اثری که این بار به سراغش رفته و به نقد و واکاوی‌اش می‌پردازیم، به معنای واقعی کلمه یک اثر دانشجویی‌ست با نگاهی تجربه‌گرا و قطعا پیشرو. اثری که شکل و پوسته می‌سازد، در آن زیست می‌کند و سپس در قامت دیگری نمود می‌یابد. گروه تئاتر«بی‌سروصدا» در تازه‌ترین تولید خود و در نهایت تواضع و احترام به شعور مخاطب، چنان آشوبی به پا کرده‌اند که اثر را دیدنی و حتی ماندنی کرده است

پایگاه خبری تئاتر:  امیرنجفی که علاوه بر نویسندگی، کارگردانی «باد می‌وزد» را نیز برعهده دارد، به خوبی توانسته تجربه حسی و زیستی خود را به یک وضعیت عحیب و دشوار برساند، فرم دهد، ریتم بسازد و با خلق مکث و سکوت‌هایی بجا و همگون با نمایش، به تزئین آن بپردازد. این نمایش بار دیگر این مهم را اثبات می‌کند که می‌شود در بلک‌باکس‌های کوچک و به قول برخی دوستان محقر! نیز تئاتر ساخت و با مخاطب امروز ارتباطی نمایشی برقرار کرد.

اثر با یک عنوان آغاز می‌شود و راه‌های ارتباطی خود را به سمت ناخودآگاه مخاطب پیدا می‌کند. «باد می‌وزد» چه تصویری در ذهن ما ساخته و با شنیدنش چه احساسی به ما دست می‌دهد؟ باد پدیده‌ای‌ست که ساکن نیست. دارای حرکت است و هر آن چه در مسیرش باشد را به تحرک وا می‌دارد. حالتی گذرا دارد. در مکان نیست، ورود می‌کند، موقعیت ساخته و تغییرش می‌دهد و سپس می‌رود. خلاء آن حاصلش سکون است و ایستایی. ثباتی‌ست کاذب، دلمرده و سهمگین. «باد می‌وزد» نه مساله‌ی پیش از پدیده دارد و نه پس از آن. نمایش میدان آشوب باد است و بشری که در میان این باد در حال دست‌وپا زدن است. بشری که در موقعیتی حساس قرار می‌گیرد که پیش و پس از آنش با هم تفاوت دارد. حامد رسول‌آبادی که عهده‌دار طراحی پوستر کار است، دومین کد ارتباطی را برای ما پدید می‌آورد و کلیدواژه‌ی «ناپایداری» را در ذهن ما پررنگ جلوه می‌دهد. پوستر نگاهی کلی دارد به یک ساختمان که خوابگاه دانشجویی دخترانه است و چراغ یکی از اتاق‌هایش روشن است. این نگاه اکستریم لانگ‌شات، زاویه‌‌ای‌ست که از برون به اثر می‌نگرد و به آرامی به آن نزدیک می‌شود. پوستر همانند یک نقاشی رنگ‌وروغن است که روی بوم کشیده شده و نیمه زیرین آن پنهان است. گویی ساختمان به جایی بند نیست و هر آن احتمال ریزشش وجود دارد. این سستی و ناپایداری به یک تعلیق دراماتیک گرایش پیدا کرده و این انتظار را برای ما به وجود می‌آورد که به یک پاسخ برسیم. پاسخ به این سوال که بعد از گذار این باد و طوفان، چه چیزی تغییر خواهد کرد و به چه شکل درخواهد آمد؟ ادامه‌ی مسیر چگونه خواهد شد و چه بر سر کاراکترها خواهد آمد؟

نور می‌آید. دری نیمه باز است. دختری نشسته و سر در میان دست‌ها پنهان کرده و زنی دیگر بالای سرش ایستاده و به وی خیره شده. پیش از ورود ما باد خود را به این صحنه رسانیده است. اتفاقی رخ داده و مانند یک بمب ممکن است منفجر شده و فجایع تازه‌تری را به وجود آورد. اما جنب وجوش برای حل مشکل در حداقل خود نسبت به موقعیت قرار دارد. گویی باد در درون کاراکترها می‌چرخد اما در برون خبری از آن نیست. یک جنین چهارماهه که تازه سقط شده پشت در است و نه مادر و نه پدرش در این گذار باد حضور ندارند. مسئول خوابگاه و دانشجوی مامایی که عمل سقط جنین را برای دوستش انجام داده پایشان در این مهلکه گیر افتاده و باید به نحوی خود را از این مصیبت آزاد کنند. نجفی با هوشمندی خود، همه‌ی بار نمایش را نه بر روی عناصر بصری بلکه روی مکث و سکوت‌های بازیگران که به یکدیگر می‌تازند استوار می‌کند. نجفی می‌داند که برای خلاء صحنه خود باید ریتم دیالوگی را برای مخاطب تصویرسازی کند و این گونه در حداقل جابه‌جایی میزانسن و حرکت، آشوب عمیق موقعیت خود را شرح و بسط دهد. تمهیدی که ظاهر اثر را واقع‌گرایانه جلوه می‌دهد اما از درون به یک فضای دهشتناک انتزاعی می‌رسد. به این قسمت از نمایش دقت کنید:

مسئول خوابگاه از دختر تقاضای آوردن یک لیوان آب نوشیدنی می‌کند. دختر با رعایت قوانین و منطق ریتمیک صحنه برای زن آب می‌آورد و با فاصله‌ای قابل توجه، لیوان را سمت زن می‌گیرد. این تاکید روی میزان رگه‌هایی از اکسپر، انتزاع و آشوب درونی نمایش را برملا می‌سازد اما در لایه‌ی پوسته آرامش جسمانی بر بازیگران غالب است. در این جا دوران گذار باد به اوج خود رسیده. زن با گرایش به سیگار ابعاد تازه‌ای از یک مسئول خوابگاه دختران را شکل داده و دختر بیش از پیش در سکوت خود فرو می‌رود. حال این دو زن با پیدا کردن یک راهکار برای این مسئله، در تلاش هستند تا مقدمات خلاصی از این تندباد را به وجود بیاورند. گویا راهی جز تکه‌تکه کردن جنینی که به شکلی بسیار نادر همچنان زنده است وجود ندارد. مسئول خوابگاه، دختر دانشجو را مقصر دانسته و او را وادار می‌کند تا برای خلاصی از این ماجرا وارد سرویس بهداشتی شود و کار جنین را یکسره کند. دختر با امتناع خود کار را برای زن و مخاطب درگیر با نمایش پیچیده‌تر می‌کند. اما در نهایت مجبور می‌شود که دست به چنین جنایتی بزند. باد با گذار خود از این موقعیت، کم‌کم دو انسان را تغییر داده و آن‌ها را به دو جنایتکار تبدیل می‌کند.

کارگردانی صحنه پایانی بسیار دقیق و هوشمندانه است. نمایش بدون این که وارد سانتی‌مانتالیزم شود و خودش را درگیر احساسات و عواطف کاراکتر‌ها کند، دست به بزرگنمایی انتخاب کاراکترها می‌زند و عمل آن‌ها را به صورتی وحشیانه و عریان به منصه ظهور می‌رساند. دختر کارد را برداشته به آرامی به سرویس بهداشتی می‌رود. مسئول خوابگاه به خواسته‌ی دختر به دنبالش می‌رود. اینک چراغ داخل توالت تنها نوری است که در صحنه روشن است که گاه خاموش و روشن می‌شود و عنصر ناپایداری را بار دیگر برای ما عیان می‌سازد. اینک باد گذار کرده و حال همه چیز در یک سکوت به خاموشی می‌رود. اما این باد در حال وزیدن است، اما این بار نه در صحنه بلکه جایی در درون ما.