نمایش «سه خواهر»، به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی نگین ضیایی که اثری اقتباسی از «سه خواهر» چخوف محسوب میگردد، در پی چارهجویی این مسئله است که به آنچه بیواسطه مشاهده و دیده میشود تا چه اندازه میتوان اعتماد و آن را تفسیر به رأی داشت.
دوازدهمین نشست نقد صحنه با حضور مهدی کوشکی، میلاد نیک آبادی، شهروز دل افکار و بهزاد صدیقی و با همکاری موسسه ی افرامانا در سالن ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارمی شود.
نوشتن درباره «گرنیکا» کار دشواری است و اعلان موضع نسبت به آن کاری دشوارتر. چرا که اثر پر است از تنیدگی مؤلفههای ارزشمند و بیارزش.
نمایش پر است از طرح و نوشتههای گرافیکی که گاه فضاساز هستند و گاه فضاشکن. گاه نشانی از توهم میشوند و گاه کارکردهای تجملاتی نمایشی پیدا میکنند. با این تفاسیر اگر به فرض فضای توهم و معما گونه در اثر شکل گرفته باشد، سوالی که این جا یقهی ما را ول نمیکند این است که آیا ما در وهله اول با انسان مواجه هستیم یا با توهمش؟
در نمایش زهرماری علی احمدی پس از اجرای دو سه نمایش، نشان می دهد آرام آرام در ادامه ی تجرببات کارگردانی خود کارش به پختگی نزدیک شده است. او به عنوان کارگردان هم انتخاب های خوبی برای عوامل و عناصر صحنه اش داشته و هم تلاش کرده اجرای کم نقصی را برای صحنه خلق کند. از سویی دیگر نمایش زهرماری در بازیگری دارای امتیازات ویژه ای است. همه ی بازیگران در این اثر می کوشند با همراهی یک دیگر و با یاری کارگردان نقش هایشان را روان، جذاب و باورپذیر بازی کنند.
نمایش «آنتیگون» به کارگردانی علی راضی، نگاه محدود و کمسویی نسبت به رویکرد فلسفی وجودشناختی منتسب به جهان «آنتیگون» ژان آنوی دارد. پروتاگونیست نمایش راضی، فاقد شوریدگی تراژیک و مبارزهطلبی یک آرمانگرای سازشناپذیر است و در عینحال از ویژگیهای اگزیستانسیالیستی قهرمانی که نسبت به امیدهای واهی زندگی بدبین است و بار انتخاب و طغیاناش را بر دوش میکشد، کم بهره است.
اینکه بالاخره باید کسی آستین بالا میزد و درباره معرفی کوروش به زبان هنر کاری میکرد که جای شک و تردید ندارد. سالهاست میشنویم فلان فیلمساز قرار است فیلمنامه کوروش را بنویسد یا نوشته است و فلان تهیهکننده (که حالا مرحوم شده) هم قرار است آن را تهیه کند، ولی همه اینها وعده سر خرمن بود و هست و چه پولهایی که این وسط ردوبدل شد و کورش همچنان برای دوستدارانش که هر سال هم با کلی مشقت خود را به پاسارگاد میرسانند تا «از دور به طریق مذکور» مقبرهاش را ببینند، ناشناس مانده است، مگر در حد چند جمله از منشور او که بنا بر برخی روایتها، نخستین منشور حقوق بشر بوده است.
روی بروشور تئاتر که دم در سالن آقایی در دستم گذاشت، آقای مسعود میرطاهری اینگونه نوشته بود: «وقتی تمرینات [یا بهعبارت صحیح تمرینهای] این کار را شروع کردم [،] در باورم به نتیجه[ی] آن فکر نمیکردم. قصدم اجرا با شاگردانی بود که چند دوره از مهمترین شیوه[های] بازیگری در دنیا را گذرانده بودند. بارهاوبارها... . امروز میدانم اشتباه حرکت نکردهایم و به همه[ی] علاقهمندان [علاقهمندان بازیگری] میگویم [میگویم] این حرفه بسیار سخت، دشوار، علمی و محترم است. باید آموخت، مهارت کسب کرد و تمرین کرد تا بهمعنای واقعی کلمه بازیگر شد». آنچه را که میتوان به نحو ضمنی در این نوشته بازخواند این است که بیایید در کلاسهای بازیگری من ثبتنام کنید تا از این دشواری برآیید. این کلاسها علمی و محترمند! اما در کمال ناباوری باید بگویم میتوان گفت این اجرا بهطورکلی نهتنها علمی نیست، بلکه میتوان گفت اصلا کارگردانی نشده است.
عنوان «شیطونی» با معنای محاورهای که با خود به دوش میکشد، در همان ابتدای امر خود را بهعنوان یک اثر برآمده از دلِ فرهنگ عامه مطرح میکند. به این معنا، مخاطب از همان بدو ماجرا انتظار دارد تا به درونِ اثری کشیده شود که از جنسِ گفتوگوهای زیست روزمرهاش است. کوشکی از این حیث همنوایی خوبی میانِ محتوا و فرم ایجاد میکند و ما را به درونِ نمایشی پرتاب میکند که دیالوگهای روزمره بسیاری دارد
در اثر بهرام افشاری چیزی میان آری یا خیر است. این تشتت به واسطه دو ویدئویی است که پخش میشود. در یکی با آدمهای معمولی برخورد میکنیم که گذشته یک شخصیت را بیان میکنند. در کلام آن انسجامی وجود دارد. به نظر روی یک شخص تمرکز دارند که باید آن را به شخص بهرام افشاری نسبت داد. اما در ویدئوی دوم با یک هرجومرج روبروییم. یکی تعریف میکند، یکی تمجید، یکی فحش میدهد و یکی از مردنش حرف میزند. یکی او را بازیگری شاخص معرفی میکند و دیگری او را یک مدیر. گویا بازیگران شناختهشده ویدئوی دوم در مورد یک شخص واحد سخن نمیگویند. این همانجایی است که واقعیت میان آری و خیر معلق میماند. افشاری قرار نیست با صراحت جواب دهد و آن را به تعلیق درمیآورد.
تئاتر «پناهکاه» با به تصویر کشیدن جامعهای بهظاهر سالم در دنیای مدرن، نوع دیگری از جامعه آرمانی انسان امروزی را نمایان میکند. اما همین انسان امروزی در دور باطل چرخه اقتدارگرایی که برآمده از وجود آدمی است، غرق میشود و به همان دلیلی که پوپر میگوید: «بهشت تبدیل به دوزخی دیگر میشود».
هیچ فکرش را نمیکردم که در یک عصر گرم بهاری و آن هم در مجموعه ایرانشهرکه در آن ساعات معمولا شلوغ و پرازدحام، به شکل غریبی خالی از جمعیت بوده و گویی بدل به یک متروکخانه عصر حجر گشته بود، نمایشی را ببینم که سخت درگیرم کرده و مرا با خود حل کند. در من بنشیند و در کوچه و خیابان نیز همراهیام کند. تجربه تماشای «سانتیمتر» با داشتن موضوعی تراژیک که ساختار اجرا بر آن استوار گشته، بسیار شعفبرانگیز است و دلنشین چرا که به معنای واقعی کلمه تئاتر است و در خدمت صحنه و مخاطب. متین است. باوقار است. اثر سیاه است اما نگاهش سیاه نیست. زاویه نگاه صاحب اثر به مسالهای که با میزانسن درست و حسابشده طرح میکند، نوعی زبان میسازد که نه تنها در ذوق مخاطب نزده و به دام کلیشههای رایج در نمایشهای به ظاهر اجتماعی نمیافتد، بلکه همچون رود در ذهن مخاطب جریان مییابد و متبلور میشود.
"مرثیهای برای مرگ یک دختر" سعی دارد که وجوه تراژیک و جنون ناشی از تجاورز را جایگزین وجه سیاسی "دوشیزه و مرگ" آریل دورفمن کند.
آمادئوس، به کارگردانی جواد مولانیا، نمایشی است که به نظر میرسد از امکانات و دستمایههای بالقوه مستتر در متن پیتر شفر، از جمله رویکرد حماسی-تراژیک، جدلی، نقد قدرت، انرژی دراماتیک موسیقیایی و.. بهره قابل توجهی در اجرا نبرده است و به دلیل رویکرد گاه سرسری و حتی میانمایه نسبت به مضامین و نیز شیوهی طراحیها، امکان تاثیریگذاری عمیق و چندجانبه را در جلوههای نمایشی آن محدود نموده است.
نمایش نظام آباد یک روایت تلخ توام با طنزهای ظریف و کوتاه خود و صرفن این ویژگی های زبانی و شخصیتی نیست بل که روایتی واقعی از داستان آدم ها و زندگی های عادی و البته تراژیکی است که به خوبی کنه شخصیت و زندگی آن ها را نشان می دهد که شاید بسیاری از ما هر روزه آن ها را می بینیم یا درباره ی شان می شنویم.
نمایش «مرزداران» معطوف است به یکی از بحرانیترین مرزهای سیاسی تمام این سالها. مرز ایران و افغانستان، نزدیک شهر تایباد، گرفتار بادهای صد و بیست روزه، ترانزیت مواد مخدر و تغییرات اقلیمی. منطقهای محصور میان بیابان، با چشماندازهای زیبا و البته تجارت پرسود مواد مخدر و گرفتار در چنبره فقر ساختاری مردمانش. جایی که فراموشی و آوارگی بیش از همه جا فراگیر شده است.
اگر بخواهم بدون مقدمه و حرف پیش، در مورد نمایش آمادئوس نظر بدهم باید بگویم آمادئوس نمایش بدی است. از آن نمایشهایی که بد بودنش اصولی است و گزینهی مناسبی برای اساتید دانشگاهی رشتهی نمایش است که ساعتها بخواهند در موردش توضیح بدهند و بگویند به چه دلایلی یک نمایش بد خواهد بود. البته من نه استاد نمایش هستم و نه قصد اظهار فضل به خوانندگان این نقد را دارم. به همین دلیل تنها از منظر نشانهشناسی تئاتر ارزشگذاریام را توضیح خواهم داد و خود را جای مخاطبی قرار خواهم داد که نه از زندگی موتزارت باخبر است و نه نمایشنامهی آمادئوس فیشر را خوانده و نه فیلم آمادئوس فورمن را دیده. نگاهم تنها معطوف به آنچیزی است که بر صحنه اتفاق میافتد و مقایسهی این نمایش را با دیگر اجراهای تئاتر و فیلم آمادئوس به منتقدان دیگر میسپارم.
من این یادداشت را به این اختصاص دادهام که نشان دهم حذفیات در حال اجرا در تئاتر مستقل، با حذفیات اجراشده در سالن چهارسو چه تفاوتی دارد و نشان بدهم چگونه «حذفیات» با یکسری حذفیات ساده در اجرای اخیر نسبت به اجرای قبلی، از ویژگیهای شایان تأملش فاصله گرفته و به اثری کلیشهای بدل شده است.
نمایش «مرزداران» تجربهایست آبرومند از یک اجرای شریف دانشجویی. متین است و ملیح. متعالی نیست اما از ابتذالنمایی برخی تئاتریها نیز فرسنگها فاصله دارد. به عنوان مخاطب میتوان دریافت که رهجوی و ملکی دغدغه درام دارند و تلاش میکنند که بر تکنیک مسلط شده و اثری سر و شکلدار به تماشاگر ارائه دهند. هرچند این مهم به شکلی دست و پا شکسته به سرانجام میرسد اما با توجه به تجربه کمی که دارند، این مساله قابل اغماض است. سنجش کیفیت یک نمایش در خودِ اثر نهفته نه در تندیسها و جایزههایی که در فلان جشنواره درو کرده است. با این رویکرد، «مرزداران» را فارغ از آن چه در جشنوارههای داخلی برایش اتفاق افتاده بررسی میکنیم.
«شیطونی»، نمایشی است که بر خلاف طراحی ظاهرا مبتکر و جستجوگرایانهاش به لحاظ محتوایی، بسیار واپسگرا و متصلب مینماید. این نمایش به طور مینیمال و کنایهآمیزی، بازتولید تمامعیار از مناسبات و انگارههای مردسالارانه فیلمفارسی تبهکارانهی معاصرشدهای است که در سینمای امروز ایران نیز بعضا در شکلهای مختلف بازتولید میشود و علیرغم رویکرد گاه گنگ و فرصتطلبانه سازندگانش نسبت به معضلات اجتماعی طرح شده، با اقبال عمومی نیز مواجه شده است.
هفتم فروردین، روز جهانی تئاتر، برای دیدن نمایش دیور رفتم. نمایشی که به صورت تعاملی به نویسندگی هاله مشتاقینیا و ایدهپردازی و اجراگردانی آریان رضایی توسط گروه مونوشورایی برگزار شد. گروه مونوشورایی به سرپرستی آریان رضایی سالهاست که به اجرای تئاترهایی با متد مشارکتی و شورایی دست میزنند. روش این نوع تئاتر به ابتکار کارگردان مشهور برزیلی آگوستو بوال با نام تئاتر ستمدیدگان مشهور است. در این نوع نمایش، مخاطبان تماشاگر نیستند. آنها تماشا-بازیگرند و در صحنههایی از نمایش به جای بازیگران یا همراه آنها بازی میکنند، یا به نوعی با نظرات و راهکارهایشان در تعامل با اثر دخیلاند. نمایش دیور نیز با همین ایده، داستان زن و شوهری با نامهای پانتی و مهرداد و برادر پانتی، مانی منفرد را روایت میکند. در این نوع نمایش صحنهگردان یا اجراگردانی به نام جوکر وجود دارد که به صلاحدید، نمایش را متوقف میکند، با مخاطب صحبت و تماشا-بازیگران را برای اظهار نظر و یا بازی بر روی صحنه هدایت میکند.