نمایش پروندهی شمارهی ۸۱ نمایشیست که فینفسه ارزش صحبت ندارد. نمایشیست که آنچنان از تمام اجزا لنگ میزند که بهسختی بتوان به انگیزهای که کارگردان را مجاب کرده که اثرش را به نمایش درآورد پی برد. اما از نگاه دیگری از آن دست آثاریست که باب گفتگوی مهمی را باز میکند که ارزش ساعتها صحبت و پژوهش دارد؛ اینکه پشت این قسم اجراهای ناهنرمندانه چه مقدار دانش و تجربهی تئاتری نهفته است؟ و از آن مهمتر اینکه این نوع تئاترهایی که خود را تجربی مینامند اما به وضوح تعبیر غلطی از آن را به نمایش میگذارند در کجای وضعیت امروز قرار دارند؟
این روزها سالن چهارسوی تئاتر شهر میزبان اجرای دیر راهبان بهکارگردانی کیومرث مرادی است. با متنی از محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور که نوعی بازخوانی از رمانی بههمین نام و به نویسندگی فرایرا دوکاسترو است؛ متنی که از همان ابتدا با پرسش آغاز میشود: چرا باید بیاموزیم؟ آموختن برای مؤمن چه ضرورتی دارد؟ اما پرسشهای این دیر سراسر سؤال به همین جا ختم نمیشود. پرسشها به جای ماندن در کلیشههای ابدی همه دیرها متمایل میشود به جنگی میان خیر و شر و آغازگر این مسیر پر چالش، موقعیتی است که نویسنده برای شخصیتهای نمایش ساخته است.
شهرام گیلآبادی در مقام کارگردان، به همراه نویسندگی محمد چرمشیر و بهمن عباسپور، تلاش قابلتوجهی در این مکانیسم بازنمایی صورت دادهاند، اما باید این نکته را هم در نظر بگیرند که جامعه پر است از مطرودانی که در حاشیههای شهر، روایت جذابتر و البته هولناکتری برای بیانکردن دارند، حتی در آن فقدان یکدقیقهو سیزده ثانیههای ابدی.
در دورانی که نمایشهای داستانگوی کلام محور در فضای تئاتری ما چیرگی دارند، نمایش آقامحمدخان بهطور جسورانهای فاقد زبان گفتاری و درام معمول است و با بهکارگیری و اجرای زیباییشناختی عواملی مانند نور، موسیقی، تصاویر ویدئو پروجکشن و... در تلاش برای خلق زبان متفاوت در روایت برمیآید. این نمایش اجرایی آبستره از زندگی آقامحمدخان قاجار است.
علی منصوری در سال 95 در تالار قشقایی و همچنین بازتولید آن در مجموعه مهرگان، با دوری از احساساتگرایی، با طراحی صحنه مینیمالیستی، با خلق فضای انتزاعی، با کنترل بازیها سعی دارد به این سویههای اجتماعی نزدیک شود. اما نوع بازنمایی بدن و کیفیت هر دم بحرانی شونده این رابطه، بنابر ملاحظات فرهنگی جامعه ما، این امکان را چندان مهیا نمیکند و اجرایی ملایم نصیب مخاطبان میشود.
اگر دوست دارید یکی دو ساعتی بی آنکه به تریج قبای کسی بر بخورد به مسایل خودتان و رویاهایی که دود هوا شده اند و آرزوهایی که می توانند در تاریکی بیرون جهند و دست شما را بگیرند و به جستجوی جانب آبی ببرند ، خوب ، بروید و این نمایش را ببینید . به دیدنش می ارزد . این نمایش نقطه تأملش روی موضوعی است که به شکل تاریخی ، ریشه تقریبی تمام مشکلات چیزی بنام خانواده را شامل می شود . آنهم اینجا که همه در آنِ واحد هم طلبکارند و هم بدهکار . هم مقصرند هم مظلوم هم قانونند هم مجری هم حقند و هم باطل . و خوب ، آبسورد و معلق گونه گی یا تعلیق یعنی همین . نمایشی در ژانر آبسورد با مفاهیمی عمیق که می تواند اشک شما را در بیاورد بشرطی که بتوانید به تاریکی زل بزنید . به تاریکی زُل بزنید ؛ همه فلاکتی که بر سر ما و جان ما و رؤیاهای ما آمده حاصل همین تاریکی است . تاریکی . تاریکی را می گویم .
کِشدارکردن و متوقفکردن یک روایت پیشپاافتاده، به انحای گوناگون آن را بازگفتن، دامنزدن به این تنش بیهوده و بیوقفه، ادامهدادن و تکرارکردنش به خودیخود امر واقع را دستخوش نوعی دگرگونی میکند. اینجا تئاتر در تلاش است با نوعی آشناییزدایی مدام از امر واقعِ پیشپاافتاده، مواجههای پدیدارشناسانه را برای ما رقم بزند؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم، اینهمه دستبالاگرفتن این نمایش بسیار اغراقآمیز است
«پرتی» از آن دست اجراهایی است که انگار غایتی برای خود متصور نیستند. تکهای از زندگی روزمره را رَج زدهاند و مدام از فرط ملال یا رهایی از آن، تکرارش میکنند. حال اگر روایتی باشد از زیست و زمانه دخترانی که در یک خوابگاه دانشجویی، به اجبار روزگار میگذرانند و عادیترین لحظات را به پرشورترین مباحثات تبدیل میکنند.
در شرایطی که اجراهای تاتری این روزها به سبب خصوصی سازی تالارهای تاتربا هدف درآمدزایی و میزان کردن دخل و خرج، روز به روز بیشتر به سوی روزمرگی و جذابیت های سطحی و همسویی با نیازهای مخاطب پیش می روند و ازسویی شاهد وفور بازخوانی های ناهمخوان شبه پست مدرن از متن های بارها اجرا شده کلاسیک هستیم ، نمایش « تو مشغول مردنت بودی» در شکلی کوچک با صحنه پردازی ساده اش، تازگی و طراوت یک اجرای تجربی را در خود نگاه داشته و در این مسیر به دام جذابیت های آنی پر زرق وبرق و دکور و لباس های گران و....نیفتاده است.
دوازدهمین نشست نقد صحنه با حضور مهدی کوشکی، میلاد نیک آبادی، شهروز دل افکار و بهزاد صدیقی و با همکاری موسسه ی افرامانا در سالن ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارمی شود.
نوشتن درباره «گرنیکا» کار دشواری است و اعلان موضع نسبت به آن کاری دشوارتر. چرا که اثر پر است از تنیدگی مؤلفههای ارزشمند و بیارزش.
نمایش پر است از طرح و نوشتههای گرافیکی که گاه فضاساز هستند و گاه فضاشکن. گاه نشانی از توهم میشوند و گاه کارکردهای تجملاتی نمایشی پیدا میکنند. با این تفاسیر اگر به فرض فضای توهم و معما گونه در اثر شکل گرفته باشد، سوالی که این جا یقهی ما را ول نمیکند این است که آیا ما در وهله اول با انسان مواجه هستیم یا با توهمش؟
در نمایش زهرماری علی احمدی پس از اجرای دو سه نمایش، نشان می دهد آرام آرام در ادامه ی تجرببات کارگردانی خود کارش به پختگی نزدیک شده است. او به عنوان کارگردان هم انتخاب های خوبی برای عوامل و عناصر صحنه اش داشته و هم تلاش کرده اجرای کم نقصی را برای صحنه خلق کند. از سویی دیگر نمایش زهرماری در بازیگری دارای امتیازات ویژه ای است. همه ی بازیگران در این اثر می کوشند با همراهی یک دیگر و با یاری کارگردان نقش هایشان را روان، جذاب و باورپذیر بازی کنند.
نمایش «آنتیگون» به کارگردانی علی راضی، نگاه محدود و کمسویی نسبت به رویکرد فلسفی وجودشناختی منتسب به جهان «آنتیگون» ژان آنوی دارد. پروتاگونیست نمایش راضی، فاقد شوریدگی تراژیک و مبارزهطلبی یک آرمانگرای سازشناپذیر است و در عینحال از ویژگیهای اگزیستانسیالیستی قهرمانی که نسبت به امیدهای واهی زندگی بدبین است و بار انتخاب و طغیاناش را بر دوش میکشد، کم بهره است.
اینکه بالاخره باید کسی آستین بالا میزد و درباره معرفی کوروش به زبان هنر کاری میکرد که جای شک و تردید ندارد. سالهاست میشنویم فلان فیلمساز قرار است فیلمنامه کوروش را بنویسد یا نوشته است و فلان تهیهکننده (که حالا مرحوم شده) هم قرار است آن را تهیه کند، ولی همه اینها وعده سر خرمن بود و هست و چه پولهایی که این وسط ردوبدل شد و کورش همچنان برای دوستدارانش که هر سال هم با کلی مشقت خود را به پاسارگاد میرسانند تا «از دور به طریق مذکور» مقبرهاش را ببینند، ناشناس مانده است، مگر در حد چند جمله از منشور او که بنا بر برخی روایتها، نخستین منشور حقوق بشر بوده است.
روی بروشور تئاتر که دم در سالن آقایی در دستم گذاشت، آقای مسعود میرطاهری اینگونه نوشته بود: «وقتی تمرینات [یا بهعبارت صحیح تمرینهای] این کار را شروع کردم [،] در باورم به نتیجه[ی] آن فکر نمیکردم. قصدم اجرا با شاگردانی بود که چند دوره از مهمترین شیوه[های] بازیگری در دنیا را گذرانده بودند. بارهاوبارها... . امروز میدانم اشتباه حرکت نکردهایم و به همه[ی] علاقهمندان [علاقهمندان بازیگری] میگویم [میگویم] این حرفه بسیار سخت، دشوار، علمی و محترم است. باید آموخت، مهارت کسب کرد و تمرین کرد تا بهمعنای واقعی کلمه بازیگر شد». آنچه را که میتوان به نحو ضمنی در این نوشته بازخواند این است که بیایید در کلاسهای بازیگری من ثبتنام کنید تا از این دشواری برآیید. این کلاسها علمی و محترمند! اما در کمال ناباوری باید بگویم میتوان گفت این اجرا بهطورکلی نهتنها علمی نیست، بلکه میتوان گفت اصلا کارگردانی نشده است.
عنوان «شیطونی» با معنای محاورهای که با خود به دوش میکشد، در همان ابتدای امر خود را بهعنوان یک اثر برآمده از دلِ فرهنگ عامه مطرح میکند. به این معنا، مخاطب از همان بدو ماجرا انتظار دارد تا به درونِ اثری کشیده شود که از جنسِ گفتوگوهای زیست روزمرهاش است. کوشکی از این حیث همنوایی خوبی میانِ محتوا و فرم ایجاد میکند و ما را به درونِ نمایشی پرتاب میکند که دیالوگهای روزمره بسیاری دارد
در اثر بهرام افشاری چیزی میان آری یا خیر است. این تشتت به واسطه دو ویدئویی است که پخش میشود. در یکی با آدمهای معمولی برخورد میکنیم که گذشته یک شخصیت را بیان میکنند. در کلام آن انسجامی وجود دارد. به نظر روی یک شخص تمرکز دارند که باید آن را به شخص بهرام افشاری نسبت داد. اما در ویدئوی دوم با یک هرجومرج روبروییم. یکی تعریف میکند، یکی تمجید، یکی فحش میدهد و یکی از مردنش حرف میزند. یکی او را بازیگری شاخص معرفی میکند و دیگری او را یک مدیر. گویا بازیگران شناختهشده ویدئوی دوم در مورد یک شخص واحد سخن نمیگویند. این همانجایی است که واقعیت میان آری و خیر معلق میماند. افشاری قرار نیست با صراحت جواب دهد و آن را به تعلیق درمیآورد.
تئاتر «پناهکاه» با به تصویر کشیدن جامعهای بهظاهر سالم در دنیای مدرن، نوع دیگری از جامعه آرمانی انسان امروزی را نمایان میکند. اما همین انسان امروزی در دور باطل چرخه اقتدارگرایی که برآمده از وجود آدمی است، غرق میشود و به همان دلیلی که پوپر میگوید: «بهشت تبدیل به دوزخی دیگر میشود».
هیچ فکرش را نمیکردم که در یک عصر گرم بهاری و آن هم در مجموعه ایرانشهرکه در آن ساعات معمولا شلوغ و پرازدحام، به شکل غریبی خالی از جمعیت بوده و گویی بدل به یک متروکخانه عصر حجر گشته بود، نمایشی را ببینم که سخت درگیرم کرده و مرا با خود حل کند. در من بنشیند و در کوچه و خیابان نیز همراهیام کند. تجربه تماشای «سانتیمتر» با داشتن موضوعی تراژیک که ساختار اجرا بر آن استوار گشته، بسیار شعفبرانگیز است و دلنشین چرا که به معنای واقعی کلمه تئاتر است و در خدمت صحنه و مخاطب. متین است. باوقار است. اثر سیاه است اما نگاهش سیاه نیست. زاویه نگاه صاحب اثر به مسالهای که با میزانسن درست و حسابشده طرح میکند، نوعی زبان میسازد که نه تنها در ذوق مخاطب نزده و به دام کلیشههای رایج در نمایشهای به ظاهر اجتماعی نمیافتد، بلکه همچون رود در ذهن مخاطب جریان مییابد و متبلور میشود.