نمایش «سه خواهر»، به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی نگین ضیایی که اثری اقتباسی از «سه خواهر» چخوف محسوب میگردد، در پی چارهجویی این مسئله است که به آنچه بیواسطه مشاهده و دیده میشود تا چه اندازه میتوان اعتماد و آن را تفسیر به رأی داشت.
اجرای ملاقات بانوی سالخورده که به نوعی از دل تئاتر دانشگاهی دامغان زاده شده، با تمامی فراز و فرودهایش، با تمامی آماتوریسم و استرسهای بازیگران جوانش هنگام نقشآفرینی، بیشک امیدبخش است و تماشایی. حتی اگر در مقایسه با اجرای استاد سمندریان حرف زیادی برای گفتن نداشته باشد. بازیگران جوان و پرانگیزه این نمایش کمادعا که از راههای دور و نزدیک ایران به مرکز تئاتر کشور آمده و تمنای به صحنه آوردن نمایشنامهای دشوار اما مفرح را دارند.
اغلب کسانی که مبادرت به نوشتن متونی میکنند که قرار است نمایشنامه باشد و نقشه راه گروه اجرایی، در این وادی کمتجربه بوده و با زیستجهان فقیر و سترون خود، حتی اگر تمنای نوشتن هم داشته باشند در نهایت، حاصل کارشان تولید نمایشنامههایی است بلاتکلیف و گمراهکننده. بنابراین پناه بردن به سیاست اقتباس و خوانش تازه از متون کلاسیک، میتواند یکی از راههای گریز از این فروبستگی و بنبست باشد
در انتظار گودو یک نمایشنامهي مهم است. حالا پرسش این است که آیا این اثر، مهمتر از آن چیزی است که دستاوردهایش نشان میدهد؟ این نمایشنامه برای من نه با نیروی مکاشفه و نه با عظمتی مطلق تمام شد. صدای آقای بکت جالب است؛ اما آن را کاملاً فردی نمیدانم، زیرا کاملاً هم جدید به نظر نمیرسد. مطمئناً اگر کسی از این واقعیت به طرزی ناعادلانه سوءاستفاده کند، میگوید که آقای بکت، تحت تأثیر جویس است.
ترافیک اجراهای مختلف در تئاتر پایتخت کشور کمابیش با حضور خیل جوانان مشتاق و گاهی نابلد در این عرصه، امکانپذیر شده است. این شبها و در آغاز پاییز نه چندان سرد و پربارش، سالنهای تئاتر میزبان نسل جدید تئاتریهای است که بعضی از آنان تحصیلات مرتبط با هنرهای نمایشی نداشته و از سر حادثه، ماجراجویی و یا شاید کنجکاوی، گذرشان به وادی تئاتر افتاده و یحتمل مثل تمام این سالها، بعد از یکی دو اجرای ناموفق، عطای تئاتر را به لقایش بخشیده و برای همیشه از این اقلیم ناپدید خواهند شد
به لحاظ اجرایی، نمایش «شقامک» فاقد پیچیدگیهای روایی و فرمالیستی است. سیاست اجرا ترجیح دارد با زبانی روشن و روایتی سرراست، جهان خود را بسازد و از دیرفهمی نالازم بعضی آثار تجربی پرهیز کند. بنابراین بازیها روان و اغلب باورپذیر است و در خدمت منطق درونی روایت.
نمایش محاکات قبر به مانند خود فرزاد امینی، عزلتنشین است. جهانی که بر صحنه آورده کمابیش مرزهای محافظتشدهای را بر گرد خویش ترسیم کرده تا آسیب چندانی از هجوم نیروهای مهاجم ناشناس نبیند. این اختلاف فاز و نابهنگامی با تئاتر این روزهای ما، گاهی تماشایی است و گاهی پسزننده. تماشاگر عجول طبقهمتوسطی این روزها، چندان حوصله ندارد ذهن خود را درگیر آثار پیچیدهای کند که فهمناپذیر مینمایند.
«آنتیگون» به روایت محمدرضا آگاه امر سیاســی را در فراپردهای شبه پســت دراماتیک کشانده است تا اثرش در پایانبندی از منظر کارکرد درونی بیآنکه خواسته باشد به »اهانت به تماشاگر/پیتر هاندکه« اتریشی، نمایشنامهنویس وُنووِلیست آوانگارد معاصر شبیه شده باشد؛ بهواقع پرولوگ (پیشدرآمد) بلند هاندکهای در فراینــدی آلترناتیو جایش را بهِاپیلوگی(مؤخره) کوتــاه در نمایش پیشروی داده است.
فضای انتزاعی نمایش «کسی برای یک گوریل غمگین کاری نمیکند»، یادآور انبوه آثاری است که تلاش دارند یک جهان اتمیزه و فاقد چشمانداز روشن را بازنمایی کنند. مجید شکری در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، در نمایشی که این شبها در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر بر صحنه است، به یک سازمان عریض و طویل بروکراتیک میپردازد که وظیفهاش متحول کردن انسانهایی است که به هر دلیل به بنبست رسیده و دوست دارند زندگی خود را تغییر دهند و به اصطلاح متحول شوند.
سوسمار جبلی روایت سادهای دارد و چندان پیچیدگی جهان مابعد جنگ جهانی دوم را بازتاب نمیدهد؛ بنابراین معناباختگیاش کمابیش اینجا و اکنونی و تقلیلگرایانه است. به هر حال بحرانهای تمدن غرب، به نسبت جهانی که جبلی ساخته، پیچیدگی بیشتری را نشان میدهد و از آن سادگی نمایش سوسمار فرسنگها فاصله دارد.
«بدل» میتوانست با کوتاهتر کردن روایتهایش و حذف برخی زواید که کمکی به پیرنگ اصلی نمیکند سبکتر و رهاتر خودش را به وجه تئاتریکالیته نزدیکتر کند و درام اصلی مدنظر نویسنده نیز به سرانجام قابل قبولی برسد. «بدل» در متن به نسبت کارگردانی قدری جلوتر نشان میدهد و میتوان اینگونه تصور کرد که «آهو امیرصمیمی» در اولین تجربه نویسندگی و کارگردانی صحنهاش به تئاتری قصهگو و تجربهمحور دست زده است.
«فریز مکبث فریز» که سازوکارش را بر پایه «خیانت»، آشکارا به کنشمندیهای بازیگرانش متصل میکند با مخاطبش قرار میگذارد تا اقتباسی از نمایشنامه «مکبث» شکسپیر را به گونهای پیشرو در روزگار پسا مدرنیته و سیاست زده عرضه کند. به تبع حصول آوانگارد صحنهای آکسسوارهایی چون تلفن همراه و ادوات دیجیتال پایشان را به اثر باز کرده و ما را در اتمسفری ملموس قرار میدهند. اما آیا چنین ادوات صحنهای در میان مینیمال صحنهای به کارکردی قابل قبول میرسند؟
«داوود زارع» در مقام کارگردان، مخاطبش را در فضایی تعاملی و البته تیپیکال قرار میدهد. اجرا در فضایی با میزانسنهای مینیمال و با حداقل طراحی صحنه و کمترین آکسسوار و البته با پخش ویدئو پروژکتورهای زنده، به سازوکار تعاملیاش صحه میگذارد و تماشاگر را با خودش همراه میکند. با این کمینهگرایی، کارگردان بهدنبال تأثیرپذیری از بازی بازیگران و دیالوگهای سازنده آنان برای تماشاگران نمایش خواهد بود.
نگاه براندازی نظام طبقاتی در «فریز مکبث، فریز» اگرچه متکی به فضای سرمایهداری نیست، ولیکن دیدگاه سیاسی نوین در آن مشهود است که حاضر است جام زهر را به هرکس بخوراند. چه این جام زهر به کاراکتر لیدی مک داف بهعنوان سمبل اندیشهورزی خورانده شود، چه به کاراکتر بَنکو بهعنوان نماد و دلالتی بر رفاقت و صمیمیت جاودانه، همهوهمه فرازهایی از حذف انسانیت در وادی آدمیان جنونزده و دیوانهشده میباشند.
با آنكه اجرا چندان به دام سانتیمانتالیسم نمیافتد اما زیاده از حد، مهندسی شده است و نه چندان گشوده به نابهنگامی و امر نامنتظر. كمال هاشمی بهتر است به خود اجازه دهد گاهی نه در مقام یك مهندس صحنه كه همچون یك تجربهگرا عمل كند. با تمام خبط و خطاهای احتمالی.
«بک تو بلک» به شکل استعاری نه عزیمت یک قهرمان به ظلمات هولناک زندگی و انتحار که از قضا سفری است موفقیتآمیز به ساحل کامیابی یک کارگردان حالا دیگر مشهور ایرانی که «سجاد افشاریان» نام دارد. حوادث پاییز پارسال، شبهگفتار انتقادی نمایش «بک تو بلک» را ملایمتر از گذشته کرده است. بنابراین بازتولید این اجرا در سالن اصلی تئاتر شهر، نشانهای است از فضای متفاوت تئاتر کشور.
رویکرد پستدراماتیکی اجرا در استفاده از ویدیوها تا حدودی توانسته به لحاظ بصری، جذابیت تولید کند، اما در اغلب این ویدیوها، نمایی بسته از صورت اجراگران مشاهده میشود. اجرا هر زمان که از خودش فراتر رفته و به بیرون از خودش ارجاع داده، موفقتر عمل میکند. فیالمثل تصویر اسب سفیدی را که ایبسن در نمایشنامه روسمرسهُلم به آن اشاره میکند به یاد آوریم که در صحنههایی این اجرا به نمایش درمیآید و تخیل مخاطبان را گسترش میدهد.
اگرچه نویسنده روند خطی و کلیشهای روایت را به ساختار غیر خطی در متن نزدیک کرده اما با بهره مندیاش از فرایند تکگویی درونی از جنس جریان سیال ذهن، رویدادهای تصادفی کاراکترش را به شکلی شرحه شرحه شده به روایتی هدفمند تبدیل میکند.
کوروش شاهونه به مانند نمایش مانستر، در نمایش هیدن وضعیتی آستانهای آفریده که حضور «دیگری» امکان عبور از این آستانه را فراهم میکند. «دیگری» در مانستر یک مرد «نصاب پرده» است و اینجا یک مامور اورژانس. ادبیات، تئاتر و سینمای این روزهای ما، اغلب از حضور تاثیرگذار «دیگری» محروم است
این هفته به سه اجرایی میپردازیم که در سالنهای کوچک و حاشیهای شهر بر صحنه آمده و شاید در نگاه نخست، اتفاق چندان ویژه هنری محسوب نشوند. اما قسمتی از فعالیت تئاتری کلانشهری مثل تهران را این قبیل نمایشها نمایندگی میکنند و اغلب در هیاهوی گروههای حرفهای و پرفروش، از یادها رفته و به فراموشی سپرده میشوند.
درمجموع میتوان اجرای «آخرین سهشنبه سال» را متوسط و محافظهکارانه دانست زیرا با آنکه اشاراتی هر چند مبهم بر فساد سازمانیافته میشود، اما همچنان کفه ترازو بر پنهانکاری و ابهام است. اینجاست که به لحاظ شکلی و محتوایی، اجرا میان سیاسی بودن یا نبودن سرگردان میماند و به استعاره پناه میبرد و وضع موجود را بازتولید میکند