه‌هاي پينتر امكان خريد خانه‌اي را در منطقه اعيان‌نشين ريجنتز پارك فراهم كرد.

شيفته سينما بود

پينتر را بيشتر براي نگارش نمايشنامه‌هايي همچون «جشن تولد» و «بازگشت به خانه» مي‌شناسيم كه بازيگري تئاتر خوانده بود و اغلب فكر مي‌كنيم بنابر دلايلي غير از علاقه و اشتياق سراغ فيلمنامه‌نويسي و بازيگري در سينما رفته بود. اما به گفته خودش در نوجواني همه‌ چيزش سينما و تماشاي فيلم بود. او مصاحبه با خبرنگار TimeOut گفته بود: «به ندرت به ديدن نمايش مي‌رفتم. تنها نمايشي كه ديده بودم اثري از شكسپير بود كه معلم انگليسي‌مان ما را به ديدنش برد. اما از آغاز نوجواني سينما ديوانه‌ام مي‌كرد. از دهه 1940 حرف مي‌زنم كه هنوز جنگ ادامه داشت و فيلم‌‌هاي «راه پيش رو» (به كارگرداني كارول ريد) و «مسير ستاره‌ها» و اين جور فيلم‌ها را ديدم.» در 16 - 15 سالگي شيفته سينماي فرانسه شد و به باشگاه فيلمي ملحق شد كه با اعضاي آن به تماشاي فيلم‌هاي لوييز بونوئل، مارسل كارنه و ژان كوكتو مي‌رفتند. او درباره اين كارگردان‌ها گفته بود: «كوكتو و بونوئل كارگردان‌هاي سوررئاليست بودند و از ديدن آثارشان به هيجان مي‌آمدم. به خصوص «سگ اندلسي».

فيلمنامه‌هايي كه هرگز ساخته نشدند

پينتر به فعاليتش در سينما به اندازه سرودن شعر و نمايشنامه‌نويسي علاقه‌مند بود. در مصاحبه‌اي گفته بود: «لذتي كه از كار در سينما مي‌برم بي‌حد و حصر است.» او 27 فيلمنامه‌ و سناريو براي آثار سينمايي و راديويي نوشت كه اغلب‌شان جلوي دوربين رفتند يا اقتباس نمايشي براي اجرا از آنها صورت گرفت. شهرت پينتر به عنوان فيلمنامه‌نويس با سه فيلمنامه‌اي كه براي فيلم‌هاي جوزف لوزي نوشت و دوستي صميمي‌شان را شكل داد، آغاز شد.

اما بارها پيش آمد كه اقتباس سينمايي رمان‌هاي نويسندگان ديگر به او سفارش داده مي‌شد. از اين ميان اين آثار بايد به فيلمنامه‌هاي «سرگذشت نديمه» كه رمان آن را مارگارت اتوود نوشت، «بازمانده روز» نوشته كازوئو ايشي‌گورو و «لوليتا» نوشته ولاديمير ناباكوف و به كارگرداني آدريان لين اشاره كنم كه با وجود اينكه چند صحنه يا جنبه‌هايي از فيلمنامه‌ پينتر در آثار نهايي‌شده مورد استفاده قرار گرفتند، فيلمنامه‌نويسي دو فيلم آخر به نام او ثبت نشدند. از طرفي فيلمنامه‌هاي اقتباسي كه هرگز ساخته نشدند نيز در كارنامه پينتر ديده مي‌شود؛ «سناريوي پروست» (1972)، «پيروزي» (1982)، «بچه رويابين» (1997) . پينتر در مصاحبه‌اي درباره اين آثار و فيلمنامه‌هاي ديگرش توضيح داده بود: «طي سال‌ها فعاليتم در سينما 25 فيلمنامه نوشتم كه سه فيلمنامه‌ام هرگز جلوي دوربين نرفتند و سه سناريوي ديگرم را خدا مي‌داند چه بلايي سرشان آوردند. اسمم را از روي يكي از آنها خط زدم و با اكراه گذاشتم اسمم روي ديگري بماند. فيلمنامه‌اي كه اسمم را از روي آن خط زده بودم «بازمانده روز» بود كه اثر من را گرفته و بازنويسي‌اش كرده بودند. اما حقيقت اين است كه در 18 فيلمنامه‌اي كه نوشتم يك واو هم جابه‌جا نشد. همان طور كه نوشته بودم‌شان جلوي دوربين رفتند. صحبتم به ديالوگ محدود نمي‌شود منظورم به ساختار فيلم هم هست. لااقل هميشه نسبت به بحث و تبادل نظر درباره ساختار منعطف بوده‌ام. ساختار فيلم موضوع ظريفي است، موافقيد؟ اگر صحنه‌اي دو دقيقه ديرتر در فيلم قرار بگيرد، چه اتفاقي مي‌افتد؟ اين موضوع جست‌وجويي ابدي و بي‌پايان است كه بسيار هم جذاب است. خيلي جذاب است.»

تمجيد بكت از «بازگشت به خانه»

ساموئل بكت و هارولد پينتر از سال 1960 تا 1988 براي همديگر نامه مي‌نوشتند. اين نامه‌ها گواه دوستي پايدار و صميمي ميان اين دو نويسنده بزرگ است. در يكي از اين نامه‌ها بكت نمايشنامه «بازگشت به خانه» پينتر را تحسين كرده و نوشته بود: «به نظرم بهترين اثري است كه از زمان «سرايدار» نوشته‌اي و شايد بهترين اثرت باشد.» بكت شيفته شخصيت پدر (مكس) شده و گفته بود: «بايد بازيگر اين شخصيت آن را مثل يك بمب روي صحنه ايفا كند.‌ اي كاش پت بتواند اين نقش را بازي كند.» پت همان پاتريك مگايي، بازيگري كه بكت به خاطر او نمايشنامه «آخرين نوار كراپ» را نوشت و كسي كه شخصيت مك‌كان را در نمايش «جشن تولد» در سال 1964 بازي كرد. اما در واقع زماني كه «بازگشت به خانه» در سال 1965 در لندن روي صحنه رفت، شخصيت مكس را پل راجرز ايفا كرد كه نقش‌آفريني‌اش با استقبال منتقدان روبرو شد. حتي مشهورترين نقش راجرز نام گرفت و زماني كه «بازگشت به خانه» در سال 1967 در برادوي روي صحنه رفت جايزه توني را براي اين بازيگر به ارمغان آورد.

فعاليت‌هاي رسانه‌اي

پينتر در آخرين سال‌هاي عمرش براي دبيران نشريه‌ها نامه، مقاله، يادداشت و شعر مي‌فرستاد و ديدگاه‌هاي هنري و سياسي‌اش را بيان مي‌كرد. پس از اينكه اين نمايشنامه‌نويس در سال 2005 جايزه نوبل ادبيات را به دست آورد، نوشته‌هاي مطبوعاتي‌اش خوانندگان گسترده‌تري پيدا كردند. بعدتر به امضا كردن فراخوان‌هاي هنري و سياسي كه حامي‌شان بود، روي آورد. او بيانيه اهداف شكل‌گيري گروه «يهوديان براي عدالت براي فلسطيني‌ها» را در سال 2005 امضا كرد. عنوان اين بيانيه «اسراييل دارد چكار مي‌كند؟ فراخواني از سوي يهوديان بريتانيا» بود كه در نشريه تايمز به تاريخ ششم جولاي 2006 منتشر شد. همچنين نامه سرگشاده‌اي را كه درباره رويدادهاي خاورميانه بود به تاريخ 19 جولاي 2006 نوشت و در وب‌سايت نوآم چامسكي منتشر كرد.

مخالفت با خودسانسوري

چارلي رز، مجري تلويزيوني و روزنامه‌نگار امريكايي در مارس 2007 برنامه‌اي را با عنوان «گفت‌وگويي با هارولد پينتر» را در سالن اولد ويك واقع در لندن ترتيب داد. رز در اين برنامه درباره برجسته‌ترين اتفاقات حرفه‌اي پينتر و عقايد سياسي‌اش در زندگي و كار با او صحبت كرد. آنها به مخالفت پينتر با جنگ امريكا با عراق پرداخته بودند و رز برخي از ديدگاه‌هاي پينتر را در مورد امريكا زير سوال برده بود. همچنين درباره برخي از اعتراض‌هاي علني و مواضع پينتر در مناقشه‌هاي عمومي بحث كرده بودند؛ مثل زماني كه ورك‌شاپ تئاتر نيويورك تصميم گرفت روي صحنه رفتن نمايش «نام من ريچل كوري است» را به دليل محتواي سياسي‌اش لغو كند. پينتر اين اتفاق را عملي بزدلانه كه با خودسانسوري برابر بود، ناميد. (توضيح اينكه نمايشنامه «نام من ريچل كوري است» را آلن ريكمن براساس خاطرات و نوشته‌هاي فعال صلح ريچل كوري روي صحنه برد. كوري كه عضو جنبش اتحاد جهاني بود طي انتفاضه مسجدالاقصي به نوار غزه سفر كرد و هنگامي كه بولدوزر زرهي كاترپيلار نيروهاي دفاعي رژيم صيهونيستي قصد تخريب خانه‌هاي فلسطينيان را داشت، كوري مي‌خواست راه آنها را سد كند كه بولدوزر او را زير گرفت و كشته شد.) اما پينتر از آن دست هنرمنداني نبود كه فقط با توليدات موافق با ديدگاهش همراه شود؛ اواسط ژوئن 2008 با سفر جورج بوش به انگلستان، سازمان «ائتلافِ جنگ را پايان دهيد» با پلاكاردي ورود رييس‌جمهور وقت امريكا به انگلستان را تقبيح كرده بود.

پينتر درباره برخورد اين سازمان با بوش گفته بود: «پلاكارد اين سازمان در اعتراض به بازديد بوش به انگلستان، عملي استبدادخواهانه است. در جايي كه انتظار مي‌رود كشوري آزاد باشد، ائتلاف حق دارد ديدگاه‌هايش را با صلح و آرامش اظهار كند. اين پلاكارد خشونت‌آميز است و باعث مي‌شود كلمه «دموكراسي» خنده‌دار باشد.»

هنرمندي سياسي

پينتر نويسنده‌اي به‌شدت سياسي بود كه حتي خبرنگاران گفت‌وگوهايي هم درباره مسائل سياسي با او ترتيب مي‌دادند. پينتر با شور و اشتياق درباره روابط خارجه بريتانيا و كشورهاي ديگر صحبت مي‌كرد. درباره اينكه چطور آزادي‌هاي مدني و سياست خارجي باعث شده‌اند انتخابات موضوع بحث‌ها باشند. درباره اعتقادات مسيحي توني بلر و قانون پناهندگي دولتش. درباره اينكه چطور هنري كيسينجر كه مصرانه از رژيم پينوشه حمايت مي‌كرد كه او هم با جرالد فورد اجازه حمله اندونزي به تيمور شرقي را صادر كردند (كه 200 هزار كشته بر جاي گذاشت) و هنوز كيسينجر به مهماني شام مي‌رود و خوشگذراني مي‌كند.

او در مصاحبه‌اي گفته بود: «تمام آن كارهايي كه كرده‌اند، تمام آن زندگي‌هايي كه نابود كرده‌اند انگار هرگز اتفاق نيفتاده است. همه‌شان به گذشته متعلق هستند و مگر براي كسي اهميتي دارد؟ غير از خانواده‌ها و اطرافيان آدم‌هايي كه كشته شده‌اند، زخمي باز است كه هرگز بسته نمي‌شود. اما حالا چه كسي درباره جنگ خليج فارس فكر مي‌كند، تحريم‌هاي عراق يا با تربيت غيرنظامي‌هاي آلبانيايي چه بلايي بر سر كوزوو آورديم؟»

عاشق كريكت بود

«به نظرم كريكت بهترين آفرينش خدا روي زمين است.» پينتر از كودكي عاشق بازي كريكت بود و جالب است كه آخرين مصاحبه‌اش هم درباره همين بازي است. پينتر دسامبر 2008 از دنيا رفت و آن مصاحبه دو ماه قبل از درگذشتش ترتيب داده شده بود. در اين روزها به روزهاي كودكي‌اش در محله هكني، واقع در شرق لندن فكر مي‌كرد؛ دوران يورش و بمباران هوايي جنگ جهاني دوم كه به بليتس معروف است. خانواده‌شان و اهالي منطقه مجبور شده بودند خانه‌شان را تخليه كنند و او تنها چيزي كه با خود برداشته بود چوب بازي كريكت بود. او در آخرين مصاحبه‌اش گفته بود: «نخستين‌بار بازي كريكت را در دوره جنگ تماشا كردم. يك بار زماني كه حمله هوايي ‌شد همه خانه‌هاي‌مان را تخليه كرديم. در خانه را باز كرديم و باغچه حياط و درخت بزرگ ياس خوشه‌اي را ديديم كه آتش گرفته بود. همان لحظه خانه را تخليه كرديم. اما قبلش چوب بازي كريكتم را برداشته بودم.»