بخش مهمي از بنيادهاي هنري نيز سرمايه مادي و معنوي خود را صرف امر توليد مي‌كنند. براي مثال بنياد رادي بخشي از رويداد فرهنگي‌اش را روي مساله پژوهش و جايزه‌اي براي بخش پژوهش اختصاص داده است. رويه اين بنياد بر آن است كه طي يك فراخوان از پژوهشگران مي‌خواهد تا مقالاتي درباره آثار اكبر رادي بنگارند. در نهايت اين پژوهش‌ها در قالب پنل‌هاي محدودي ارايه مي‌شود و منجر به اتفاق بلند‌مدتي نمي‌شوند.

پایگاه خبری تئاتر: يوسف باپيري، كارگردان تئاتر چندي پيش در صفحه شخصي خود در اينستاگرام نسبت به وضعيت برگزاري جايزه اكبر رادي اعتراض مي‌كند و مي‌نويسد بنياد رادي و دبير جايزه رادي نتوانسته مطالبات دوره گذشته اين رويداد فرهنگي را تامين كند. هر چند نوشتار باپيري به سرعت توسط نسل جوان تئاتري در فضاي مجازي بازنشر مي‌شود اما بنياد رادي واكنش چنداني نسبت به حرف‌هاي باپيري نشان نداد.البته صحبت‌هاي باپيري تنها انتقاد به جوايز و رويدادهايي نيست كه در پنج سال گذشته با نام بزرگان هنر تئاتر شكل گرفته‌اند. براي مثال در دوره سوم نشان داوود رشيدي نيز انتقاداتي نسبت به اهداي اين نشان به افراد نه‌چندان مرتبط با حوزه‌هاي فعاليت داوود رشيدي مطرح شد اما آن انتقادها نيز چندان مورد توجه قرار نگرفتند.

اهداي جوايز و نشان‌هاي هنري، توسط خانواده شخصيت‌هاي مشهور هنري عمر درازي ندارد. پيش‌تر دولت و حكومت در بزنگاه‌هاي مختلف، جوايز خود را به نام شخصيت‌هاي مطرح، نامگذاري كرده بود. براي مثال حوزه هنري در جشنواره پرده‌خواني غدير از تنديس مرشد ترابي رونمايي كرد يا در جشنواره تئاتر دانشگاهي سال‌هاست جايزه نمايشنامه‌نويسي ناظرزاده كرماني به نمايشنامه‌نويسان برتر دانشجو اهدا مي‌شود. هر چند در جشنواره فجر نيز تمايلاتي به نامگذاري جوايز به نام شخصيت‌هاي چهره وجود داشته اما هنوز اين جشنواره درگير چنين موضوعيتي نشده است. اين در حالي است كه در دنيا استفاده از نام‌آوران براي نامگذاري جوايز رايج است. براي مثال مهم‌ترين جايزه تئاتري انگلستان به نام لارنس اوليويه است و در جايزه توني نيز جايزه ايزابل استيونسون به نهادهاي فعال خودجوش تئاتري اهدا مي‌شود.در ايران اين خلأ متاسفانه يا خوشبختانه با درگذشت شخصيت‌هاي مهم تئاتري شكل گرفته است. اكبر رادي، محمود استادمحمد و داوود رشيدي شخصيت‌هايي هستند كه در سال‌هاي گذشته به همت خانواده‌هاي‌شان صاحب نشان و تنديس شده‌اند. پس از درگذشت اين هنرمندان خانواده‌ها اقدام به تاسيس بنيادهايي كرده‌اند تا علاوه بر حفظ و نگهداري ميراث هنري اين هنرمندان، شرايط را براي معرفي انديشه و آموزه‌هاي آنان مهيا كنند. هر يك از اين بنيادها نيز براي اهداف خود شكل خاصي از برگزاري را در نظر گرفته‌اند. براي مثال نشان رشيدي هر سال به سه نفر اهدا مي‌شود يا جايزه استادمحمد در حوزه نمايشنامه‌نويسي به آثار منتشر شده اهدا مي‌شود.

اما اشكال انتخابي در ايران چندان با اشكال رايج در غرب و شرق شباهتي ندارد. براي مثال عموما دامنه هدف اين جوايز مشخص نيست. حتي جايزه استادمحمد درباره نمايشنامه‌هاي منتشرشده دامنه و ضابطه خاصي ندارد؛ در حالي كه شكل مشابه اين جايزه، در مجموعه پوليتزر به نمايشنامه‌هايي اهدا مي‌شود كه علاوه بر انتشار، اجرا هم رفته باشند. بنيادهايي از اين دست اساسا بر پايه ترويج و تشويق شكل گرفته‌اند. يعني به واسطه برگزاري‌شان جوانان را ترغيب مي‌كنند تا در حوزه‌هاي مختلف هنري فعاليت كنند. براي مثال در مورد جايزه پوليتزر نويسندگان مجاب مي‌شوند براي اجراي آثارشان فعاليت كنند و خود را به نوشتن صرف محدود نكنند.

بخش مهمي از بنيادهاي هنري نيز سرمايه مادي و معنوي خود را صرف امر توليد مي‌كنند. براي مثال بنياد رادي بخشي از رويداد فرهنگي‌اش را روي مساله پژوهش و جايزه‌اي براي بخش پژوهش اختصاص داده است. رويه اين بنياد بر آن است كه طي يك فراخوان از پژوهشگران مي‌خواهد تا مقالاتي درباره آثار اكبر رادي بنگارند. در نهايت اين پژوهش‌ها در قالب پنل‌هاي محدودي ارايه مي‌شود و منجر به اتفاق بلند‌مدتي نمي‌شوند. اين در حالي است كه بنيادهاي هنري در حوزه پژوهش، بودجه مدنظر خود را در قالب بورسيه به پژوهش‌هاي مستمر اهدا مي‌كند و نتيجه اين پژوهش‌ها كتاب‌ است. يا آنكه بودجه خود را به اجراهاي تئاتري پژوهشي قرار مي‌دهند تا در اجراي آثار آن هنرمند فقيد ادامه داشته باشد.با نگاهي به انگيزه‌ها و اهداف اين بنيادها، به نظر مي‌رسد آنان در پي گسترش دامنه فعاليت‌هاي خود هستند و اين در حالي است كه توانايي مالي و اقتصادي آنان چنان نيست تا مطالبات افراد درگير را تامين كنند؛ اتفاقي كه منجر به پست اخير يوسف باپيري مي‌شود. واقعيت آن است كه اهداف بنيادها با توان مالي آنان همخواني ندارد. در حالي كه آنان مي‌توانند با كاستن دامنه فعاليت خود، علاوه بر بالا بردن بازدهي فعاليت‌هاي‌شان، محصولات قابل‌تاملي نيز عرضه كنند. هم‌اكنون در حوزه نشر هيچ كتاب قابل‌تاملي درباره انديشه‌ها يا آموزه‌هاي رادي، رشيدي يا استادمحمد وجود ندارد. همه‌چيز به نمايشنامه‌هايي ختم مي‌شود كه در زمان حيات اين افراد نيز در دسترس بوده‌اند.در مورد جايزه سمندريان وضعيت وخيم‌تر هم مي‌شود. جايزه‌اي كه عمري طولاني‌تر از ديگر جوايز دارد تبديل به يك جايزه داخلي در مدرسه مرحوم سمندريان شده است؛ در حالي كه جايگاه و نقش سمندريان در معرفي چهره‌هاي تئاتري و سينمايي در حدي است كه مي‌شد جايزه سمندريان را به يك امتياز عظيم براي يك بازيگر بدل كرد؛ به عبارتي وجود چنين جايزه‌اي مي‌توانست انگيزه‌اي براي بازيگران شاخص در بهبود كيفيت اجراهاي‌شان شود اما وضعيت به شكل معكوسي رقم خورده است.در مورد جايزه رشيدي، فعالان فرهنگي نمي‌دانند در چه رقابتي قرار دارند و اساسا چه كساني واجد دريافت آن هستند. با اينكه براي هر فعال فرهنگي داشتن نشاني با نام داوود رشيدي يك افتخار محسوب مي‌شود اما فقدان يك مسير، هر اميدي را نااميد مي‌كند. نتيجه چنين رويه‌اي نيز از ميان رفتن اين نشان‌ها و يادمان‌هاست. بنيادها تا زماني فعالند كه خانواده درجه يك هنرمندان مديريتش را بر عهده دارند. اساسنامه‌هاي آنها به نحوي نيست كه تداوم‌شان تضمين شود. بنيادها چشم‌انداز روشني براي آينده ندارند و به شكل جالب‌توجهي برنامه‌هاي‌شان بسيار شبيه به همان برنامه‌هاي متداول دولتي است. صرفا برگزاري يك رويداد در چند روز. پس عجيب نيست در بزنگاه برگزاري عموما اين بنيادها دست به دامان دولت مي‌شوند تا موفق به برگزاري مراسم‌هاي‌شان شود. اگر چشم‌انداز بلندمدتي در اين بنيادها وجود داشت، اكنون مدرسه سمندريان صاحب يك سالن تئاتر بود و سالانه بخشي از فعاليت‌هايش را در حوزه توليد قرار مي‌داد يا پس از گذشت دو سال فعاليت جدي بنياد رادي حداقل يك كتاب با موضوع ادبيات دراماتيك رادي منتشر مي‌شد.

در نهايت آنكه الگوهاي غربي و شرقي در بزرگداشت شخصيت‌هاي فرهنگي موقعيت‌هاي قابل‌تاملي براي مطالعه و تقويت بنيادهاي مشابه ايراني است؛ اتفاقي كه در چند سال گذشته توسط ژورناليست‌ها نيز دنبال نشده است و نتيجه آن انتقادها و گلايه‌هايي است كه در حد همان گلايه باقي مي‌ماند و آسيب‌شناسي ماجرا به تاريخ مي‌پيوندد.