فراکتال نگاه نو، آشنايي‌زدايانه، انديشه و نظام برهم‌زننده‌اي دارد که تماشاگر تازه‌خواه را دعوت به تماشا و ديدن مي‌کند.

نمايش فراکتال برداشتي آزاد از نمايش‌نامه «شاه مي‌ميرد» اثر اوژن يونسکو، به کارگرداني مهدي سقا است. منتقدان با لحني يک‌صدا نمايش‌نامه شاه مي‌ميرد اثر اوژن يونسکو را در همان دوراني که خلق شد، اثري کلاسيک و شاهکار قرن ناميدند. کلاسيک به اين معنا که در ژانر خودش به عنوان يک اثر نمونه‌اي همواره در تاريخ ادبيات خواهد درخشيد.
اوژن يونسکو در چهار نمايش‌نامه «قاتل بدون مواجب»، «کرگدن»، «پياده در هوا» و «شاه مي‌ميرد» شخصيت برانژه را وارد مي‌کند. شخصيت برانژه يا همان شاه در نمايش‌نامه «شاه مي‌ميرد» براي هميشه مي‌ميرد. يونسکو مي‌گويد: «مي‌پرسند در نمايش‌نامه کرگدن برانژه چه مفهومي دارد؟ مي‌گويم بر اين باورم که برانژه خود من هستم». گويي يونسکو جهان رواني و ذهني، عقايد اخلاقي، اجتماعي و سياسي خودش را با توجه به دوراني که در آن مي‌زيسته بازسازي کرده است و در‌واقع هر بار خودش را بازتعريف کرده است. همچنين نمايش‌نامه‌هاي يونسکو واکنش انسان در برابر نامتعين‌بودن جايگاه او در هستي است. مسئله مرگ مهم‌ترين دغدغه تقريبا تمام نمايش‌نامه‌هاي او است.
بيان تمثيلي
اگر برانژه نمايش‌نامه شاه مي‌ميرد را با برانژه‌هاي ديگر مقايسه کنيم، بيش از آنها رويکرد سياسي دارد. اصلا اين ساختار شاه و ملکه‌ها و نگهبان و دکتر نشانه‌هاي ساختار قدرت است که ناخواسته بيان سياسي را وارد متن مي‌کند. اما نمايش‌نامه کلام‌محور يونسکو در فراکتال به نمايشي کم‌گو تبديل شده است. آن ساختار تمثيلي نمايش‌نامه در اجراي فراکتال به دلايلي تقويت شده است. يکي از اين دلايل کم‌گو‌شدن اجرا و در نتيجه روي‌آوردن به عمل نمايشي و ارائه تصاوير نمايشي برآمده از انديشه کارگردان است. اين عمل نمايشي از نوعي بياني تمثيلي تبعيت مي‌کند که همه‌چيز را فرموله‌شده اما خودويژه بيان مي‌کند. تکرارها نقشي اساسي در اين نمايش دارند. تکرارها همان‌جايي است که متن فرموله مي‌شود تا بازتاب افکار يونسکو و البته کارگردان فراکتال باشد.
 فراکتال و ساختار نمايش:
 فراکتال به ساختار هندسي‌اي مي‌گويند که با بزرگ‌کردن هر بخش در اين ساختار به نسبت معين، همان ساختار نخستين به دست مي‌آيد. ساختاري که هر بخش آن با کل آن همانند است. فراکتال نگره‌اي رياضي از آشوب است. با توجه به آنچه درباره نقش تکرار در نمايش گفته شد، شايد منظور از فراکتال همين ساختاري است که حاصل تکرار فرموله اجرا است. اگر ارائه اين تصاوير را در چارچوبي قابل نقد قرار بدهيم، پراکندگي اين تصاوير است که برايند و حاصل آن، جهان‌بيني يکدستي را نشان نمي‌دهد. گويي اين تصاوير و صحنه‌ها بدون آنکه در ساختاري به هم متصل و در ادامه هم بيايند، گاهي از دل اجرا بيرون مي‌مانند و فقط يک تصوير تک‌افتاده زيبا هستند. براي مثال گرچه صحنه جدال دو ملکه بسيار استعاره‌اي و زيبا است، اما از کل نمايش دور افتاده است. اگر اين صحنه را به يک آجر تشبيه کنيم، ملاتي که بايد آن را به کل و بدنه نمايش متصل کند، توانايي برقراري اين اتصال را نداشته است و اين اتصال به اجرا در نيامده است. از طرفي تکرار قرار است پوچي زندگي را نشان بدهد. هما‌ن‌طور که در پايان هم اين مرگ، تکرار مي‌شود و به کار خودش ادامه مي‌دهد. اما گاهي همين تکرار ريتم نمايش را از کار مي‌اندازد و باعث پوچي خود نمايش مي‌شود. البته موسيقي، نور و تغيير صحنه توانسته اين اشکال را رفع کند و به نجات نمايش کمک کند.
تمثيل و شکل‌گيري شخصيت‌ها:
اين بيان تمثيلي در متن و اجرا جاي زيادي براي خوانش مي‌گذارد. شاه و ملازمانش عامل مرگ و زايش مرگ در سرزمين‌شان هستند. در بيان سياسي اين يک تعبير و تأويل از متن و اجرا مي‌تواند باشد. اما در جهان متن شخصيت ماري نماينده عشق و ملکه مارگريت نماينده عقل است. اما شخصيت‌ها در اجرا به دو گروه شاه و ملازمان تقليل پيدا کرده‌اند. حتی ملازمان همه يکدست گريم شده‌اند و يکدست لباس‌هايي شبيه به هم دارند. ما نمي‌توانيم در اجرا اين شخصيت‌ها را از هم تفکيک کنيم. اگر يک بازيگر هم نقش آنها را بازي مي‌کرد، فرقي نداشت. تفاوت و فاصله ميان ماري و مارگريت کم شده است. گرچه در يک صحنه تمثيلي جدال ميان ماري و مارگريت و در واقع جدال ميان عشق و عقل را مي‌بينيم اما در هنگام فرموله‌کردن شخصيت‌ها در اجرا خيلي از چيزهايي که صراحتا در متن بر آنها تأکيد شده، جا افتاده است.
در متن ماري مدام مي‌خواهد شاه را دلداري بدهد که نخواهد مرد؛ اما اين دلسوزي عاشقانه در اجرا به يک جمله تقليل پيدا کرده است. وقتي همه مي‌خواهند به شاه بگويند او بالاخره خواهد مرد، ماري به آنها مي‌گويد: يواش‌يواش بهش بگين. در واقع ما کمتر در اجرا اثري از بيان اعتقادات و روان شخصيت‌ها مي‌بينيم. بيشتر رويکرد سياسي نمود پيدا مي‌کند. 
 فرايند تبديل‌شدن
 فرايند تبديل‌شدن را در نمايش‌نامه کرگدن به وضوح مي‌بينيم. آدم‌هايي که به کرگدن تبديل مي‌شوند، در نمايش شاه مي‌ميرد تبديل شده‌اند به آدم‌هايي که يکي، دو شبه پير مي‌شوند و مي‌ميرند. جمعيت کشور از ابتداي سلطنت برانژه رو به پيري و مرگ رفته است و چيزي از جمعيت باقي نمانده است. در نمايش‌نامه، مارگريت از آدم‌هايي حرف مي‌زند که در دو روز از 25 سال به 80 سال سن رسيدند. شاه برانژه هم ناگهاني پير شده و بدنش آشکارا تغيير شکل مي‌دهد؛ اما در اجراي فراکتال همه به جز شاه مرده‌هايي هستند که بي‌شباهت به زامبي‌ها نيستند. شاه تنها فرد زنده است. اينجا فرايند تبديل‌شدن مانند فرايند تبديل زنده‌ها به زامبي‌ها در ژانر وحشت است؛ اما اينجا مرده‌ها نه با گازگرفتن؛ بلکه با القاي افکار و فلسفه و انديشه خودشان برانژه را به سمت مرگ هدايت مي‌کنند و او را تبديل مي‌کنند. از شکل ظاهري ژانر وحشت و زامبي‌ها براي بيان تمثيلش استفاده شده است. دنيا پر از مرده‌هايي است که راه مي‌روند و فکر نمي‌کنند؛ بلکه تکرار مي‌کنند. آنها مرگ را تکثير مي‌کنند. اينجا دوباره همان مرگ‌انديشي يونسکو وارد اجرا شده است. در يک صحنه از نمايش يکي از مردگان که به يک زنجير متصل است، بارها به سمت تماشاگر گام برمي‌دارد؛ اما يک گام مانده به تماشاگر به واسطه زنجير متوقف مي‌شود. گويي بخواهد مرگ را ميان تماشاگران هم تکثير کند و بگويد مرگ به فاصله يک گام و يک زنجير به تماشاگر نزديک است.
طراحي صحنه و ويرانگري
«والتر بنيامين معتقد است هنر براي نشان‌دادن حقيقت ناگزير به ويران‌کردن چيزي است. در کتاب «پاساژها» گفته است: ساختن، پيش‌بيني ويرانگري است. ويرانگري شکل‌ها در حکم ساختن بعدي است. در کتاب سرچشمه رمان آلماني تمثيل را ويرانگري شکل‌هاي فريبنده نماد مي‌داند. تمثيل، نماد را از زمينه‌اش جدا مي‌کند و به آن شکل تازه‌اي مي‌دهد». شايد به همين دليل است که اين اجرا تمثيلي‌تر از متن است؛ چون انديشه ويرانگري به‌مثابه آفرينندگي در آن جريان دارد. در اين اجرا نمادهايي مانند کاخ شاه تبديل به خرابه‌اي مي‌شود که در حال ساخت است؛ اما در‌واقع ويراني و مرگ دارد در صحنه هم آفريده و بازتوليد مي‌شود. اين انديشه دادائيستي هم در اجرا وجود دارد که ويرانگري، خودش آفرينندگي است. دادائيست‌ها تمام ساختارهاي هنري پيشين را مردود و نابود مي‌کردند تا چيزي جديد خلق کنند. با پس‌زدن تمام قراردادها براي اجراي صحنه، اين انديشه اجرا شده است. اين صحنه نامتعارف، شامل تل‌ماسه‌ها، داربست‌ها و ابزارهاي ترکيبي بيهوده... از صحنه‌پردازي براي نمايش آشنايي‌زدايي کرده است تا چيزي نو خلق کند.
 برايند
فراکتال طرحي کلي از نمايش شاه مي‌ميرد، گرفته است. کارگردان با تصاوير و انديشه‌هاي خودش و يونسکو و عناصري برگرفته از دنياهاي تئاتري ديگر، جهاني نو ساخته است. اين نمايش جاهايي قابل نقد است؛ مثلا گاهي تصاوير زيباي نمايش که مشخصا داراي انديشه و پشتوانه فکري است، قرباني جداافتادگي و دورافتادگي از يک کليت مشخص و جهان‌بيني يکدست هستند. فراکتال تجربه‌اي جوان است و براي همين خطا هم جزئي از آن است؛ اما هر انديشه و رويکرد جواني زيبا است و اينجا دانش‌ورز هم هست. فراکتال نگاه نو، آشنايي‌زدايانه، انديشه و نظام برهم‌زننده‌اي دارد که تماشاگر تازه‌خواه را دعوت به تماشا و ديدن مي‌کند.



نویسنده: فاطمه فلاح- شرق