نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» اثری ضد جنگ و زنانه است که فضایی تاریکتر از شب را نمایش میدهد. نویسنده تلاش کرده تا از شعارهای رایج در آثار جنگی، ملودرامهای آبکی و پروپاگاندا دوری کند که نکته بسیار مثبتی است.
آنچه روی صحنه دیده میشود، شبحی است از دادگر «هملت» و حتی «اودیسه» خبری از آن دادگر جادوگر نیست که روی صحنه تصویرهای بدیع بیافریند.
«بوکسور» ساده است. تلاشی است برای روایت یک قصه جنایی و شاید خانوادگی. پایان نمایش که غایت اثر است دور از ذهن برای مخاطب معمولی است. نویسندگان به انحای مختلف نشانههایی میکارند تا ما را برای غایت اثر آماده کنند؛ اما محو است، شبیه «هملت» نیست که شاهزاده غمگین دانمارک به استراق سمع عموی خویش مینشیند که در محراب از گناه کردهاش استغفار میکند.
نمایش شرحی کشاف...بیارتباط با وضعیت اینجا و اکنون ما در رابطه با سرکوب بیان و بدن زنان نیست اما چه در روایت و چه در اجرا، توان چندانی برای به نمایش گذاشتن پیچیدگی جامعهی این روزهای ما ندارد.
نمایش «بوکسور» را میتوان مصداق خوبی برای تقلای داستانگویی براساس سرمایه انباشته دانست. نمایشی به قلم برادران مهربان، روایتی است از خانوادهای از هم پاشیده که در آستانه مرگ پدر، روابطشان آشکار میشود. اقتباسی ایرانی از «اودیپ شهریار» سوفوکل که همچون اثر یونانی دو موضوع عطش قدرت و مسئولیت قرار است شخصیتها را به چالش بکشد.
مهاجرت مسالهای نیست که کیومرث مرادی برای اولینبار به آن پرداخته باشد؛ اگر به کارنامه حرفهای او نگاهی بیندازیم، میبینیم مهاجرت و قصه آدمهای مهاجر دغدغه اوست و به همین خاطر است که برای سومینبار نمایشی را روی صحنه میبرد که حقیقت تلخ آدمهایی را به تصویر میکشد که از ناآرامیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به جای دیگری مهاجرت میکنند به امید پیدا کردن روزنهای از امید و آرامش.
اگر در نمایشهای دورهنشینی مرز اجرا تا مرز دایرهای بود که مخاطب دور آن نشسته، مرزهای این اجرا که در ابتدا به گستردگی صدایی بود که شنیده میشد، اکنون تا پشت سرت، دیواری که به آن تکیه دادهای محدود شده است. دیوار چهارم نمیشکند بلکه مخاطب وارد دیوار چهارم میشود و به آن تکیه میدهد. نتیجه مهم این انتخاب کارگردانی، برخورد بیواسطه تماشاگر با این رخدادِ تئاتری است که هر کدام از تماشاگرانش به عنوان بازیگران نقش شرکتکنندگان در مجلس ترحیم با باورپذیری تئاتری، نقش خود را ایفا میکنند
نمایش «جنون محض» میخواهد نشان دهد که هر قدر برای مخاطبان به دلیل عدم درک کاراکترها و غریب بودن با فرآیند ساخت و تولید یک نمایش میتواند سرگرمکننده و شادیآور باشد، برای مخاطبانی که در زمینه تئاتر دستی بر آتش دارند و همیشه ندای سلام تئاتر را با هر سختی و رنجی سر دادهاند، در کنار کمدی بودن، گونهای از تراژیک-ساتیر محسوب میشود.
جریانی در تئاتر ایران شکل گرفته که میتوان آن را با عنوان «بی-تئاتر» مشخص کرد. نمایش «هاگاکوره» به کارگردانی «امیر اخلاقی»، نمونهای مشخص از این جریان است
«نرگس هاشم پور» در اجرای «عنوان موقت: براش» به بدنهای سرکوبشده، توجهی زیادی کردهاست. او تا حدی در دراماتورژی کار، دست به مسئلهسازی زده و امر سیاسی را برجسته کردهاست؛ اما کلیت اجرا، در اتصال به تاریخ اکنون، دچار لکنت بسیار زیادی شدهاست.
شکرخدا گودرزی در یادداشتی به نقد و بررسی نمایش "پروین" پرداخته و مینویسد: حسین کیانی رسالت هنرمندانه خود را در پرداختن به شخصیتهای ملی و فاخر خوب ادا میکند. او نشان میدهد به اندیشهی ایرانشهری و فرهنگ و ادب این سرزمین وفادار است.
«محمدحسن معجونی» به خوبی میتواند نمایشی را که در ابتدای قرن بیستم نوشته شده به تاریخ اکنون، متصل کند. او با استفاده از «آمیزش افقها»ی گذشته و اکنون، تلاش میکند تا حرفهای خودش را بزند. معجونی از سیاستمداران روسیه به «پوتین» اشاره میکند و امر روزمره و سبک زندگی جاری در تهران و رشت را وارد نمایش میکند.
مساوات به طور کامل از ابتذال شدیدی که روی صحنههای تئاتر موج میزند دور شده و به «تئاتر به مثابهی تئاتر» توجه کردهاست. اجرای او بدون وابستگی به سلبریتیها، تعداد زیادی از تماشاگران تئاتر را به تماشاخانه «ایرانشهر» کشانده؛ بنابراین اجرای «شکوفههای گیلاس» یک کار قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
«ژاک رانسیر» در «تماشاگر رهایییافته» نوشتهاست: «ماجراجوییهای جدید در شیوههای بیانی جدید... نیازمند تماشاگرانی است که مفسرانی فعال باشند؛ تماشاگرانی که ترجمه خود را بپرورانند؛ کسانی که داستان را از آن خود کنند و کسانی که در نهایت داستان خودشان را از آنچه هست بسازند. جامعه رهایییافته در واقع، جامعهای از داستانسرایان و مترجمان است».
. اینک دلخواه با «شام آخر» سراغ موضوعی حساس میرود که نوعی ریسک در کارگردانی است زیرا نزدیک شدن به موضوعی که برگزیده، میتواند درام را به یک گزارش ساده تاریخی یا به یک تقابل ایدئولوژیک و تئولوژیک از ادیان تبدیل کند. اما «شام آخر» به خوبی از این تقابلهای دم دستی و گزارشهای سادهانگارانه تاریخی عبور میکند و تلاش دارد بدون آنکه ادعایی در نوآوری موضوع نمایش داشته باشد، به فرمی از روایت درباره موضوع برسد.
"222" اقتباسی نزدیک از نمایشنامه قرمز است که محتوا و جریان روایی خود را از آن وام گرفته و تا حدود زیادی به آن وفادار است. نمایشنامه قرمز، درگیرکننده و افشاگر، با ترکیب دقیقی از زیرو بمهای روتکو که چه از گفتهها و روند زندگیاش وچه از تقابل هنر اکسپرسونیسم با سبکهای دیگر آن زمان ساخته وپرداخته شده است؛ با همان فلسفهی دریدایی و ویتگنشتاینی درباره مفاهیم و رنگها.
مناسبات ضعیف تولید تئاتر در ایران و سانسور کشنده به کارگردانان اجازه نمیدهند تا ایدههای خود را به راحتی روی صحنه پیاده کنند و با توجه به این مسائل، نمایش «شام آخر» به نویسندگی و کارگردانی «مسعود دلخواه» یک اثر تکنیکی قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
بیاغراق میتوان گفت از میان نسل جدید تئاتر ایران محمد مساوات با آثار درخشان خود در چند ساله اخیر، در تئاتر ایران به جایگاه رفیعی دست یافته بیآنکه بخواهد شلنگتختهای بیندازد یا دچار منیت و ادعاهای کاذبی شود.
برای دنیای معجونی آرام بودن یا حتی کمکنش بودن یک امتیاز به حساب میآید. شاید همین موضوع موجب میشود او کششی عمیق به چخوف داشته باشد. نویسنده روستبار عالم درام، ویژگیهای مشترکی نسبت به خلقیات هنری معجونی دارد
آرش عباسی از یک اقتباس آزاد فراتر میرود. او ایده تولستوی را دگرگون میکند. دیگر با آن وجه اخلاقی تولستوی روبهرو نیستیم. در اینجا پدیدههای مدرنی دستمایه نمایش است. مهمترینش رسانه است، چه در قالب برنامه تلویزیونی و چه در شمایل سینماییش و همه اینها در رسانهای دیگر به اسم تئاتر نشان داده میشود که همگی در بستر داستان تجلی پیدا میکنند.