فيلمساز پس از بسيار قصهها که تصوير کرده و در بطن اين قصهها، شيفتگياش به «بي مووي» و «ترش مووي» و «گريند-هاوس» و «پالپ-فيکشن»، بهکرات عيان شده است، اينبار دل به دريا زده و ديگر خود را پشت قصهها پنهان نکرده و صرفا در ستايش فيلمِ بد و بازيگرانِ فيلمهاي بد و اخبار زرد، فيلم ساخته است، بدون هيچ توضيح اضافي.
نهمين و تازهترين فيلم كوئنتين تارانتينو «روزي روزگاري... در هاليوود» كه براي نخستين بار در بخش رقابتي فستيوال فيلم كن به اكران درآمد به معناي دقيق كلمه تجربهاي تازه و متفاوت در كارنامه سينمايي تارانتينو است؛ فيلمي كه تشخيص فاصله چشمگير با ساختههاي پيشين مولفش احتمالا از همان نخستين دقايق آغازين توجهمان را به خود جلب ميكند. فاصلهاي كه از بلوغ و پختگي اثر پيش رو خبر ميدهد؛ آن هم نه الزاما در نحوه ساخت فيلم بلكه بلوغ و پختگياي كه به چگونگي نگاه و بيان و ابعاد متنوع شخصيتهاي فيلم و البته انسجام در صورتبندي بصري و روايي بازميگردد. فيلمي به مراتب درونيتر و ژرفنگرتر در مقياس كلي سينماي تارانتينو كه چيزي بيش از شوك، غافلگيري، خشونت و جنون افسارگسيخته را دنبال ميكند.
اگر تجربه تارانتينو در لو رفتن «هشت منفور» و علاقه رسانهها براي به دست آوردن پروژه جديد اين كارگردان را در نظر بگيريد، متوجه ميشويد بدبيني تارانتينو آنقدرها هم بيپايه و اساس نيست. پروژههاي كريستوفر نولان هم به همين ميزان توجه طرفداران و رسانهها را جلب ميكند و به همين دليل فيلمنامههايش را در جاي امني نگه ميدارد.
فيلم عصر معصوميتِ پيش از جنبش «منهم» را تداعي ميكند؛ زماني كه مخاطبها به فيلمهاي باشكوه جذب ميشدند، وقتي وستوود از سينماروها پر ميشد. ميگويد: «اين فرهنگ ديگر وجود ندارد. حتي اگر يك ميلياردر خلوضع تمام سالنهاي سينماي بلوار هاليوود را بخرد و آنها را به شكوه سابقشان برگرداند، فكر نميكنم كسي قدم در آنها بگذارد. اگر بگذارند، من هم ميروم. من هم سهم خودم را ادا ميكنم. اما آن دوره گذشته است.» تارانتينو در تحقيقاتش تحتتاثير يافتههايش قرار گرفت: از چهرههاي جنبش «من هم» تا نژادپرستيهاي محرز در تبليغات. ميگويد: «به برنامه راديويي KHJ آن سال گوش ميدادم كه به بيل كازبي، جان فيليپس و تقريبا همه اشاره ميكرد. همه اين آدمها، چهرههايي نابغه بودند كه با زمان گره خوردهاند.»