مهاجرت مساله‌ای نیست که کیومرث مرادی برای اولین‌بار به آن پرداخته باشد؛ اگر به کارنامه حرفه‌ای او نگاهی بیندازیم، می‌بینیم مهاجرت و قصه آدم‌های مهاجر دغدغه اوست و به همین خاطر است که برای سومین‌بار نمایشی را روی صحنه می‌برد که حقیقت تلخ آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که از ناآرامی‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به جای دیگری مهاجرت می‌کنند به امید پیدا کردن روزنه‌ای از امید و آرامش.

 چارسو پرس: آدم‌ها با قصه‌های‌شان معنی پیدا می‌کنند. داستان زندگی هر کس را گذشته او تا به امروز می‌سازد. همه از دست دادن‌ها، فراز و فرودها، آشتی‌ها و دشمنی‌ها ما را به مسیری می‌کشاند که ناگزیریم انتخاب کنیم. بین ماندن و رفتن و گاه بین بودن و نبودن. شاید بزرگ‌ترین آرزوی محال آدمی این باشد که همه اتفاق‌ها به خواست او بیفتد که همه جنگ‌ها به خواست او روی به صلح و دوستی بیاورد که همه غربت‌ها تمام شود و آدمی دیگر احساس غریبی نکند؛ با هیچ‌کس، با هیچ کجا؛ اما این حقیقت جهان است. اینکه همه‌ چیز دراختیار ما نیست و ما نهایت اختیار داریم انتخاب کنیم در شرایط موجود و همیشه این تصمیم‌گیری‌ها آسان نیست. گاه باید بین مرگ و زندگی و حتی بین زندگی کردن و زنده ماندن انتخاب کنیم. می‌گویند غربت آنجایی است که در وطن دیگری باشی اما من فکر می‌کنم غربت از همان لحظه شروع می‌شود که دیگر نتوانی با وطن خودت یکی شوی. خود را دور ببینی؛ از هر چه که روزی در وطن پناه تو بوده، خود را دور ببینی؛ از عزیزانت و حتی دور از خودت. همین از دست دادن‌ها و دوری‌هاست که آدم را سرگردان می‌کند و یک روز این سرگردانی می‌شود تصمیمی در دلت که انگار خیلی هم برآمده از دل نیست اما گاه چاره‌ای نیست جز رفتن برای زندگی کردن و سخت‌تر از آن رفتن برای پیدا کردن جای دیگری که تنها بتوانی در آن زنده بمانی! مثل همه آنهایی که جنگ و سیاهی، زور و تعصب دورشان کرد از خانه و خانواده‌شان و راهی جایی شدند که شاید در آن خبری از مرگ به دستان جنگ نباشد، جایی که بی‌مهری گلوی‌شان را نفشارد و تلخی کینه‌ها غرق‌شان نکند. «مانْش» داستان سرگردانی ما آدم‌هاست؛ داستان سه انسان، هر کدام از یک جای جهان که حالا مسیر زندگی‌شان یکی شده است، چراکه هر سه آنها از جایی که روزی پناه‌شان بوده، پناه آورده‌اند به دوردستی که هیچ شباهتی به پناهگاه ندارد. هر سه آنها مثل همه پناهنده‌های جهان از دست داده‌اند عزیزی را، وطنی را و شاید ستاره بخت‌شان را و حالا می‌خواهند یا بهتر است بگویم ناچارند برای پیدا کردن ستاره‌شان دل و جان‌شان را به دریا بزنند. نمایش برگرفته از نمایشنامه «اهالی کاله» است که پیام لاریان آن را نوشته و کیومرث مرادی تغییراتی در طرح، رویکرد و نام نمایشنامه داده است. داستان در کمپ کاله، محلی در فرانسه اتفاق می‌افتد که تنها راه نجات از آن، گذشتن ازکانال مانش و رسیدن به جزیره است.
مهاجرت مساله‌ای نیست که کیومرث مرادی برای اولین‌بار به آن پرداخته باشد؛ اگر به کارنامه حرفه‌ای او نگاهی بیندازیم، می‌بینیم مهاجرت و قصه آدم‌های مهاجر دغدغه اوست و به همین خاطر است که برای سومین‌بار نمایشی را روی صحنه می‌برد که حقیقت تلخ آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که از ناآرامی‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به جای دیگری مهاجرت می‌کنند به امید پیدا کردن روزنه‌ای از امید و آرامش. با این حال نمایش مرادی به سوی تکراری بودن و دم‌دستی بودن نرفته و اتفاقا تئاتری است متفاوت از تمام کارهای دیگر او و خیلی از نمایش‌هایی که اخیرا روی صحنه رفته‌اند. کیومرث مرادی هنر و دانش خود را در این اثر در میزانسن‌های فکر شده و با به تصویر کشیدن کمپ کاله با استفاده از نورپردازی متناسب و ترکیب آن با موسیقی و رنگ به رخ کشیده است. موسیقی نمایش به زیبایی در خدمت حس و حال داستان و شخصیت‌هاست و نتیجه همراهی موزون نور و رنگ با آن؛ تصویر کاله و کانال مانش است که بر صحنه نقش می‌بندد و همین صورت بستن ظریف جغرافیای داستان، جریان نمایشنامه و اتفاق‌ها را برای مخاطب زنده، قابل‌لمس‌ و باورپذیرتر می‌کند. علاوه بر همه اینها اجرای مسلط نقش‌آفرینان تئاتر «مانش» توجه تماشاگر را به خود جلب می‌کند، چراکه این‌بار بازی متفاوتی از سام درخشانی را در نقش «خدیو» می‌بیند که شاید بتوان آن را نقطه عطفی در مسیر بازیگری او دانست. نقش‌آفرینی‌های خوب مهدی حسینی‌نیا در نقش «سیلان» و نازنین کریمی در نقش «لاویا» در کنار عوامل دیگر دست به دست هم داده‌اند تا تئاتر «مانش» این روزها مخاطب علاقه‌مند به تئاتر را به سالن شهرزاد بکشاند.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: یلدا رحمدل