اينكه مخاطب ايراني ديگر دركي از سينما ندارد. محصولات سينمايي اين سال‌ها، همگي در بند رئاليسم اجتماعي دستمالي شده و ناتوراليسم ابتر، ذائقه مخاطب ايراني را در فقدان اكران فيلم‌هاي خارجي، اخته كرده است. پس با ديدن فيلمي متفاوت با خودش مي‌گويد «اوه اين چقدر تئاتريه!» اين وضعيت عجيب در حالي رخ مي‌دهد كه «مسخره‌باز» درباره سينماست. تصويري از سينما ارايه مي‌دهد و مدام به سينما ارجاع مي‌دهد.

پایگاه خبری تئاتر: نظرات را بالا و پايين مي‌كنم و مدام يك عبارت در برابرم رژه مي‌رود: «تئاتري است.» آنان كه او را براي چند نمايش اخيرش، به خصوص «مي‌سي‌سي‌پي نشسته مي‌ميرد» مي‌شناسند، «مسخره‌باز» همان رويه است. نشانگان مشتركي كه اذهان را متمركز به يك نقطه مي‌كند. اما چرا چنين تصوري براي «مسخره‌باز» شكل مي‌گيرد؟ چرا مخاطب اثر او را تئاتري مي‌پندارد؟ آيا تك‌فيلم غني‌زاده تئاتري است؟ ساده‌ترين پاسخ به اين پرسش‌ها اين است كه اساسا سينما چيست و چه تفاوتي با تئاتر دارد. پاسخ‌ پرسش‌وار محصول يك رويداد است. اينكه مخاطب ايراني ديگر دركي از سينما ندارد. محصولات سينمايي اين سال‌ها، همگي در بند رئاليسم اجتماعي دستمالي شده و ناتوراليسم ابتر، ذائقه مخاطب ايراني را در فقدان اكران فيلم‌هاي خارجي، اخته كرده است. پس با ديدن فيلمي متفاوت با خودش مي‌گويد «اوه اين چقدر تئاتريه!» اين وضعيت عجيب در حالي رخ مي‌دهد كه «مسخره‌باز» درباره سينماست. تصويري از سينما ارايه مي‌دهد و مدام به سينما ارجاع مي‌دهد. تلاش مي‌كند همانند ژان-پير ژونه يا وس اندرسون جهاني ساختگي بيافريند كه نه بر صحنه، بلكه بر پرده سينما مي‌تواند حيات پيدا كند. حتي همانند «هشت و نيم» فليني بدل به يك اتوبيوگرافي بصري مي‌شود. از عشق دانش به هما (با بازي هديه تهراني) تا صحبت مداوم درباره «كازابلانكا». «مسخره‌باز» يكي از شخصي‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينماست. آنقدر شخصي كه براي تئاترشناسان، ردپاي غني‌زاده در تك‌تك ماجراهايش آشناست.

غني‌زاده برخلاف فيلمسازان ايراني درك عميق‌تري از مديوم سينما دارد. او مي‌داند دوربين تا چه اندازه مي‌تواند جادويي شود. او مي‌فهمد كه دوربين فقط لنز 35 و 70 نيست. مي‌فهمد گاهي مي‌شود كلوزآپ اغراق‌آميز گرفت يا مي‌تواند چنان تصوير وسيعي آفريد كه تمام عالم هستي در آن بگنجد. او مي‌داند دوربين به او قدرتي مي‌دهد كه از قضا تئاتر به او نمي‌دهد. او نمي‌تواند در شلوغي صحنه‌ «مي‌سي‌سي‌پي ...» چيزي را برجسته كند، صداها را تفكيك كند و در يك لحظه، همه جهان را متوقف كند. تئاتر نمي‌تواند چنين قدرتي به كارگردان اعطا كند اما مي‌تواند او را نسبت به روايت خود گمراه كند. مي‌تواند او را از مسير قصه‌گويي‌اش دور كند تا هر چه بيشتر در جادوي خود غرقش كند. نتيجه مي‌شود دو ساعت روايت بي‌منطق. اينكه نمي‌تواني در جهان به ظاهر پست‌مدرن ساخته‌شده، منطق بيافريني. اينكه ميان رويدادها نمي‌شود يك نخ نامرئي يافت تا آنها را به يكديگر گره زد. حتي خيلي راحت مي‌توان فهميد به واسطه آن همه فيلم‌هاي ارجاعي، عاقبت كياني چاه است و پنكه يا آنكه قاتل زن‌ها، هر سه آرايشگر روان‌نژند فيلم هستند. غني‌زاده هيچ بزنگاهي براي مال خود كردن «پاپيون» و «لئون» و «كازابلانكا» خلق نمي‌كند. او مذاب در معشوق‌هاي خود شده است تا جايي كه فراموش مي‌كند سينما آن‌قدرها هم مثل تئاتري مولف‌محور نيست. «مسخره‌باز» مجالي است براي نشان دادن آنكه سينما به چه ميزان مي‌تواند متفاوت باشد اما در عين حال نشان مي‌دهد هنوز روح هنرمند ايراني از تخيلاتي اندرسون‌وار هاليوود فاصله زيادي دارد.