اجراي ماسك يادآور نمايش‌هاي آبزورد است؛ روايتي از فروپاشي ذهني و هويتي يك بازيگر كه گويي زمانه‌اش به‌سر آمده و نوعي هراس از گذشته در او باقي مانده است. هراسي چنان مهيب كه گويي راهي نمانده الا زدن ماسك و پناه بردن بر همان گذشته. در انتها وقتي‌ ماسك از صورت نقش‌ها كنار زده مي‌شود گويي لحظه آرامش و رهايي فرا مي‌رسد.

پایگاه خبری تئاتر: نمايش ماسك در باب مواجهه يك بازيگر است با نقش‌هايي كه ايفا كرده. در تاريخ سينما و تئاتر از اين قبيل اتصالات كم نبوده. يك رويكرد پسامدرنيستي با لحني آيرونيك. در نمايش ماسك قرار است يك بازيگر نقش تازه‌اي آغاز كند. اما نقش‌هاي گذشته تك به تك ظاهر شده و به جهان ذهني‌اش هجوم مي‌آورند تا شايد يك‌بار ديگر امكان بازنمايي شدن و زندگي كردن بيابند. به‌كار بستن ماسك در اينجا استعاره‌اي است از امكان «ديگري» شدن و فاصله گرفتن از خويشتن خويش. يك جهان دوپاره مابين يك بازيگر و نقش‌هايي كه بازي كرده. ماجراي نمايش گويا در يك ناكجاآباد اتفاق مي‌افتد و شخصيت‌ها اسامي عجيب و غريبي دارند. اجرا در يك اتاق انتظار اتفاق مي‌افتد. افرادي كه براي تست بازيگري وارد شده و با يكديگر آشنا مي‌شوند و گپ و گفت‌هاي اين قبيل آزمون‌ها را از سر مي‌گذرانند. در ادامه از متقاضيان آزمون گرفته مي‌شود. كسي كه تست مي‌كند همان بازيگر است. سوالاتي پرسيده شده و دستور به انجام كارهايي داده مي‌شود. از طريق اين آزمون است كه ماسك افراد كنار رفته و شخصيت واقعي‌شان افشا مي‌شود. از پس كنار رفتن ماسك، متقاضي بار ديگر به اتاق انتظار برمي‌گردد اما شايد اين‌بار ديگر ماسكي بر چهره نزند و خود واقعي‌اش باشد.

اجراي ماسك يادآور نمايش‌هاي آبزورد است؛ روايتي از فروپاشي ذهني و هويتي يك بازيگر كه گويي زمانه‌اش به‌سر آمده و نوعي هراس از گذشته در او باقي مانده است. هراسي چنان مهيب كه گويي راهي نمانده الا زدن ماسك و پناه بردن بر همان گذشته. در انتها وقتي‌ ماسك از صورت نقش‌ها كنار زده مي‌شود گويي لحظه آرامش و رهايي فرا مي‌رسد.

بهزاد اقطاعي در مقام كارگردان تلاش دارد به جنبه‌هاي پنهان مواجهه يك بازيگر با نقش‌هايي كه ايفا كرده، بپردازد. اجرا كمابيش در ساحت فردي و روانشناختي باقي مي‌ماند و آن‌چنان نقبي نمي‌زند به مناسبات اجتماعي و سياسي كه حول زندگي بازيگران نقش مي‌بندد. اقطاعي از اينجا و اكنون ما فاصله مي‌گيرد تا راحت‌تر حرف خود را بزند، اما جهاني كه مي‌آفريند گاه چنان از واقعيت فاصله مي‌گيرد كه گنگ و نامفهوم مي‌شود. اجرا مي‌توانست با همان سياقي كه شروع شده، ادامه يابد و به سرانجام منطقي خود برسد. اما در انتها با صحنه‌هايي روبه‌رو مي‌شويم كه به نظر مي‌آيد به اجرا چسبانده شده و به آن ضربه مي‌زند. مانند آن صحنه كندن ماسك‌ها از صورت كه به‌شدت نمادين است و تناسبي با بقيه اجرا ندارد. از منظر بازيگري، ماسك نمره قابل‌قبولي گرفته. بازيگران به خوبي توانسته‌اند شخصيت‌هايي را بازنمايي كنند كه سرشار از تضاد و تناقض هستند. يك جهان مدرن كه افراد بنابر ضرورت كنار هم قرار گرفته و مي‌بايد به تعامل بپردازند. طراحي صحنه نمايش و نورپردازي آن توانسته يك فضاي انتزاعي را بيافريند. يك اتاق انتظار كه همچون برزخ عمل كرده و حسي از تعليق و انتظار را برمي‌سازد. ماسك بازنمايي‌كننده جهان ذهني يك بازيگر شيزوفرنيك است كه تلاش دارد از گذشته خويش فاصله بگيرد و جهاني تازه بيافريند؛ تمنايي كه گاه الكن باقي مي‌ماند.