خر انگار که از بهشت‌اش جدا می‌شود و به جهان بدون کاساندرا پرتاب می‌شود یا حتی بخوانیم هبوط می‌کند. کاساندرا اولین و آخرین نفری است که او را دوست دارد. لحظه جدایی این دو هنگامی که «ای‌اُ» را به‌زور سوار کامیون می‌کنند از درخشان‌ترن لحظات فیلم است.

چارسو پرس: آخرین فیلم «یژی اسکولیموفسکی»، «ای‌اُ: EO» روایت پاره‌هایی از جهان، از چشم خر است. پاره‌هایی که گویی جهان جز آنها نیست؛ فیلم با مهر شروع می‌شود. کاساندرا، دختری که در سیرک کار می‌کند، انگار تنها عاشق‌حقیقی خر است. محبتی که اول فیلم بین آن‌دو می‌بینیم، دوام چندانی نمی‌آورد. جبر، این محبت را بی‌دوام می‌کند.

خر انگار که از بهشت‌اش جدا می‌شود و به جهان بدون کاساندرا پرتاب می‌شود یا حتی بخوانیم هبوط می‌کند. کاساندرا اولین و آخرین نفری است که او را دوست دارد. لحظه جدایی این دو هنگامی که «ای‌اُ» را به‌زور سوار کامیون می‌کنند از درخشان‌ترن لحظات فیلم است. «ای‌اُ» از منفذ ماشین، دختر را تماشا می‌کند که هی از او دورتر و دورتر می‌شود. تاریکی، تنهایی و البته استیصال اولین حس‌هایی است که خر در سفر آنها را تجربه می‌کند.

استیصالِ فقدان، دورشدن و اینکه کاری ازش بر نمی‌آید. بعد از آن گویی جز حیرت، چیزی نیست و چه آشناست این سفر خر. شکوه اسب‌ها و عشوه‌گری‌های‌شان در طبیعت، محسورش می‌کند؛ اسکولیموفسکی این را به زیبایی و کاربلدی با رفت‌وبرگشت دوربین میان گله‌ای اسب که در طبیعت چهارنعل می‌دوند و چشمان «ای‌اُ» که از میان روزنه‌های کابینی آنها را می‌نگرد، نشان می‌دهد. به مقصد می‌رسد. مقصد که نه؛ ایستگاه اول آوارگی که مرکز پرورش اسب است، احتمالا اسب‌های خاص. «ای‌اُ» آنجا برای کسی اهمیت ندارد.

دوربین و میزانسن به ما نشان می‌دهد که خر دوباره دل‌بسته می‌شود. دل‌بسته اسبی باشکوه که احتمال وصالش حتی از کاساندرا هم کمتر است. آن لحظه که این را می‌فهمد خربازی در می‌آورد و زیر کاسه‌و‌کوزه اصطبل می‌زند. طبیعی است که کسی ناز خر را نمی‌خرد. او را از اصطبل باشکوه بیرون می‌اندازند و به مزرعه خرها می‌رود، آنجا که دوستش دارند، به او محبت می‌کنند و می‌تواند در میان دیگر خرها، روزگارخوش به‌سر کند که نمی‌خواهد. آخرین دیدار با کاساندرا و دیدن اسبی سرکش، چیزی در او عوض می‌کند. کولی می‌شود، به جنگل می‌رود و تا آخر زندگی‌اش که چندان بلند نیست، زندگی کولی‌واری طی می‌کند. در سفر کولی‌وار انگار دیگر چیز قشنگی نیست. از این به بعد خر بیشتر برای بیننده، یک شاهد بیرونی است. شاهدی که اصلا شبیه ما نیست و از جهان او داریم به جهان می‌نگریم. خر کمتر جلب‌توجه می‌کند. خاصیت خر همین است. به کار کسی، کار ندارد. سر به‌زیر می‌اندازد. یونجه‌ای پیدا کند، می‌خورد و پیدا هم نکند، صبر پیشه می‌گیرد. اما آدمی به همه کار دارد، حتی به خری که یک گوشه نشسته است و با حیرت به توپ فوتبال نگاه می‌کند. آدمی که به او بر می‌خورد اگر خر خطابش کنند، باخت تیم‌شان را گردن خر بخت‌برگشته می‌اندازد و تا دم مرگ «ای‌اُ» را کتک می‌زند. البته که این آدمیان به یکدیگر هم رحم نمی‌کنند و «ای‌اُ» تا به پایان همه‌نوع پلشتی را می‌بیند؛ از خودخواهی گرفته تا قتل و خیانت. خر اما سنگ‌صبور خوبی است. مثل گربه و سگ نیست که هزار اطوار داشته باشد، هزارجور باید نازش را کشید تا دمی بنشیند تا کاری برایت کند. خر به‌وقت‌اش بار می‌کشد، آن‌هم سربه‌زیر و فروتن. به‌وقت‌اش هم سنگ‌صبور می‌شود؛ حتی سنگ‌صبور پسر خیانتکاری که باخت قمارش را با باج عاطفی به مادرخوانده‌اش می‌خواهد جبران کند. سر آخر پلشتی آن خانه را تاب نمی‌آورد و فرار می‌کند. بعد از آن، خر را در مسلخ می‌بینیم. گویی خودش قدم به آنجا گذاشته، انگار همه‌چیز را دیده است و دیگر چیزی نیست که او را برای نمردن وسوسه کند. هرچند فرقی نمی‌کرد، بخت خر جز این نیست؛ امروز سالامی نمی‌شد، چندی بعد می‌شد.