حامد شفیعی‌خواه برای مواجهه با داستان کوتاه و خواندنی «هلیمِ جان‌سخت» وانگ مِنگ، به چینی‌زدایی از مناسبات متن مبادرت ورزیده و یک خانواده کمابیش انتزاعی، اما ملموس را به صحنه آورده است.

چارسو پرس: این روزها در تماشاخانه ایرانشهر، دو اجرا بر صحنه آمده است که می‌توان آنها را با تساهل و تسامح، اقتباس و بازخوانی از آثار منتشر شده در دهه هشتاد شمسی فرض گرفت. همان دوران منتسب به دولت اصلاحات و اوج توسعه سیاسی و گشایش‌های قابل اعتنای فرهنگی. هر دو این اجراها متعلق به نسل جوان این روزهای تئاتر کشور است و بی‌شک مشتاقان خاص خودش را دارد. اجرای اول «تاری» نام گرفته و برداشتی است آزاد از نمایشنامه «پادشاه یک چشم» کارلوس فوئنتس مکزیکی و اجرای دوم «دموکراسی با طعم همبرگر» که حامد شفیع‌خواه در مقام نویسنده و کارگردان با نگاهی به داستان کوتاه «هلیمِ جان‌سخت» وانگ مِنگ آن را به مرحله اجرای عمومی رسانده است. داستان این نویسنده چینی در سال ۱۳۷۹ با ترجمه خوب مژده دقیقی در مجموعه «اینجا همه آدم‌ها این‌ جوری‌اند» چاپ شد و همچنان یکی از مجموعه داستان‌های مورد استقبال توده مردم کتابخوان است.


بنابراین پرداختن به هر دوی این اجراها از یک منظر آسیب‌شناسانه می‌تواند راه‌گشای ما باشد برای نقب ‌زدن به سیاست‌های بازخوانی، اقتباس و برداشت آزاد هنرمندان عرصه نمایش در مواجهه با متونی که خودبسنده و خودآیین هستند و به راحتی با مخاطبان خویش ارتباط برقرار کرده و بی‌آنکه احتیاج به توضیح و تفسیر چندانی داشته باشند، راه خود را می‌جویند و قلب خوانندگان را فتح می‌کنند.

 

تاری: مرثیه‌ای بر تنهایی و جدا افتادگی

نمایش تاری را می‌توان ذیل آن دسته اجراهایی صورتبندی کرد که بیش از هر چیز به ایده «زوال» نزدیک می‌شوند. موقعیتی تکین در دل یک قصرِ در آستانه ویرانی؛ با اشرافیتی رها شده که برای تاب‌آوری ملال و تنهایی این روزهای‌شان مدام با یکدیگر مشغول حرافی و بازی می‌شوند. در این انزوای فزاینده، در این تک‌افتادگی ویرانگر، توان فاصله‌گیری از خویشتن و آن هویت ارباب‌منشانه، برای زن و مرد ساکن قصر، رهایی‌بخش است و نوعی امکان تاب‌آوری و تداوم زندگی. مگر نه آنکه در متن فوئنتس در همان ابتدای نمایشنامه، شخصیت دوناتا به دوک تذکار می‌دهد که «می‌دونی جهنم چیه؟ یه تکرار مداوم و پوچ.» بنابراین در غیاب خدم و حشمِ گوش به فرمان، می‌توان از جایگاه فرادستی خارج شد و همچون بازیگران یک نمایش هیجان‌انگیز اما در نهایت ملال‌افزا، نقش‌های مختلف زندگی اجتماعی را به اجرا درآورد. نمایش «تاری» شرح پرفراز و نشیب این ملال‌زدگی و همچنین تقلای پیشاپیش شکست‌خورده غلبه بر آن است. جایی که حواس بینایی و شنوایی، به تدریج توان خویش را از دست داده و مستوجب تاری و ناشنوایی می‌شوند. دوک و دوناتا این روزها و شب‌ها به تنهایی ساکن این قصر رو به زوال هستند که گویی روزگاری پر رونق بوده و پذیرای مهمانی‌های مجلل. اما شوربختانه مدتی است که از شور و نشاط زندگی تهی شده و به تسخیر انبوه مگس‌ها و حشرات موذی و مزاحم درآمده است.


پویا صادقی و عاطفه غیبی در مقام نمایشنامه‌نویسان تاری، نگاهی غیرتاریخی به «پادشاه تک چشم» فوئنتس دارند. گو اینکه این رویکرد مبتنی بر انتزاع و دوری از مناسبات تاریخی متن فوئنتس، به محمد برهنمی این امکان را می‌دهد که بیش از تاریخ‌مندی بر بدن‌مندی تاکید کند و زیباشناسی مدنظر خویش را به میانجی این رویکرد تنانه در نسبت با دوک و دوناتا پی بگیرد. در نتیجه هنگام تماشای اجرای تاری، شاهد هستیم که چگونه ژست‌های ایستا و حرکات اغراق ‌شده، قاب‌هایی صحنه‌آرایی ‌شده می‌سازند که یادآور تابلوهای نقاشان دوران مدرن همچون بیکن است. از دل این ساخت و ساز مدام بدن بازیگران در یک وضعیت انتزاعی، بیش از ذهن، این حواس تماشاگران است که باید به کار فهم اجرا درآید. بدن مهشید خدادی و مجید اسدی، بیش از آنکه دوک و دوناتای فوئنتسی باشد، تحت زیباشناسی مورد نظر محمد برهمنی، یادآور نمایشی چون سیزیف است.


به لحاظ طراحی صحنه، یک سازه مثلثی با امکان جابه‌جایی، دوک و دوناتا را محصور کرده‌اند. استعاره‌ای از تنهایی و انزوای علاج‌ناپذیر اشرافیتی در حال نابودی. گویی قرار است آرامش گورستانی این دو نفر از طریق محفظه‌ای با دیوارهایی اینچنین تهاجمی حفظ شود. اما هیچ نیرویی توان محافظت در مقابل هجوم نیروهای بیگانه را نخواهد داشت و در نهایت بعد از چند بار جابه‌جایی این سازه عظیم هندسی، اضلاع مثلث از یکدیگر باز شده و دوک و دوناتا مقابل تماشاگران قرار داده می‌شوند. محمد برهمنی در مقام کارگردان و شاید یک مستبد مصلح، بازی این زوج به آخر خط رسیده را به نهایت منطقی خویش می‌رساند و از این زندگی ملال‌انگیز نکبت‌بار نجات‌شان می‌دهد. نمایش تاری بر مدار نیهیلیسم می‌چرخد و در نهایت با مداخله یک امر بیرونی که همان حضور کارگردان باشد مستبدانه قطع می‌شود بی‌آنکه رهایی و رستگاری دوک و دوناتا ممکن شده باشد.


بیشتر بخوانید:  نقد نمایش‌های روی صحنه


در نهایت می‌توان گفت اجرایی چون تاری، عزیمت به سوی یک انزوای ویرانگر و شدت ‌بخشیدن به آن از طریق حضور فیزیکی بازیگران است. پس زدن امر اجتماعی و نامعلوم بودن وضعیت سیاسی بیرون از قصر، سیاست زیباشناسانه این اجرا محسوب می‌شود. همان نکاتی که فوئنتس از طریق تاریخی کردن فضا و مکان بیرون از قصر از آن فاصله می‌گیرد و تعین تاریخی می‌یابد. محمد برهمنی نشان داده به حرکت و حضور بازیگران بیش از وضعیت سیاسی و اجتماعی آنان اهمیت می‌دهد. آن وقفه‌های گاه و بی‌گاهی که بازیگران او هنگام حرکت به اجرا درمی‌آورند ‌باید به «ژست» بدل شود تا «بیانگر» زمانه‌ای باشد که دوک و دوناتا در آن زندگی کرده و نابود می‌شوند. دوک و دوناتای برهمنی، بیش از زیستن در تاریخ، سرگردان بودن در خلأ است.

 


دموکراسی با طعم همبرگر: مصیبت‌های یک خانواده که تمرین دموکراتیک بودن می‌کنند

حامد شفیعی‌خواه برای مواجهه با داستان کوتاه و خواندنی «هلیمِ جان‌سخت» وانگ مِنگ، به چینی‌زدایی از مناسبات متن مبادرت ورزیده و یک خانواده کمابیش انتزاعی، اما ملموس را به صحنه آورده است. داستان نویسنده‌ای چون وانگ مِنگ که روزگاری به وزارت فرهنگ در دوران «دنگ ژیائوپنگ» منصوب شد، نقدی است رادیکال به فرآیند دموکراسی در کشورهای در حال گذار که بعضی از آنان همچون چین در بند ایدئولوژی کمونیسم هستند. اینکه چگونه یک امر جزیی چون آداب غذا خوردن می‌تواند مستوجب درگرفتن مباحث سیاسی شده و پای شیوه حکمرانی دموکراتیک را به خانواده پرجمعیت چینی باز کند از هنرمندی این نویسنده شهیر چینی است. وانگ مِنگ می‌گوید نتیجه این منازعات و گپ‌وگفت‌های بی‌حاصل چیزی نیست جز بی‌هویت شدن انسان‌هایی که سبک زندگی آرام و سنتی و بی‌دغدغه‌ای را از سر می‌گذرانند. مدرنیته با هجوم بی‌رحمانه‌اش، خانواده‌های گسترده چینی را به خانواده هسته‌ای تبدیل کرده و آرامش و آسایش آنان را ناممکن می‌کند. وانگ مِنگ در جایگاه یک نویسنده پیشرو، توانسته با مهارت، آسیب‌شناسی دموکراسی غربی در چین دوران کمونیستی را عیان کند. فرآیندی بی‌معنا که همه مشکلات جامعه را بدون توجه به امکان‌ها و محدودیت‌های انضمامی و تاریخی می‌خواهد از طریق مشارکت صوری و برگزاری انتخابات حل و فصل کند. اما به قول وانگ مِنگ وقتی مواد اولیه برای تهیه غذا وجود ندارد دل بستن به صندوق رای و برگزاری میتینگ‌های انتخاباتی چگونه می‌تواند کاری از پیش برده و غذایی برای شکم‌های گرسنه آماده کند؟


حال به اجرای «دموکراسی با طعم همبرگر» بپردازیم که با تلاش و ممارست جوانان گروه توانسته از یک داستان کوتاه چینی، اجرایی به نسبت قابل قبول ارایه کند و مورد استقبال مخاطبان این روزهای تئاتر قرار گیرد. حامد شفیعی‌خواه با ساختن یک جهان کاریکاتوریستی از اعضای یک خانواده پرجمعیت نشان می‌دهد که همگی آنان شکل و شمایل تقریبا مشابهی دارند. لباس‌ها، شیوه بازی و ژست‌های‌شان، با اندکی تفاوت کمابیش از یک جنس است. استفاده از یک میز بزرگ غذاخوری که در مرکز صحنه قرار داده شده و همچون یک شیء کانونی، محل تلاقی، تضاد، همبستگی، گفت‌وگو و تداوم خانواده محسوب می‌شود، رویکردی خلاقانه در بسط و گسترش ایده اجرایی نمایش است. از این باب اجرا توانسته بازی دموکراسی و مضراتش را در نسبت با امری چون غذا خوردن که بیش از هر چیز به زندگی روزمره و ذائقه افراد بستگی دارد به مساله تبدیل کند. البته نباید از این نکته غافل شد که کسی چون وانگ مِنگ به واقع از دموکراسی صوری در چین بعد از مائو نقد رادیکالی ارایه می‌کند. بنابراین در مقایسه با نویسنده چینی، نمایش این گروه جوان ایرانی تا حدودی از رادیکال بودن تمام عیار عقب نشسته و با خلق یک فضای گروتسک و کاریکاتوری، نقدشان در سطح باقی می‌ماند. این قضیه صد البته به سیاست‌های اجرایی و آن مکانیسمی بازمی‌گردد که گروه اجرایی در قبال داستان «هلیمِ جان‌سخت» اتخاذ کرده و از طریق دراماتورژی متن و اجرا بر صحنه آورده‌اند. به لحاظ وضعیت عمومی و دراماتیک، در طول نمایش مشخص نمی‌شود ما با چه سیستم سیاسی مواجه هستیم و آدم‌ها با چه می‌جنگند، چیزی که در داستان وانگ مِنگ آشکار است. این قضیه می‌تواند به نمادگرایی سترون این روزهای تئاتر ما میدان بدهد که به وفور مشاهده می‌شود. اینکه گروه‌های اجرایی برای عبور از سد ممیزی به هر دستورالعملی تن داده و از انضمامی بودن جهانی که می‌آفرینند دست شسته و به دل یک وضعیت سراسر انتزاعی پناه برند. اما با تمامی این مباحث همچنان می‌توان از اجرای شوخ‌طبعانه «دموکراسی با طعم همبرگر» دفاع کرد و جای خالی این قبیل آثار کمیک را در فضای تئاتر حرفه‌ای یادآوری شد. یک گروه جوان و با انگیزه توانسته‌اند با تمامی خبط و خطاهایی که در این قبیل اجراها مشهود است، بدون استفاده از بازیگران چهره، یک اجرای تماشایی بر صحنه آورده و این نکته مهم را بار دیگر به ما گوشزد کنند که تئاتر در کنار رسالت انسانی و بیان امر والا، ‌باید مخاطبان خویش را سرگرم کند و در این وادی دشوار دچار ابتذال نشود.


یکی از مسائل مهم که در این اجرا از بعضی جهات مثبت است و از بعضی جهات آسیب، بی‌شک مربوط می‌شود به بازیگرانی که همگی از یک نسل هستند و قرار است در این اجرا بازنمایی چند نسل را ایفا کنند. در متن داستان نوشته شده که «اعضای اصلی خانواده ما عبارتند از: پدربزرگ، مادربزرگ، پدر، مادر، عمو، زن‌عمو، من، همسرم، دخترعموی بزرگم و شوهرش و پسر نازنین و دیلاقِ من. سنّ ِ ما به ترتیب از این قرار است: هشتاد و هشت، هشتاد و چهار، شصت و سه، شصت و چهار، شصت و یک، پنجاه و هفت، چهل، چهل و شانزده». فی‌الواقع بازنمایی این حجم از تفاوت نسلی در یک خانواده که مدام بر یک میز غذاخوری می‌نشینند و با یکدیگر تعامل می‌کنند با بازیگرانی که سن و سال نزدیک به هم دارند، از این جهت که نگرش نسلی کمابیش مشابهی دارند، می‌تواند مثبت باشد، اما از منظر اجراپذیری این تفاوت نسلی، امری است پر از ریسک و امکان تقلیل دادن و اشتباه. شاید گشوده بودن اجرا به بازیگرانی از نسل‌های مختلف تئاتری بتواند یک راهکار در دسترس باشد برای عبور از این چالش. جایی که حضور بازیگران از نسل‌های مختلف، بر طبیعی بودن اجرا بیفزاید و حتی یک فضای گروتسک را باورپذیرتر کند
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی