با وجود آنكه تازه‌ترين ساخته وس اندرسون، مشخصا با در نظر گرفتن روايت گاهي بيش‌ازحد سرراست و پايان‌بندي تقريبا قابل پيش‌بيني و متعارفش، پرهيز از بسط و گسترش داستان و برخي از شخصيت‌ها، مانع از آن مي‌شود كه «جزيره سگ‌ها» را جزو بهترين آثار سينماگر خوش‌قريحه و نوآور چهل‌ونه ساله‌اش بدانيم و حتي مي‌توان دريافت كه فيلم كمابيش از جنس آن آثار فرعي‌تر است كه كوشيده تا مخاطبان و بازار گسترده‌تري (به طور معين در ژاپن) براي خود دست‌وپا كند، ولي با اين همه ترديدي نيست كه فيلم كماكان تماما رد و نشان مولف با ذكاوت، توانا و طراوت سبكي و سرگرم‌كننده كارنامه حرفه‌اي او را بر خود حك كرده است.

پایگاه خبری تئاتر: وس اندرسون را بايد به يقين يكي از آن سينماگران مستقل و خلاق امريكايي معاصر دانست كه همواره در هر فيلم امضا و سبك منحصر به فردش به وضوح به چشم مي‌آيد و در آثارش جهاني فردي و مختص به خود را بنا مي‌سازد؛ جهاني داستاني، خيالين و مبتكرانه مملو از نقش‌مايه‌ها، جزييات، طرح و رنگ‌ها و شخصيت‌هايي جذاب، نامتعارف و عميقا دوست‌داشتني كه اغلب به فرديت‌ها/گروه‌هايي تك‌افتاده و عجيب‌وغريب مي‌مانند. رويكرد استثنايي اندرسون در سبك و دنياي خودساخته‌اش چه در فيلم‌هاي بلند داستاني‌ او با حضور بازيگران، چه زماني كه به آثار استاپ‌موشن روي آورده - پيش‌تر با «آقاي فاكس شگفت‌انگيز» (٢٠٠٩) و امسال با «جزيره سگ‌ها» - در تك‌تك قاب‌ها و پلان‌هايش و عملا در تمامي اجزاي فيلم قابل تشخيص است؛ حتي با آنكه داستان «جزيره سگ‌ها» در بدو امر، براي نخستين‌بار گويي در فضا و مكاني متفاوت و دورتر از ديگر ساخته‌هاي اندرسون و در ژاپني خيالي و فانتزي، مي‌گذرد ولي به سادگي مي‌توان ديد كه چگونه اندرسون در مواجهه با اين فضاي به ظاهر متفاوت توانسته، آن را با ذوق و مهارت با جهان شخصي خود درآميزد.

«جزيره سگ‌ها» حكايتي بازيگوشانه، پرطراوت و كمابيش هجوآميز است از ژاپن سال ٢٠٣٠ زماني كه شهردار خيالي شهر مگازاكي از دودمان كوباياشي، در پي شيوع ويروس آنفلوآنزاي سگي كه به گفته او خطر آن انسان‌ها را نيز تهديد مي‌كند، دستور به راندن و تبعيد تمامي سگ‌هاي شهر براي قرنطينه به جزيره كوچكي موسوم به جزيره زباله‌ها مي‌دهد. سگ‌هاي مختلف از نژادهاي گوناگون در اين جزيره‌ كه زباله‌ها و پس‌مانده‌هاي صنعتي تقريبا آنجا را بدل به منطقه‌اي مهلك و نفريني كرده، به منظور بقا در تلاش و تكاپو هستند و در اين ميان گروهي پنج‌نفره از آنها، با اسامي چيف، ركس، كينگ، باس و دوك - كه هركدام نام‌هاي‌شان به نوعي دلالت بر زندگي آسوده، آرام و پُرشكوه پيشين‌شان است - شخصيت‌هاي محوري اين استاپ‌موشن اندرسون را شكل مي‌دهند؛ تا آنجا كه پسرك دوازده ساله، آتاري، در پي يافتن سگ باوفايش به اين جزيره فرومي‌افتد و از اينجا به بعد داستان از سويي، ماجراي جست‌وجو براي يافتن اسپاتز - سگ آتاري - را روايت مي‌كند و در سوي ديگر و در جبهه مخالف، نمايشي مي‌شود از نقشه‌ها و دسيسه‌هاي شهردار كوباياشي براي بازگرداندن آتاري و پيش‌برد اهداف خود و مقاومت و مخالفتي كه عليه طرح‌هاي قدرت‌طلبانه او رخ مي‌دهند. شايد در وهله نخست اندكي دشوار باشد كه «جزيره سگ‌ها»ي وس اندرسون را اثري كميك در نظر آوريم، اين مساله بيشتر به لحن و شيوه بياني شخصيت‌ها و نحوه خاص صداي راوي بازمي‌گردد كه طنزهاي كلامي و بازي‌هاي گهگاه زباني را معمولا با حالت جدي (آنچه اصطلاحا به آن deadpan گفته مي‌شود) ادا مي‌كنند. ولي سبك تصويري اندرسون با نوعي بهره‌گيري از مكانيسم سرزنده و كميك قادر است پشتيبان اين لحن طنزآميز نه‌چندان عيان، بلكه در حركت در سطوح زيرين فيلم، باشد. از قاب‌بندي‌ها و كمپوزيسيون‌هاي دقيق، متقارن و درست از روبه‌روي فيلم گرفته، تا نماهاي از بالا و عمود بر صحنه‌ها، تا كاربرد هر از گاهي نقاشي و انيميشن‌هاي دوبعدي درون ساختار فيلم يا بهره‌گيري از نوشتارهاي ژاپني روي تصوير و تقابل‌هاي زباني ژاپني و انگليسي در ديالوگ‌ها، تا طراحي‌هاي متنوع و جذاب كاراكترهاي مختلف يا زوم‌ها و حركت‌هاي تقريبا سريع دوربين به جلو، تا طيف گوناگوني از طرح‌ها، رنگ‌ها و حتي بافت‌ها يا حتي اسامي ارجاعي شخصيت‌ها - همچون كوباياشي (فيلمساز سرشناس ژاپني)، آتاري (بازي معروف ويدئويي) يا يوكو اُنو (هنرمند و موسيقيدان) - هريك، كمك مي‌كنند تا «جزيره سگ‌ها» لحن و فضاسازي طنازانه، سبك‌پرداز و سبك‌بال اندرسون را به خوبي در خود حفظ كرده و تا حد زيادي امكان جلوه و نمود بيابد؛ آن‌هم درحالي كه در ظاهر امر با ساخته‌اي مواجه هستيم كه در زمانه و وضعيتي ديستوپيايي مي‌گذرد.

ساخته اندرسون، همان‌اندازه كه درونمايه‌هايي آشنا از ستايش دوستي، عشق و ايثار را در خود جاي داده، توامان با درونمايه‌هايي شخصي همچون طردشدگي و فرديت‌گرايي نامتعارف و همچنين مضاميني فراگيرتر نظير مسائل زيست‌محيطي و سياسي و مقولاتي مانند هويت (براي نمونه هويت چيف به عنوان يك سگ ‌ولگرد در ابتدا و سرانجام دريافتن هويت واقعي خود)، قدرت‌طلبي، پيروي يا عدم تبعيت و به رسميت‌ شناختن يا نشناختن «ديگري» يا تاثيرات تكنولوژيك و رسانه‌ها - كه براي يك ساخته استاپ‌موشن لزوما متداول نيست - پيوند يافته است.

با وجود آنكه تازه‌ترين ساخته وس اندرسون، مشخصا با در نظر گرفتن روايت گاهي بيش‌ازحد سرراست و پايان‌بندي تقريبا قابل پيش‌بيني و متعارفش، پرهيز از بسط و گسترش داستان و برخي از شخصيت‌ها، مانع از آن مي‌شود كه «جزيره سگ‌ها» را جزو بهترين آثار سينماگر خوش‌قريحه و نوآور چهل‌ونه ساله‌اش بدانيم و حتي مي‌توان دريافت كه فيلم كمابيش از جنس آن آثار فرعي‌تر است كه كوشيده تا مخاطبان و بازار گسترده‌تري (به طور معين در ژاپن) براي خود دست‌وپا كند، ولي با اين همه ترديدي نيست كه فيلم كماكان تماما رد و نشان مولف با ذكاوت، توانا و طراوت سبكي و سرگرم‌كننده كارنامه حرفه‌اي او را بر خود حك كرده است. فيلمسازي تك‌رو، مستقل و خيال‌پرداز كه مي‌داند چطور از خلال دنياهاي فانتزي‌اش پنجره‌اي گشوده رو به جهان معاصر بيرون نگاه دارد