آرتور میلر در سال 1949 با نوشتن نمایشنامه ˝مرگ فروشنده˝ واقعیتی را به تصویر کشید که در آن آدم‌های جامعه - آدم‌های معمولی جامعه - سرنوشتی هولناک داشتند.

پایگاه خبری تئاتر:  نوشتن تراژدی در عصر حاضر از نظر بسیاری از منتقدان، اگر نه محال ولی دشوار است. این دشواری نخست به این دلیل است که در این سال‌ها گرایش کلی بر این است که کسی را بر دیگری برتری ندهند.

انسان‌ها این روزها آنقدر خواستار برابری قانونی و سیاسی هستند که معتقدند تفاوت اخلاقی و کیفی میان افراد مردم وجود ندارد. دیگر آنکه بسیاری امروزه معتقدند که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که از لحاظ اخلاقی نسبی‌گراست و همین دلیلی است بر این که تمایز قاطعی میان خوبی و بدی وجود ندارد.

اما از آنجایی که خصایص قهرمان تراژدی دقیقا همان خصایصی است که وی را از سایر مردم ممتاز و برتر از آنها می‌سازد و تفوق این قهرمان همان چیزی است که سرنوشت او را ترسناک‌تر و ترحم‌انگیزتر می‌کند، نوشتن تراژدی در این روزگار همان گونه که گفته شد، نیاز به بازتعریف برخی مسائل زیربنایی دارد.

دقیقا به همین دلایل، سال‌ها بر سر اینکه آیا "مرگ فروشنده" آرتور میلر، تراژدی است یا نه، بحث بود. گرچه میلر خودش ادعا می‌کرد که "یک فروشنده‌ دوره‌گرد نیز می‌تواند یک قهرمان تراژدی باشد، چون یک فرد آدمی و نماینده‌ی اکثر افراد جامعه‌ امریکاست." اما اگر تراژدی را به معنای کلاسیک آن در نظربگیریم و تعاریفی را که عموما ارسطو در این زمینه ارائه داده، مبنای عمل درنظر بگیریم، این موضوع مطرح می‌شود که آیا ویلی لومن به عنوان یک دستفروش یا غیرآن، خصال خوب بودن و رفعت را که از او یک قهرمان تراژدی بسازد دارا هست یا صرفا قربانی عوامل و نیروهای خارجی است که قادر به درک و فهم آنها نیست.

نقد نمایش مرگ فروشنده

نادر برهانی‌مرند در تازه‌ترین اثر خود، "مرگ فروشنده" آرتور میلر را به سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر آورده است. گرچه این متن بازنویسی و دراماتورژی شده است، اما این تغییرات آنچنان نیستند که بشود این اجرا را خوانشی جدید از "مرگ فروشنده" به حساب آورد. بیشتر تغییرات، به خلاصه کردن متن و حذف برخی دیالوگ‌ها و صحنه‌ها محدود شده است. به طور کلی می‌توان گفت که برهانی‌مرند روح حاکم بر نمایشنامه را به تمامی و به شکلی وفادارانه در اجرای خود حفظ کرده است و حتی در برخی صحنه‌ها، مانند صحنه آخر، که ترجیح داده بیشتر به فرم‌گرایی نزدیک شود، بازهم اتمسفر کلی نمایشنامه را به شکلی دقیق ارائه کرده است.

میلر، در سال 1949 با نوشتن این نمایشنامه، واقعیتی را به تصویر کشید که در آن آدم‌های جامعه - آدم‌های معمولی جامعه - سرنوشتی هولناک داشتند. سیستم سرمایه‌داری حاکم بر جامعه آنچنان در اجزا زندگی مردم تنیده می‌شود، که خواه، ناخواه همه را به بردگان این نظام تبدیل می‌کند. در واقع مادامی که بتوان برای این سیستم سودآور بود، اشکال چندانی ایجاد نمی‌شود، معضل اصلی زمانی است که فرد کارایی خود را در این زمینه از دست می‌دهد. آدمی که سود نمی‌رساند، مطرود است؛ حتی اگر سال‌های سال در خدمت این سیستم کار کرده باشد، از راه تلاش بی‌وقفه‌اش منفعت رسانده باشد و تمام قواعد بازی را مو به مو و وفادارانه رعایت کرده باشد.

نظام بی‌رحم سرمایه‌داری برای خدمات صادقانه‌ای که فرد در گذشته انجام داده است، هیچ ارزشی قایل نیست. ویلی لومن دقیقا در حال تجربه چنین شرایطی است. او که کارایی‌اش را برای خدمت به سیستم از دست داده است، در پی چنگ زدن به هر دستاویزی است که بتواند طردشدگی‌ِ غیرقابل انکارش را حداقل کمی به تعویق بیندازد. گرچه در اعماق وجودش می‌داند که گریزی ندارد، اما مذبوحانه تلاش می‌کند تا این حقیقت را باور نکند.

این تلاش فیزیکی و ذهنی تا آنجا پیش می‌رود که دیگر برایش مرز میان واقعیت و رویا از میان می‌رود. آدم‌ها را آنگونه که دوست دارد تصور می‌کند، خاطرات زمان حال و گذشته‌اش درهم می‌آمیزد و حتی شروع به ساختن تجربیات جعلی می‌کند. سعی می‌کند گذشته‌ای پرشکوه برای خودش بسازد و مدام با مرور این خاطرات، خود را دلخوش می‌کند تا بتواند این مسیرِ بی‌فرجام را ادامه دهد. نظام سرمایه‌داری برای ادامه حیات خود، با سبعیت تمام لومن و امثال او را در میان چرخ‌دنده‌هایش له می‌کند. حتی برای پسران لومن هم چیزی بهتر از سرنوشت پدرشان، نمی‌توان متصور بود. انگار این آدم‌های معمولی که با تمام وجود سعی در رعایت قواعد این بازی نابرابر دارند، هیچ استعدادی در این زمینه ندارند.

طراحی صحنه، گرچه در نگاه اول چنین به نظر می‌رسد که از خلاقیت و نوآوری بهره چندانی نبرده است، اما به تمامی در خدمت اثر بوده و بیش از آنکه به زیبایی شناسی بصری صحنه کمک کند، کاربردی است. استفاده از اشیا بیانگر (Expressive objects) در راستای نمادپردازی‌های بصری، ایده‌ای است هوشمندانه که حتی باوجود شیوه روایی غیرانتزاعی اثر، نه تنها لطمه‌ای به فرم روایی وارد نمی‌کند، بلکه به تطبیق آن با سلیقه مخاطب امروزی هم کمک می‌کند. چمدان‌های قرمز رنگی که در همان ابتدای نمایش، در سراسر صحنه پراکنده می‌شوند و به فراخور نیاز، نقش‌های گوناگونی از خودِ چمدان گرفته تا صندلی را به عهده می‌گیرند، بارزترینِ این اشیا بیانگر است. اما این نمادپردازی‌ به همین جا ختم نمی‌شود. جعبه‌هایی که بیشتر کاربرد میز دارند و نام واگنر بر آنها نقش بسته شده  و درهایی که در عقب صحنه جای گرفته‌اند، همگی از سلطه نظام سرمایه‌‌داری بر زندگی لومن خبر می‌دهد. درها و چمدان‌ها، در عین کاربردی بودن، بیانگر عدم تعلق لومن به این فضایِ به تمامی زیرِ سلطه‌ی نظام است؛ انگار لومن و حتی پسرانش به این مکان تعلق ندارند و با وجود کوشش بی‌حاصلی که از خود نشان می‌دهند ناچارند به ترک.

نقد نمایش مرگ فروشنده

بازی مجموعه بازیگران پذیرفتنی و کم‌نقص است. البته چند نفری بیش از دیگران توانسته‌اند توانایی‌های بازیگری خود را نشان دهند. حمیدرضا آذرنگ بازیگر نقش ویلی لومن، اجرایی قابل تحسین دارد. او به خوبی توانسته است شخصیت لومن را درک کند و آن را به شکلی ملموس به تصویر بکشد. نشان دادن ویژگی‌های شخصیتی آدمی که در شصت و چند سالگی به مرحله‌ای رسیده است که نمی‌تواند واقعیت و رویا را به خوبی تشخیص دهد، برای بازیگر چالشی جدی است؛ زیرا معمولا بازی در چنین نقش‌هایی مانند راه رفتن روی لبه تیغ است. بیش از اندازه دیوانه نشان دادن ویلی لومن، یا به عکس کم کردن میزان آن، هردو می‌توانست ویلی لومنی بسازد که تماشاگر را به قضاوت اشتباه بیندازد تا جایی که لومن را به تمامی مسؤول مشکلات خود و خانواده‌اش بداند. اما آذرنگ به خوبی توانسته این مرز باریک را رعایت کند و با ظرافتی که در این جابجایی‌های حسی نشان می‌دهد، توانسته است در رساندن مفهوم اصلی اثر به تماشاگر موفق باشد. رحیم نوروزی، داریوش موفق و بهرام افشاری از دیگر بازیگرانی هستند که به تحلیل درستی از شخصیت‌هایی که بازی می‌کنند، رسیده‌اند و توانسته‌اند با تنوعی که در ریتم، لحن و حرکات خود به وجود می‌آورند لحظات به یادماندنی را برای تماشاگر خلق کنند.

انتخاب این نمایشنامه از سوی برهانی‌مرند، در شرایط کنونی، انتخابی است بسیار هوشمندانه. کشور ما باتوجه به شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی‌اش هیچ وقت به تمامی پیرو قوانین سیستم‌های اقتصادی و حتی سیاسی رایج در غرب نبوده است. این بدین معنی نیست که هیچ کدام از این نظام‌های اجتماعی و اقتصادی در کشور ما شکل نگرفته است بلکه به این صورت است که اگر هم وارد شده‌اند، دستخوش تغییرات فراوان شده و شکلی متفاوت پیدا کرده‌اند. نظام سرمایه‌داری هم از این قاعده مستثنی نیست. نظام اقتصادی در کشور ما هیچ گاه به شکلی فراگیر از قواعد سرمایه‌داری پیروی نکرده است، اما به نظر می‌رسد که با وجود مشکلات عمده‌ اقتصادی که در این سالها وجود داشته است، سرمایه‌داری، موذیانه و بی‌سروصدا سعی دارد خود را به جامعه تحمیل کند. به نظر می‌رسد که برهانی مرند هم قصد داشته که همین را هشدار دهد. این نظام بی‌رحم اقتصادی که با توجه به تجارب این سالیان به اثبات رسانده که با هرچیزی که در آن نیروی حیات جریان دارد، خصومت می‌ورزد، به جامعه ما وارد شده و درحال آشکار کردن نشانه‌های هولناک خود است؛ این نشانه‌ها بیش از هر چیز در زندگی "آدم‌های معمولی" جامعه درحال خودنمایی هستند. فشار روزافزون اقتصادی به خانواده‌ها، تنش‌های میان آدم‌ها، ناامیدی و دلزدگی محصول همین ورودِ زهرآلود است. هنرمندِ حساس به جامعه، هشدار می‌دهد اما نه علمی دارد برای درمان نه موقعیت و امکاناتی.

شاید بتوان گفت که این روزها به ندرت می‌توان در نمایشنامه‌های جدید قهرمانی یافت که همچون قهرمانان تراژدی کلاسیک آنچنان قاطع و مصمم با واقعیت روبرو شده و گناه اعمال خود و عواقب آن را بر ذمه‌ی خود گیرد؛ یا به بیان دیگر شاید گناه اعمال بر گردن کسانی دیگر است و تنها عواقب آن نصیب آدم‌های نمایش می‌شود.



نویسنده: مهتاب صفدری