تئاتر تهران این روزها ارزش دیدن ندارد. بی‌سوادی در اجرا موج می‌زند و متأسفانه شخصیت‌هایی که می‌توانند به اثر هنری مشروعیت ببخشند، خود را در دام این بی‌سوادی انداخته و به آن مشروعیت می‌دهند.
پایگاه خبری تئاتر: واژه اَکابر در دل خود بار معنایی مثبتی دارد. در جایی که بزرگان نشست و برخاست می‌کنند، بر حسب قواعد زبانی از این واژه استفاده می‌شود. واژه‌ای که با بیانش مشخص می‌شود جمعی از ریش‌سفیدان و پیشکسوتان جایی جمع شده‌اند و جلسه بحث و گفتگویی به راه است. در سال 1286 در شیراز کلاسی برای آموزش بزرگسالان برگزار می‌شود تا با بی‌سوادی جامعه بزرگسال مبارزه شود. بعدها 20 خرداد ماه به روایت تقویم «روز اکابر» نامگذاری می‌شود. با بزرگ شدن دامنه کلاس‌های اکابر، این واژه از معنای واقعی خود فاصله می‌گیرد و به شکل کنایی حامل بار معنای متضاد خود می‌شود: اصاغر. اصاغر می‌شود نشست کوچک‌سالان و به نحوی جمع مکسر اصغر است. انتخاب واژه‌ای که قرار بود به یک فرایند آموزشی مهم در کشور بدل شود، آرام آرام در زبان بدل به یک واژه تمسخرآمیز می‌شود. البته بهتر است به جای تمسخر از واژه تعریض استفاده کنیم. تعریض نوعی کنایه است که در آن معنای اولیه‌ سخن مورد نظر نیست؛ بلکه معنای ثانوی و عمیق‌تر آن  مقصود است‌که گوینده نمی‌خواهد مستقیم بگوید. پس اگر جایی از واژه اَکابر استفاده می‌شود به کنایه از جمع شدن چند فرد کم‌خرد و بی‌سواد سخن به میان آمده است. این مقدمه‌ای است از آنکه تئاتر ایران نیز به یک اَکابر از نوع کناییش بدل شده است. کافی است کمی وقت خود را صرف تماشای نمایش‌های بی‌سروته کنید که این روزها در سالن‌های تهران اجرا می‌شوند - و البته در این مسیر باید در یکی از بدترین شرایط اقتصادی کشور، پول به سختی کسب شده را دور بریزید - تا دریابید که تئاتر ایران بدل به تئاتر اکابر شده است. جایی برای خودنمایی افرادی که نه سوادی نسبت به هنر نمایش دارند و نه استعدادش. شاید کمی پول داشته باشند و کمی توهم. نمایش‌هایی که با جمع کردن چند بازیگر - چه باسابقه و چه بی‌سابقه - چیزی شبیه دست‌خط خرچنگ و غورباقه یک اکابر رفته جلوی تماشاگرانش می‌گذارد. تماشاگر بینوا، بدون آگاهی از آنچه قرار است عیان شود، به ضرب و زور چند استوری در اینستاگرام - که چشم‌نواز است - و خط و خال بازیگران روی پوستر، مجاب می‌شود پای یک تئاتر اکابری بنشیند و وقتش را تلف کند. وقتی که ادامه‌اش بریده شدن پای مخاطب از تئاتر است. سال‌ها شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی تمرکز عمده‌اش را بر سانسور و ممیزی نهاده است. از اینکه چه چیزی گفته نشود و چه چیزی دیده نشود؛ اما با وجود دستورالعمل مشخص این مرکز، کاری در راستای رتبه‌بندی هنری یا ارزیابی ارزش هنری آثار نشده است. البته در مواجهه با چند مورد جلسه بررسی و ارزیابی آثار دیده‌ام که بخش عمده‌ای از ممیزان این نهاد یا میلی به ارزیابی هنری ندارند یا آنکه خود جزء اکابر هستند و درکی از وضعیت هنری روز کشور و جهان ندارند. به عبارتی، این نهاد بدل به یک برکه راکد شده است که آرام آرام به مردابی بی‌خاصیت بدل می‌شود. البته این وضعیت اسفناک تنها به شورای نظارت ختم نمی‌شود. گره داستان را باید در جای دیگری دنبال کرد، جایی که بدون حساب و کتاب مجوزهای آموزشی داده می‌شود و به قصد تخلیه جیب مردم و تحریک آرزوهای بر باد رفته هنری آنان، کارگاه‌های رنگارنگ تشکیل می‌شود و تیغ بی‌سوادی جماعتی بر کیسه دیگران نواخته می‌شود. کافی است کمی در فضای مجازی و سایت‌های بازرگانی تئاتری سرکی بکشید تا دریابید با چه فاجعه‌ای روبه‌رو می‌شویم. چندی پیش در یکی از سایت‌های فروش بلیت با کارگاه چندروزه بازیگری ترلان پروانه مواجه شدم. قیمت کارگاه یک میلیون و 800 هزار تومان بود. رقمی که شما می‌پردازید تا فرزندتان در کارگاه این بازیگر، بازیگری کودک بیاموزد. ترلان پروانه تنها 20 سال دارد و به هیچ عنوان در یکی از رشته‌های هنرهای نمایشی تحصیل نکرده است. دقت کنیم که این کارگاه با عنوان کارگاه انتقال تجربه تشکیل نشده است؛‌ بلکه به عنوان یک فراینده آموزشی عمیق تبلیغ شده است. اگرچه نمی‌دانم کسی از خودش خواهد پرسید که آیا پروانه در طول دوران بازیگریش استادی با این مشخصات - 20 ساله و بدون داشتن تجربه آموزشی در رشته بازیگری - داشته است؛ اما سیستم آموزش هنر در کشور با نوعی ولنگاری روبه‌رو شده است که نتیجه‌اش کارگردانان خلق‌الساعه است. وضعیت زمانی اسفناک‌تر می‌شود که یک پسر جوان، آن هم بدون داشتن آموزش آکادمیک، با دو اجرای غیرقابل‌قبول در سالن‌های خصوصی، سر از تبلیغات وسیع دوره‌های کارگردانی در یک آموزشگاه درمی‌آورد و هنوز عرق اجرایش خشک نشده، به واسطه ابعاد تبلیغاتی، اجرای جدیدش را هم رقم می‌زند. در حالی که مشروعیت هنری فرد مذکور زیر سؤال است، او خود تبدیل به دستگاه مشروعیت‌ساز می‌شود و نتیجه کار تکثیر میوزی است. ویژگی تکثیر میوز این است که یک یاخته حاوی کروموزم نصف می‌شود و این روند با تصاعد هندسی n2 پیش می‌رود. در این رویه همان نیمچه اطلاعات هنری در انتقال از سوی اکابر به سمت اصاغر دچار استهلاک می‌شود. تصور کنید در یک مسیر سینه‌ به سینه، در مرحله چهارم و پنجم چه چیزی به آموزنده می‌رسد. نمونه جذاب دیگر تئاتر اکابری نمایشی است به اسم روباه که از قضا ایوب آقاخانی، یکی از چهره‌های شناخته شده تئاتر امروز ایران در آن بازی می‌کند. نمایش از لحاظ ساخت و اجرا در حد همان کلاس‌های اکابر 1286 است. کارگردان در جایی نوشته است مدرک لیسانس تدوین دارد و البته بدون ذکر مدرک فوق‌لیسانسش، مدعی شده دانشجوی فلسفه هنر است. فارغ از اینکه آیا تدوین می‌تواند شخصی را کارگردان تئاتر کند و از آن فراتر، بازیگر؛ باید پرسید چرا ایوب آقاخانی که مدرس شاخصی در حوزه بازیگری و نویسندگی است به یک اجرای ضعیف مشروعیت می‌دهد؟ آیا او هم به یکی از اکابر این تئاتر بدل شده است؟ وضعیت زمانی بغرنج‌تر می‌شود که همان پیشکسوتان همیشه ناراضی و عصیان‌گر - که می‌گویند حاکمیت تئاتر نمی‌خواهد - مدام در آموزشگاه‌های ریز و درشتِ اکابری تئاتر آموزش می‌دهند و فرزندان ناقص‌الخلقه تحویل جامعه هنری می‌دهند. نتیجه کار می‌شود تهرانی با شبی بیش از 100 اجرا که در بهترین حالت 10 اثرش قابلیت دیدن و تماشا کردن دارد. به یاد داشته باشیم که همان اساتید روزی تصمیم می‌گیرند برای خود مقامی دست و پا کنند و دولت را مجاب کنند مجوز کارگردان اولی‌ها را آنان بدهند. به عبارتی در حالی که در یک دستگاه نامشروع آموزشی فعالیت می‌کنند؛ به همان شاگردان مشروعیت دهند. به نظر می‌رسد راه برون‌رفت از این وضعیت اکابرزده تئاتر ایران چنگ زدن به نظریه نهادی جورج دیکی باشد. دیکی در نظریه خود معتقد است برای هنر شدن یک اثر هنری کافی است نماینده نهادیِ اجتماع هنری آن را ارج نهد. در واقع آنان که مشروعیت یافته جامعه هنری هستند، ارزش هنری یک اثر را ارزیابی کنند. چیزی شبیه همین شورای نظارت که می‌توان گفت آدم‌هایش مشروعیت هنری کافی ندارند؛ اما وضعیت در ایران زمانی فاجعه می‌شود که همان شخصیت‌های مشروع، به واسطه رفتار و نوشتار و گفتارشان در حال مشروعیت‌زدایی از خود هستند و به زودی به جمع اَکابر تئاتر می‌پیوندند.