«می‌خواهم زنده بمانم» گاهی دچار شلختگی روایی‌ست، در فضاسازی واقعیت را بعضا قلب کرده، می‌شود کلی از آن ایرادهای میزانسن و طراحی صحنه درآورد، خیلی چیزهایش با واقعیت دهه 60 و 70 تطبیق ندارد، اما گفتمان موجود در آن تا قسمت دهم، گفتمان مهمی‌ست و چون اجرای خوبی هم دارد، شاید به نوعی بهترین سریال در شرایط فعلی نمایش خانگی‌ست.

پایگاه خبری تئاتر: انتخاب یک سریال ایرانی از میان آثار پرشماری که این روزها عرضه می‌شوند کار بسیار دشواری‌ست، برای نپسندیدن خیلی از این کارهایی که چپ و راست در اینستاگرام و روی بلیبوردها رژه می‌روند، نیازی نیست حتما زاویه دید هنری یا نگاهی منتقدانه داشته باشید. همین روزها دو فاجعه با عنوان «کمدی» عرضه می‌شوند که مشخص است که هیچ تلاش و اراده‌ای در پشت صحنه‌ آن‌ها برای جذب مخاطب وجود نداشته. «مردم معمولی» و «دراکولا» از دو چهره تلویزیونی مطرح که عملا و علنا هیچ حرفی برای عرضه ندارند و همان اعتبار نیم‌بند رامبد جوان و مهران مدیری را هم به تاراج می‌دهند. خب واضح است که وقتی «قورباغه» جزو محبوب‌های این ماه‌های اخیر شده، یعنی یک جای کار به شدت می‌لنگد! سریالی که استانداردهای اولیه قصه‌گویی را روایت نمی‌کند، اما تلاش داشته «خفن» باشد، البته پدیده‌های غریبی چون «گیسو» هم وجود دارند و از پسِ همه‌ این‌ها باید درک کنیم که معادلات مالی در این حوزه ناگفته‌های زیادی خواهد داشت، که می‌ماند برای روز حساب.

در این میان شاید بشود یک کار (سریال می‌خواهم زنده بمانم) را از بقیه آثار جدا کرد، نه که کاملا مباح باشد، اما خب استاندارد دارد، شخصیت‌پردازی دارد، متوجه می‌شوی کسی یا کسانی برای فیلمنامه آن تلاش کردند. داستان دارد و خوشبختانه داستانش جلو می‌رود. شاید پلات آن کمی قابل پیش‌بینی و تکراری باشد اما همین پلات قابل‌پیش‌بینی را جذاب اجرا کرده، حداقل تا حالا که 10 قسمت از آن گذشته است.

 «می‌خواهم زنده بمانم» تقریبا سریال موفقی‌ست. کندوکاو در رابطه‌ عشق و قدرت و لایه‌برداری از نسبت عشق و سیاست در زمانه‌ عُسرت و یک شرایط منقبض اجتماعی، همان چیزی‌ست که پیشتر «شهرزاد» هم از آن گفته بود و خب خیلی هم موفق بود، بازسازی رابطه‌ شهرزاد، قباد و فرهاد. اینجا با عناوینی دیگر: هما حقی، امیرشایگان و نادر سرمد. باز هم جذاب از آب درآمده، نادر سرمد در واقع نماد روشنفکر است و شغل او هم تعمدا تیپیکال انتخاب شده، یک معلم با طراحی لباسی که البته یادآور شمایل روشنفکری در سال‌های انتهایی قبل از انقلاب است و از آن طرف کاراکتر پیچیده و کاملا سینماییِ امیر شایگان که چون در نسبت با قدرت هم قرار دارد و کاملا رازآلود است و البته قطعا برای حامد بهداد یک نقطه روشن در کارنامه‌ بازیگری‌اش است. هر دو نقش جذاب و سمپات است و اگر درگیری پیدا و پنهان میان دو قطب داستان خیلی به سمت «کمیته» میل پیدا نکند و همین‌طور بر وجوه انسانی و روانکاوانه تاکید داشته باشد، می‌تواند جذاب‌تر هم شود.

اگر هم این دوقطبی به سمت «کمیته» برود، مهم‌تر از هر چیز  شاید حفظ لحن جسور فیلمساز باشد، آیا می‌تواند در دل برخی اتفاقات ریشه‌دار تمام دهه‌های اخیر برود؟ یا معضلات ساختاری را به نفرات تقلیل خواهد داد؟ یعنی با گرایش مهدویان و حاتمی‌کیا رفتار خواهد کرد یا گفتمان سیاسی سریال پیش‌روتر خواهد بود؟ در هر صورت حتی اگر گمان کنیم، سریال در مسیر آوانگاردی ادامه ندهد، انقدر در فاز ملودرام موفق عمل کرده که می‌شود ادامه‌اش داد. مثلا هما حقی را با شهرزاد مقایسه کنید، چقدر پیچیده‌تر و با تانی بیشتر اجرا شده، در واقع شاید این یکی از بهترین بازی‌های سحر دولتشاهی‌ست، او موفق شده تردید و عذاب توامان تصمیم دشوارش را در تار و پود زبان بدنش و میمیک صورتش بکارد. در واقع هر بار که او را می‌بینیم همراه با خودش تمام تردیدهایش و تمام عذاب‌هایش را به ما منتقل می‌کند. البته از آن جایی که جنس تردید و دوراهی‌اش هم به قولی آبکی و از سِنخ سریال‌های کلمبیایی و ترکی نیست، نقش جای کار داشته و دولتشاهی هم از فرصت استفاده کرده!

این بستر مناسب نقش‌ها در سریال «می‌خواهم زنده بمانم» از فضای سریال نشات می‌گیرد، تقابل عشق و قدرت در یک فضای اجتماعی منقبض، همان چیزی که همیشه هست و همیشه گفته نمی‌شود! خب «هنر» همین است دیگر، حرف زدن از چیزهایی که دیده نمی‌شود، تاباندن نور به نقاط تاریک و اگر این موقعیت نبض دارد، چون هست و بعضا بنا به مصالح و به خواست قرائت رسمی سانسور می‌شود و چه عشق‌هایی که به خواست قدرت مصادره می‌شود.

 روشنفکری که مهر را با کینه عوض می‌کند، معشوقه‌ای که میان خواستن‌ها و نخواستن‌ها در به در است و به قدرت کام می‌دهد، البته تمام آدم‌های پیرامونی که شکل‌های تقلیل یافته‌ای از همین وضعیت هستند.

«می‌خواهم زنده بمانم» گاهی دچار شلختگی روایی‌ست، در فضاسازی واقعیت را بعضا قلب کرده، می‌شود کلی از آن ایرادهای میزانسن و طراحی صحنه درآورد، خیلی چیزهایش با واقعیت دهه 60 و 70 تطبیق ندارد، اما گفتمان موجود در آن تا قسمت دهم، گفتمان مهمی‌ست و چون اجرای خوبی هم دارد، شاید به نوعی بهترین سریال در شرایط فعلی نمایش خانگی‌ست، اگر که کمی از غلظت دیالوگ‌های وزین‌نَمایش بکاهد، به هر حال لزومی ندارد تمام آدم‌های یک سریال حکیمانه حرف بزنند، حتی در آثار علی حاتمی هم برخی کاراکترها معمولی‌تر حرف می‌زدند و شاعرانگی هم گاهی نفس می‌کشید. باید دید «می‌خواهم زنده بمانم» در اوج می‌ماند و یا در ادامه مصلحت‌اندیش خواهد شد.

برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید


منبع: روزنامه توسعه ایرانی
نویسنده: ایمان عبدلی