جذابيت و اهميت اين فيلم در آن است كه از خلال تقابل فرهنگها و رويارويي آدم‌هايي با تجربههاي زيستهاي متفاوت، نه فقط فريده به عنوان زني با هويتي دوپاره و آزرده، به جست‌وجوي نيمه گمشده خود بر ميآيد، بلكه ما تماشاگران طبقه متوسط ايراني نيز كه مخاطب عمده اين دست آثار (فيلمهاي هنر و تجربه) هستيم، به گوشه و كنار زواياي مغفول وجود جمعي خودمان سرك ميكشيم و با زيستجهانهايي خيلي دور و خيلي نزديك به جهان زندگي خودمان آشتي ميكنيم.

پایگاه خبری تئاتر: رويارويي فرهنگ‎ها و تجربه‎هاي زيسته هميشه يكي از جذاب‎ترين موضوع‎ها براي فيلمسازي است، به‌ويژه زماني كه موقعيتي استثنايي و منحصر به فرد پديد بيايد، مثل داستان نادر فريده در مستند «در جست‌وجوي فريده» ساخته مشترك آزاده موسوي و كوروش عطايي. فريده زني هلندي با اصل و نسب ايراني كه در آستانه چهل‌سالگي، تصميم گرفته به نداي دروني‎اش كه سال‌هاست او را به خود مي‏خواند، پاسخ دهد و در پي تبار ايراني‎اش برآيد. او در آمستردام، تنها زندگي مي‌كند، در خانه‎اي جدا از پدر و مادري كه قريب به چهل سال پيش او را به فرزندي پذيرفتند.

او از نظر اقتصادي و رفاهي مشكلي ندارد، براي خودش دوستان و آشناياني مالوف و معهود دارد و شغل و خانه‎اي مقبول. خودش مي‎گويد مساله‌اش گسست از ريشه‌هاست و اينكه هويتي دوپاره دارد. پوست سبزه، صورت شرقي و موهاي مجعد سياهش ربطي به سر و شكل اروپايي‎ها، آن هم هلندي‎هاي سفيد و بور و قلمي ندارد و همين ظاهر از كودكي همواره برايش دردسرساز بوده. هم‎مدرسه‎اي‎ها او را به عنوان يك غريبه، يك بيگانه يا كسي كه مثل بقيه نيست، مي‎نگريستند و هميشه اين تفاوتش را به رخش مي‎كشيدند؛ به خصوص كه ريشه‎هاي او متعلق به جامعه‎اي است كه تصوير چندان مثبتي از آن در رسانه‎هاي غربي به نمايش نمي‎گذارند.

علت ديگري كه به نظر مي‎رسد فريده در جست‌وجوي ريشه‎هايش بر مي‎آيد، به وضوح و از زبان خود او بيان نمي‎شود، اما فيلمساز به خوبي آن را به تصوير مي‎كشد: تنهايي و سردي محيطي كه در آن زندگي مي‎كند. فريده هيچ جا مستقيما از مرد و زن مرفه هلندي كه لطف كرده‎اند و او را از شيرخوارگاه به خانه‎شان آورده‎اند، شكوه نمي‎كند، بلكه قدرشناسانه خود را مرهون الطاف آنها مي‎داند، حتي وقتي يادش مي‎آيد كه مادربزرگ مي‎گفته بايد شكرگزار باشي كه تو را به فرزندي انتخاب كردند! اما از خانه تاريك و خلوت، حياط پر از برگ‎هاي زرد و خشك، ميز ناهار سرد و بي‎روح در خانه پدر و مادر و... بر مي‎آيد كه فريده در رفاه هست، اما راضي نيست. تنها مونس او كه متوجه حرف‎هايش مي‎شود، پسرعمه‎اي است كه از زخمي مشابه در روانش رنج مي‎برد. او عميقا تنهاست و دچار كمبود محبت. كارش در يك مركز توانبخشي به كودكان ناتوان به اين خلأ دروني او صحه مي‎گذارد. به عبارت ديگر ديگران همه سر در كار خود دارند و متوجه نيستند كه بحران هويت دوپاره و معضل تنهايي فزاينده و كمبود محبت چه بر سر فريده آورده. پس مي‎خواهد با جست‌وجوي گذشته دورش، تغييري در زندگي‎اش ايجاد كند و به اين منظور با وكيلي در ايران تماس مي‎گيرد و از او مي‎خواهد كه قصه زندگي او را در يكي از روزنامه‌هاي كثيرالانتشار مشهد منتشر كنند، تا شايد بتواند پدر و مادر خوني خودش را بيابد.

داستان از همينجا جذاب مي‎شود، وقتي كه سه خانواده سنتي و قاعدتا تا حدودي فرودست، در شهر مشهد در ايران ادعا مي‎‌كنند كه قوم و خويش خوني فريده هستند و او عزمش را جزم مي‎كند تا به قصد آزمايش دي‎.ان.اي و روشن شدن حقيقت به ايران سفر كند، مسافرتي كه از نوجواني آرزوي آن را در سر مي‎پرورانده و پدر و مادر قولش را به او داده‎ بودند، اما هميشه اطرافيان او را از اين كار بر حذر مي‌داشتند. البته در همه اين سال‌ها فريده دنبال‎كننده فرهنگ ايراني بوده، كتاب‌هايي درباره ايران مي‎خوانده و به كنسرت‎هاي موسيقي ايرانيان مي‎رفته و خانه‎اش را با عناصر و اشياي فرهنگ ايراني تزئين كرده. اما اين‎همه جاي مواجهه حضوري و مستقيم را پر نمي‎كند. رويارويي فريده با ايران در وهله اول مثل عمده گردشگران غربي، چنان كه از سفرنامه‎هاي‌شان بر مي‎آيد، گام گذاشتن در راهي است دور و دراز كه در هر گامش يكي از كليشه‎هاي رايج غربيان درباره ايران و فرهنگش و مردمش دود مي‎شود و به آسمان مي‎رود. فريده اين اندازه را همراه مترجمش كه به طبقه اجتماعي مدرن ايراني تعلق دارد، تجربه مي‎كند و خيلي زود مي‎فهمد كه به لحاظ فرهنگي دست كم در ظاهر با او تفاوت‎هاي چنداني ندارد، هر دو مدرن هستند و هر دو در زيست‎جهان جديد به سر مي‎برند. اما فريده مي‎خواهد از اين مقدار فراتر برود، او در جست‌وجوي ريشه‎هاي زيست‌شناختي‎اش بايد به قلب چند خانواده ايراني نفوذ كند؛ آن هم خانواده‌هايي عميقا سنتي، عمدتا به لحاظ اجتماعي متعلق به طبقات فرودست و تحصيل‎نكرده با يك اختلاف فرهنگي و طبقاتي فاحش و چشمگير.

اين رويارويي است كه فيلم را به اثري جذاب و تماشايي بدل كرده. زني كه در ثلث اول فيلم، با زيسته‌ها و ارزش‎ها و هنجارهايش آشنا شده‌ايم، اينك به ميان مردماني با زيسته‌ها و ارزش‌هاي يكسره متفاوت آمده. آدم‎هايي كه زندگي روزمره‌شان حتي در خود ايران هم معمولا در آثار هنري و فرهنگي بازتاب نمي‎يابد و طبقه متوسط شهري ايراني كه متولي و سازنده عمده آثار فرهنگي و هنري است، نه شناختي از آنها و زندگي‎شان دارد، نه علاقه‎اي به بازنمايي آن. در موارد انگشت‎شماري هم كه برخي از سينماگران مي‎كوشند دست به بازنمايي زيست‎جهان اين طبقات و اقشار بزنند، حاصل تصويري كاريكاتوري و غيرواقعي از اين مردمان و زندگي آنهاست. از اين منظر مخاطبان طبقه متوسط ايراني با زندگي فريده در آمستردام بيشتر آشنا هستند تا با جهان زندگي خانواده‎هاي مدعي مشهدي. از اين حيث «در جست‌وجوي فريده»، نه فقط تقابل فرهنگ مدرن غربي با فرهنگ سنتي ايراني را به نمايش مي‌گذارد، بلكه از عينك چشم فريده، ما ايرانيان متعلق به طبقه متوسط را به بي‎واسطه به ميان گروه‌ها و اقشاري مي‎برد كه اي‎بسا بيشترمان از دل آنها آمده باشيم، اما مدت‎هاست آنها را فراموش كرده‎ايم و به روحيات و ارزش‎ها و هنجارهاي متفاوتي خو كرده‎ايم يا تعمدا تلاش مي‎كنيم آنها را نبينيم و به نسيان بسپاريم.

كوتاه سخن آنكه از نظر نگارنده، جذابيت و اهميت اين فيلم در آن است كه از خلال تقابل فرهنگ‎ها و رويارويي آدم‌هايي با تجربه‎هاي زيسته‎اي متفاوت، نه فقط فريده به عنوان زني با هويتي دوپاره و آزرده، به جست‌وجوي نيمه گمشده خود بر مي‎آيد، بلكه ما تماشاگران طبقه متوسط ايراني نيز كه مخاطب عمده اين دست آثار (فيلم‎هاي هنر و تجربه) هستيم، به گوشه و كنار زواياي مغفول وجود جمعي خودمان سرك مي‎كشيم و با زيست‎جهان‎هايي خيلي دور و خيلي نزديك به جهان زندگي خودمان آشتي مي‎كنيم.