با كمي دقت به سينماي دو، سه سال گذشته ايران ميتوان ديد فيلمهاي ايراني چيزي براي عرضه در فيلمنامه ندارند. نه ميتوانند موقعيتهاي دراماتيكي بيافرينند و نه ميتوانند شخصيتپردازي قابلي روي پرده نمودار كنند. همه چيز به همان تصويري بازميگردد كه فيلمساز از بازيگران انتخابياش دارد. چون فلان بازيگر در فلان فيلم چنان بوده، چرا در فيلم من نباشد. پس شما دعوت ميشويد به يك فيلم تكراري با بازيهاي تكراري و از همه مصيبتبارتر پيرنگ تكراري.
«هزارتو» در پيچيدگي طبقاتي نهفته است. در اين همآميزي طبقاتي كه هيچ فردايي را براي كودك قصه متصور نيست و اصلا مسالهاش نجات كودك نيست.نماي ابتدايي و انتهاي «هزارتو» را بايد بهترين معرف اين دنياي پيچيده دانست.
«هزارتو» کاملاً به بازی شهاب حسینی و ساره بیات وابسته است. شهاب حسینی بازیگریست که علیرغم سمپاتیک بودنش قابلیت ایفای نقش های مختلفی را دارد و به خوبی می داند چگونه بازی دو نفره ی مطلوبی را با بازیگر نقش مقابلش رد و بدل کند. در این فرآیند، گاه ساره بیات از او عقب می ماند؛ که در نهایت با عبور دادن نقش از خود می تواند خودش را به بازیگر مقابلش برساند.
هزارتو نیازهای دراماتیک شخصیت هایش را به شکلی حرفه ای و منسجم بین پرده های مختلف فیلم توزیع نموده و داستان اصلی را با وجود چند شاخگی تا انتها همین طور زنده و بِکر نگاه می دارد. در پایان با عبور از چارچوب ساختاری و محتوایی فیلم هزارتو، می توان گفت این فیلم همچنین در برگیرنده نکات و پیام های اخلاقی مهمی درمورد خانواده و روابط فی مابین آن است.