«این یک پیپ نیست» همان مثال معروفیست که همواره در تقابل عینیت و ذهنیت از آن استفاده میشود. به تعبیری ممکن است چیزی که به آن اشاره میشود یک پیپ نباشد اما در آن لحظه هر نوع کد یا تصویری که از یک پیپ داریم در ذهنمان شکل میگیرد. اینک مساوات در قامت طراح و کارگردان در تلاش است تا پیپی که در اذهان ما شکل گرفته را به یک واقعیت عینی نیز تبدیل کند. بدون شک این مساله باید از دالان ذهن تاکید و تقویت شود و آنقدر بر آن اصرار بورزد تا به منصه باور برسد با وجود این که آن شیء یا موضوع و یا مساله اساساً وجود خارجی و یا حقیقت نداشته باشد.
سیامک صفری بیتوجه به مناسبات مادی جامعه و صدالبته ساختارهای مقوم نظم اجتماعی و سیاسی، به لامبورگینی و درنهایت صاحب لامبورگینی نقد دارد؛ دیدگاهی که درنهایت به جای نقد سرمایهداری لجامگسیخته و تمنای امحای مناسبات آن، به سرمایهدار و زالوصفتیاش نهیب میزند؛ رویکردی که درنهایت بازتولید وضعیت موجود است. در غیاب آگاهی طبقاتی و فرم رادیکال اجرائی، لامبورگینی درنهایت به نمایشی تقلیلگرا و حافظ وضع موجود ختم خواهد شد.
محفل بیعاری، نمایش شکلگرایی است که از زبان یکی از سرکوبشدهترین قربانیان طبقات انسانی در تاریخ، یعنی خواجگان (اخته شدگان)، روایت میشود.
بی پدر، محمد مساوات، نمایش افشاگر و ویران کنندهای است. ضربه میزند، از جای میجهاند و برمیآشوبد. به قول آنتونن آرتو ، این آشفته کردن هستی آدمی از ویژگیهای اصلی تئاتر است. این نمایش بخشهایی از وجود را بینقاب کرده و ابعاد دیگری از آن را معرفی میسازد و به دنبال آن وارد ساحتهای حیرتزا و بیپردهتری از هستی این وجود، در عرصه میشود.
مجید اصغری: چه خوش اقبال هستیم که نمایش " بوف کور " را در آغاز سال ۹۶ میبینیم و از آن لذت میبریم. با این بهانه به دلمان صابون میزنیم، به خود امید داده و زیرلب زمزمه میکنیم " سالی که نکوست از بهارش پیداست ".
در نمایش بوف کور، بخش مهمی از روایت توسط بازیگر نقش راوی، صرفا بازگو می شود و دست بر قضا زبان نمایشنامه در این بخش ها پرتصنع و شاید پس زننده است. لحن نوشتاری به طور کامل و ارگانیک به لحن اجرایی تبدیل نشده است.ضمن اینکه این زبان اجرایی مالیخولیا، کیفوری و رنجوری،خماری و حتی تاریخیت مستتر در لحن روایی متن بوف کور هدایت را بارز نکرده است.
" منِ توی آینه " دیدی فراتر از این کلیشهها را دنبال میکند و در جستجوی مفهوم و رابطهای تازه از منِ درون آینه است. غزل شجاعی با نگارش این اثر نشان میدهد که جدا از کنشگری میتواند استعدادهای نهفتهی خود را در نمایشنامهنویسی نیز محک بزند. او به خوبی کلیشههای دمدستی و رایج این گونه آثار را شناسایی کرده و تا حدی در شروع اثر توانسته از آنها نیز دور شود. این روند تا لحظه آشنایی دختر با منِ درونِ آینه به خوبی قوام میابد و پیش میرود. این لحظه دقیقاً همان نقطه عطف ابتدایی نمایشنامه ماست که حتی در این اثر به خوبی پردازش میشود.
نمایشنامه یک اثر برای سنین کودکان و نوجوانان باید از سادگی، طراوت، امید و نشاط توأم با آگاهی برخوردار باشد. دوستان فکر میکنند هرچه اجرا شل و وِلتر باشد یعنی مقصود ما از سادگی نیز همان است! به هیچوجه اینطور نیست. سادگی در ژانر کودک و نوجوان باید در فرم روایی اثر ساخته و پرداخته شود.
خدا رحمت کند جناب هوشنگ کاووسی را. روحشان شاد. او بود که اولین بار از اصطلاحی به نام " فیلمفارسی " برای آثار سینمایی نازل، مبتذل و پیش پاافتاده استفاده کرد. این رویکرد کاووسی که خود از پیشگامان نقد تحلیلی در ایران به شمار میرفت برای آن بود تا مرز میان آثار هنری شریف با سخیف تمیز داده شود و تذکر دهد که هر ننه قمری که پشت دوربین نشست و ژستِ هنری گرفت کارگردان نیست و هر آشغالی که روی پرده سینما نمایش داده شد الزاماً نباید فیلم خطاب شود. حال در چنین شرایطی خلأ وجود کاووسی نامی در فضای تئاتری ما تا چه میزان میتواند حسرتآمیز و دردآور باشد. مقصودم این نیست که تئاتر ما نیاز به یک ناجی دارد. به هیچ وجه. تئاتر ما مدتهاست که بوی گند گرفته و به هوای تازه نیاز دارد. نسیم خوشِ آگاهی و تفکر. صداقت و اگر خدا خواست کمی شرافت در پدید آوردن یک اثر هنری. بگذریم...
در تئاترمستند ، اسناد موجود بدون تغییر در محتوا و تنها با پرداخت فرم بر صحنه بازسازی می شوند. این روزها دو نمایش مستند در تالار قشقایی تئاتر شهر روی صحنه رفته است که می تواند توجه مخاطبان جدی تئاتر را به خود جلب کند.
به نظر میرسد نمایش ترن هر چند بار احساسی و اجتماعی که بر دوش بازماندگان شهداست را بهخوبی فهمیده است، اما در تحلیل سیاسی و اجتماعی درمیماند. این درماندگی به ارائه تصویرهای غیرواقعی منجر میشود. در اجرا هم نمایش ترن اختلالهایی دارد
نمایش " حرفهای " اثری روان، سرپا، قوام یافته و دارای نبضی یکپارچه با چند اشتباه کوچک است که با برطرف شدنش، لایق آن میشد که به عنوان یکی از بهترین کمدیهای چند سال اخیر خطاب شود. اما با این حال نمایش با در اختیار داشتن کنشگرانی حاذق و مجرب، از ادا و اطوار و خودنمایی مبرا بوده و به اثری دوستداشتنی و جذاب تبدیل شده است. اما افتخارات این اثر پیش از این که مدیون کیانیان، هاشمی و رهنما باشد، مدیون دوشان کواچویچ است.
نمایش آگاه به اشتباهات خود است و خود میخواهد خودش را روی صحنه زیر سوال ببرد. انگار اثر دارد جار میزند که مخاطب عزیز ما را نقد نکنید. از ما ایراد نگیرید. ما را بپذیرید و به ما حق بدهید که جویای نام باشیم. چه کنیم که ما را در سالنهای معتبر مرکز شهر که تحت اختیار سوپراستارهای سینمایی است راه نمیدهند و چارهای نداریم که دراینجا، در جنوبیترین نقطه تهران به اجرای نمایش میپردازیم.
نمایش " مارکس و کوکاکولا " اثری شریف است و بیادعا. به شدت نسبت به اوضاع جهان پیرامونش دغدغهمند است. نمایشنامهای آبرومند از " نیل اسکو " در ژانر کمدیسیاسی که وجه سیاسی بودنش به کل کار میچربد و حتی پا را فراتر نهاده و به مسائل زناشویی یک زوج دانشجو میپردازد.
نمایش " اسکورسیزی " ( که اگر بشود اسمش را نمایش گذاشت که اینجانب بعید میدانم ) اثری به شدت سطحی، زرد و سخیف است. از آنجا که نه قصهای دارد و نه کاراکتری برایمان میسازد، ناچار دست میزند به چرندگویی و پرندپردازی. اثری به شدت رو به عقب (نسبت به آثار قبلی کارگردان عزیز) که بیشک در شأن و حرمت جشنواره فجر است. جشنوارهای که مدتهاست خود را بیآبرو کرده و فقط هست که صابون به دلمان زنیم که ما هم یک جشنوارهای داریم و صدهزارمرتبه شکر!
مسعود رایگان علت کارکردن این متن را درواقع فجایع رخداده در منطقه خاورمیانه میداند. این روزها جنگ و شقاوت بیداد میکنند و همه بیآنکه بدانند انسان هستند دیگری را میکشند و آن را به دیگری نسبت میدهند و خود را از قتل مبرا میدانند.
تئاتر تلهموش می توانست از حیطه ی یک طرح خوب پا را فراتر بگذارد و اجرایی تر شود. این طرح، تمام موارد مورد اشاره را داراست اما در حد همان پلات خوب باقی مانده است.
مهرداد خامنهای با وجود سه دهه تجربه، پژوهش و کارگردانی در عرصههای تئاتر و سینما در کارنامه کاری خود، برای من در وهله اول نه یک تئاتری است و نه یک سینماگر. وی برای من بیشتر به یک فعال اجتماعی میماند تا یک هنرمندِ تئاتری یا سینمایی. او بیشترفضای تئاتر را به چشمِ یک پایگاهِ مهمِ اجتماعی میبیند تا محیطی برای بیان دیدگاههای هنری.
حسن پارسائی: نمایش "کلاغ" سمانه زندینژاد به دلیل آدابته ایرانی، تأویلآمیزی و تحلیلپذیری، اجرایی دیدنی به شمار میرود.
نمایش بانوی گمشده ما را متوجه گمشدگیهای بزرگی خواهد کرد که در صورت از دستدادن روابط انسانی به دامچاله افسردگیها و اضمحلال روحانی دچار خواهیم شد.