فيلم مسخره‌باز از طريق پيوند روياهاي يك هنرمند به وضعيت بغرنجي از تاريخ ايران ادامه پيدا مي‌كند كه قسمت‌هايي از پيرنگ فيلم اشاره‌هايي به وضعيت سياسي دوراني از تاريخ معاصر ايران دارد كه وضعيت اسفبار و حوادث تلخ ‌آن دوران در برخي ديالوگ‌ها كاملا مشهود است.

پایگاه خبری تئاتر: روايت همايون غني‌زاده از شخصيت اصلي فيلم (صابر ابر) و دو شخصيت ديگر يعني بابك حميديان و كاظم آقا آنچنان با موتيف‌هايي نظير تارهاي موي يك زن، گداها، پرنده‌ها، كازابلانكا و ساير ارجاع‌ها و عناصر نمادين به طرز عجيب و غريب مملو شده است كه ارايه شرحي در موفقيت يا شكست و حتي دست‌يابي به معناي مشابه به هم در اين فيلم را اندكي با مشكل مواجه خواهد كرد اگرچه ارجاع‌ها و نمادهاي مختلف و ساير عناصر در خيالي كردن اين گونه فيلم‌ها بسيار تاثيرگذار خواهد بود اما شيوه به كار بردن آنها در فرم مي‌تواند در جذابيت يا عدم جذابيت يك اثر هنري و ميزان موفقيتش در انتقال احساس يا پيام يك فيلم سينمايي بسيار تعيين‌كننده باشد.

گاهي نمادگرايي در بافت فيلم به گونه‌اي بسيار افراطي پيش مي‌رود و عرصه را بر فهم ساده‌تر محتوا و جذابيت پيام‌رساني‌اش تنگ‌تر مي‌كند. از طرفي ديگر اما فيلم مسخره‌باز از طريق پيوند روياهاي يك هنرمند به وضعيت بغرنجي از تاريخ ايران ادامه پيدا مي‌كند كه قسمت‌هايي از پيرنگ فيلم اشاره‌هايي به وضعيت سياسي دوراني از تاريخ معاصر ايران دارد كه وضعيت اسفبار و حوادث تلخ ‌آن دوران در برخي ديالوگ‌ها كاملا مشهود است. بعد از چندين سكانس فيلم، خرده‌روايت‌هاي فيلم از راه يك كشمكش به گونه‌اي آغاز مي‌شود كه به نظر نگارنده نمي‌تواند تماشاگر را به طرز موفقي به ادامه تماشاي فيلم ترغيب كند زيرا اگرچه تماشاگر مي‌داند با ورود مانفرد (داريوش موفق) تنش‌ها آغاز شده است اما فاقد يك فرم و قدرت تعليق‌آميز و جذابيت محتوايي براي ادامه روايت است. در موازي با اين پيرنگ، داستانكي ديگر بيشترين نمادها و عناصر خيالي را به خود اختصاص مي‌دهد زيرا در آن شخصيت اصلي از طريق جهان آرزوهاي بازيگري‌اش وارد جهان يك عشق مجازي در عالم مجازي مي‌شود كه از نگاه ديگر آرزوهاي كاراكتر وجهي دراماتيك كمتري به خودش مي‌گيرد و برخي آرزوهاي هنرمندانه‌اش بيشتر حول شهرت‌طلبي است تا لمس سيماي زيباي جهان هنر.

البته فيلم در ميانه كشمكش‌ها خالي از قدرت هنري نيست و در يكي از سكانس‌ها‌ برخي از جهان آرزوهاي كاراكتر اصلي هنرمندانه بيان مي‌شود جايي كه در آن رو به معشوقه مي‌گويد: در فيلم قهرمان نمي‌ميرد و سپس در اين سكانس خطاب به كارگردان خيالي‌اش هم فرياد مي‌زند: كات شود... يعني گذر از عالم قدرتمند يك رويا است كه آنقدر به عالم كاراكتر نزديك شده است تا مرگش در مرز ميان توهم و واقعيت مانده است كه البته تراژدي اين مرگ معشوقه خيالي هم در پس زمينه روايت به عنوان نقطه اوج بحران مخاطب و از طرفي ديگر براي كاراكتر همچنان بدل به يك كابوس روحي شده است و درد ناكامي ناشي از مرگ خيالي يك معشوقه خيالي حتي در عالم وهم نيز غيرممكن يا بسيار سخت براي قهرمان روياپرور است. اينچنين است كه سازند‌ه فيلم وصلت كاراكتر با معشوقه را در سكانس پاياني به تصوير كشيده است و بار ديگر روياي از دست رفته را بازمي‌گرداند.