همه مشکل ما این است که می‌خواهیم نمایش‌مان را صرفا بر اساس ایده و ساخت تصاویری که سال‌هاست منسوخ شده‌اند پیش ببریم و دور از انتظار نیست اگراین شیوه کارساز نباشد، در گل بماند و قدمی پیش نبرد. مشکل آن جایی است که ما خروارها ایده اجرایی را روی هم تلنبار کرده، کمی از سنت و کمی از خشونت های مدرن نیز رویش گذاشته و اسمش را می‌گذاریم " پست مدرنیزم ". به همین راحتی!
پایگاه خبری تئاتر/ گروه تئاتر اگزیت / مجید اصغری: گاهی واقعا به این مسئله فکر می‌کنم که نویسندگانی چون اوریپید، سوفوکل، شکسپیر، چخوف و ... که این شب ها آثارشان توسط برخی دوستان روی صحنه اجرا می‌شود، چه گناه کبیره ای در طول زندگانی خویش مرتکب شده اند که نمایشنامه‌هایشان باید به این شکل اسف بار درآمده و روی صحنه اجرا شوند. پاسخ بی پرده هویدا است. در مملکتی که علم دراماتورژی به اندازه دو واحد در دانشگاه‌های هنرهای نمایشی‌اش تدریس نمی‌شود و بعضا این مهم از طریق ید بیضای معجزه‌گر سایت یوتیوب به برخی حضرات منتقل می‌گردد، انتظاری جز این نیز نمی‌توان داشت. نمایش‌هایی که این روزها عناوینی چون " اقتباس "، " برداشت آزاد "، " خوانشی دیگر" و ... را پسوند آثار بزرگ نویسندگان مشهور قرار داده، با قیچی به جان نمایشنامه می‌افتند، اثر را تکه پاره کرده و سرآخر اسم خود را به عنوان نویسنده روی پوستر درج  و به مخاطبان معرفی می کنند.


در برخی از این پوسترها چنان اسم نویسنده را ریزتر از نام والا مرتبه خود چاپ می‌کنند که زبانم لال انگار نویسنده اصلی نمایشنامه باید کلاهش را به هوا بیاندازد که عالیجنابان نیم نگاهی به متن‌شان انداخته و هرچند بخش اندکی از آن را روی صحنه آورده‌اند. اما برخی این وقاحت را به انتها رسانده و هیچ نام و نشانی از مؤلف اصلی در بروشورها و پوسترهایشان درج  نمی کنند. توجیه‌شان نیز مثل آثارشان جالب و درخشان  است. می گویند همه می‌دانند که فلان متن اثر شکسپیر است، دیگر چه حاجت به نوشتن نام ویلی عزیز! صدایش را درنیاورید. اگر هم ندانند که چه بهتر. همه چنین فکر می‌کنند که این اثر شش دانگ با سند منگوله دار متعلق به خودِ ماست.

حال که صحبت از پوستر شد، پس بهتراست شوخی را کنارگذاشته و به مباحث جدی تری بپردازیم و ادامه بحث را با ویترین نمایش پیش ببریم. همواره از " رومئو و ژولیت " به عنوان مهم ترین عاشقان ادبیات نمایشی یاد می شود. دختر و پسری که خانواده‌هایشان با هم دشمنی دیرینه ای دارند که این کینه و خصومت به واسطه مرگ هولناک این عاشق و معشوق به پایان رسیده و موجب خاموش شدن آتش سالها عداوت میان دو خانواده می‌شود. این چکیده‌ترین بیانی است که می‌توان از نمایشنامه " رومئو و ژولیت " شکسپیر عرضه داشت که متاسفانه گروه اجرایی نمایش به این دوخطی متن نیز وفادار نیستند.

با این چکیده‌ای که عرض شد سوی سالن سمندریان می‌رویم و در لابی مجموعه ایرانشهر با پوستر نمایش مواجه می‌شویم. بستر پوستر با رنگ بنفش طراحی شده. این رنگ نشانه‌ایست از پایداری، وفاداری، اصالت و نجابت که از جمله کدهایی است که ویژگی‌های اصلی کاراکترهای متن شکسپیر را عیان می‌کند. (حال بگذریم که ما ذره ای از این نجابت و اصالت را در ستاره پسیانی و نوید محمدزاده  به عنوان رومئو و ژولیت نمایش نمی بینیم.) اما این طراحی مناسب رنگ بندی با کمی کج‌سلیقگی و ابهام همراه است. روی این بستر بنفش، کلوزآپ ستاره پسیانی و نوید محمدزاده را داریم که نگاه‌شان به مخاطب پوستر است و دو کلاغ روی سرشان نشسته اند. طبیعتا چهره نورانی دو کنش‌گر استار این نمایش به این شیوه ازترفندهای جذب حداکثری مخاطب است که به شکلی ابتدایی در پوستر اصلی گنجانده شده اما سوال این جاست که این کلاغ‌ها چه توجیهی را با خود یدک می‌کشند؟ آیا از منحوس بودن سرنوشت رومئو و ژولیت خبر می‌دهند؟ انصافا آیا سرنوشت این دوعاشق و دلباخته منحوس است؟ چه پایانی زیباتر از آن چه شکسپیر برایمان روایت می کند که عشق و همچنین پایداری در راهش حتی تا پای جان می‌تواند درمان نهایی تمام خشونت‌ها و خصومت‌ها باشد.

اصلا ما داریم درباره کدام رومئو و ژولیت حرف می‌زنیم؟ آن که شکسپیر به ما معرفی کرده و یا آن که محمد چرمشیر به مدد آتیلا پسیانی به ما عرضه می‌کند؟ با همین پیش فرض ها وارد سالن می‌شویم. صندلی‌ها به صورت دوسویه چیده شده‌اند (متاسفانه برخی گمان می‌کنند که این نمایش به صورت سه سویه است و بالکن را سوی سوم می‌پندارند، در صورتی که منطق فرمی کارگردانی این اثر بر اساس دوسویه‌گی مخاطبان اجرا می‌شود و وجود بالکن صرفا به دلیل پر شدن بیش از ظرفیت سالن است تا افراد بیشتری به تماشای این نمایش بنشینند.) اجازه دهید قدری در همین جا مکث کنیم.

کارگردانی اجراهای دوسویه بسیار دشوار و پیچیده است. میزانسن‌ها در این شیوه باید به قدری دقیق و مبتنی بر متن باشند که این دوسویه‌گی نه تنها به چشم نیاید، بلکه با خودِ نمایش نیز ادغام شده و به جزئی از فرم آن بدل شود. حال فلسفه دوسویه بودن چیست و در چه نمایش‌هایی می‌توان از این شیوه استفاده کرد؟ پاسخ این سوال به همان اندازه‌ای که فرم در هنر اهمیت دارد مهم است. این که مخاطب از چه زاویه‌ای با اثر مواجه شود و به آن بنگرد از جمله مهم‌ترین مسائلی است که یک کارگردان به آن می‌پردازد و باید دغدغه اش را داشته باشد. بی تردید این شیوه فقط در بلک‌باکس‌ها قابل اجراست. مخاطب در جایگاه خویش می‌نشیند و به فاصله کمی از خود، کنش‌گران در حال اجرای نمایش هستند و پشت ایشان مخاطبان سوی مقابل دیده می‌شوند. ما می‌دانیم افرادی که آن سوی ما نشسته‌اند نیز چون ما مخاطب نمایش هستند و میان‌مان پدیده‌ای نمایشی در حال اجراست. گویی پدیده نمایشی میان مردم و گرداگرد آن ها محصور است و آن چه این بین رخ می‌دهد از دل ایشان برمی‌آید و جدا از آنها نیست. اما این شیوه از نگاه تماتیک با اصل نمایشنامه در تضاد است. چرا که پدید آمدن عشق میان این همه کینه و خصومت به شگفتی می‌ماند و پایداری و وفاداری به عشق، این شگفتی را به زیبایی بدل می‌کند. آیا غیر از این است که آدمی شگفتی را می‌ستاید و آن را بالاتر از نگاه خود قرار می‌دهد؟ حال تصور کنید اگر این نمایش در یک سالن سن دار اجرا می‌شد و پدیده نمایشی بالاتر از نگاه مخاطبان قرار می‌گرفت، آیا تاثیر نمایش بر مخاطب دوچندان نمی‌شد؟

  با همین افکار روی جایگاه خود می‌نشینیم. تعدادی اجساد کفن‌پوش شده در قد و قواره های مختلف کنار هم ردیف شده‌اند. چه اتفاقی افتاده؟ این اجساد قربانی کدام حادثه‌اند؟ نمی‌دانیم. تیبالت جوان ( عموزاده ژولیت ) بر بلندای یک سکو می‌ایستد. او نوزادی را در بغل دارد و برایش لالایی می‌خواند. گویی یوم‌الحشر است و تیبالت همچون اسرافیل صدایش را رساتر به گوش مردگان ولو شده بر کف صحنه می‌رساند. حال این لالایی به پایان رسیده و وی نوزاد را با خشونت و بی‌مهری تمام به درون گودالی شوت می‌کند. این خشونت از کجا نشأت می‌گیرد و قرار است ما را به کدام منزلگاه برساند؟  لارنس کشیش وارد می‌شود و یکی یکی مردگان را از خواب مرگ بیدار می‌کند. این بود شروع یک نمایش به ظاهر عاشقانه. با توجه به صدای قطاری که هر از گاه فضای صحنه را می‌شکند و از بالای سرمان شنیده می‌شود، می‌توان حدس زد که ما زیر زمین و در دنیای مردگان قرار داریم. اما در طی نمایش این قرارداد بارها نقض می‌شود. افراد دو خانواده به صحنه می‌آیند. رنگ غالب پوششان سیاه است. یکی چون گانگسترهای آمریکایی می‌ماند، دیگری چون عجوزه‌ها روی زمین می‌خزد، آن یکی با تکه استخوانی واق‌واق می‌کند و دسته‌ای به زمین پای کوبیده و کل می‌کشند و ما به عنوان مخاطب این نمایش در عجبیم که دانه‌ی عشق رومئو و ژولیت قرار است از کجای این فضای نکبت‌بار سبز شده و همچون درختی استوار بایستد و دو خانواده را در پناه سایه خود حفظ  کند.

از همین حالا خیال‌تان را راحت کنم که در ادامه نمایش، نه درختی سبز می‌شود و نه در حد دانه‌ای عشق روی صحنه جان می‌گیرد. دنیای مردگان، دنیای سکون است و در این دنیا هیچ دانه‌ی عشقی نخواهد رویید. چرا که اساس عشق، با وفاداری در راه آن است که اعتبار می‌یابد و ماندن در این راه به پویایی، تحرک و جاه‌طلبی نیاز دارد. جالب است بدانید که همه در این نمایش معتادند. از لارنس کشیش بگیرید تا خودِ رومئو و ژولیت. همه حشیش‌بازند و در پی منافع خود به هر کاری دست می‌زنند. همه به نوعی شر محسوب می‌شوند و هیچ یک برای رضای خدا هم که شده نمایندگی خیر را بر عهده نمی‌گیرند چه رسد برای رضای شکسپیرمظلوم.

همه مشکل ما این است که می‌خواهیم نمایش‌مان را صرفا بر اساس ایده و ساخت تصاویری که سال‌هاست منسوخ شده‌اند پیش ببریم و دور از انتظار نیست اگراین شیوه کارساز نباشد، در گل بماند و قدمی پیش نبرد. مشکل آن جایی است که ما خروارها ایده اجرایی را روی هم تلنبار کرده، کمی از سنت و کمی از خشونت های مدرن نیز رویش گذاشته و اسمش را می‌گذاریم " پست مدرنیزم ". به همین راحتی! مشکل آن جایی است که ما به هزار زور هم که شده می‌خواهیم با بی‌منطقی‌های نظری و عملی‌مان روی صحنه منطق بسازیم و این آش شله‌قلمکار را مقابل مخاطب بگذاریم و بابتش مبلغ چهل هزار تومان ناقابل بستانیم.

فکرعیوب کارمان را هم کرده ایم. کافی است از استار این روزهای تئاتر و سینما به عنوان نقش اصلی نمایش بهره‌مند شویم و دیگر هیچ مشکلی نخواهد بود. حالا توجه شما را به صحنه دیدارعاشق و معشوق نمایش دعوت می‌کنم. رومئو و ژولیت هر دو مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. با توافقی که بینشان صورت می‌گیرد سلاح های سرد و گرم‌شان را کنار می‌گذارند. ژولیت ( ستاره پسیانی ) که با آن پوشش و گریم بیشتر شبیه کاراکترهای فانتزی معرفی می‌شود، از چکمه کودکانه خود مواد مخدر بیرون آورده و قدری از آن را به رومئو( نوید محمدزاده ) می‌دهد و هر دو از آن استعمال می‌کنند. دیالوگ‌هایی که بین‌شان رد و بدل می‌شود به این شرح است :

ژولیت : چطوره؟

(مکث)

رومئو : خوبه. (مکث) آره واقعا خوبه.

در این لحظه رومئو متوجه حضور شخص ناشناسی می‌شود. آن شخص تیبالت است. رومئو او را می‌کشد و نقش بر زمینش می‌کند. ژولیت گریه‌کنان به سمت تیبالت خیز برداشته و محکم او را در آغوش می‌گیرد. لختی به این صورت می‌گذرد و در نهایت اشک‌های تمساح‌گونه‌اش می‌خشکد و جنازه او را با خشونت تمام به گوشه‌ای پرت می‌کند. کمی می‌گذرد و سپس :

ژولیت: چرا منو نکشتی؟

رومئو: چون اخم کرده بودی. وقتی اخم می‌کنی خوشگل می‌شی.

ژولیت: پس یادم باشه سری بعدی که دیدمت حتما بخندم.

رومئو: اونجوری که دیگه بدتر...

و این شد استارت عشق تاریخی رومئو و ژولیت. صحنه بعد چه می‌بینیم؟ رومئو و ژولیت با یک مونوپاد و موبایل در حال سلفی گرفتن از یکدیگرند. اینجاست که از خودمان می‌پرسیم گروه اجرایی  دقیقا که را به سخره گرفته‌اند؟ خودشان را یا مخاطبان را؟ میزانسن‌های آشفته و بی‌هدف، ورود و خروج‌های بی‌اثر، مردن و باز مردن و باز مردن کاراکترها برای چیست و چرا؟ مدیونید اگر فکر کنید که ناتوانی کارگردان در این قضیه نقشی داشته است.

ستاره پسیانی با یک اسلحه به وسط صحنه می‌آید و به هوا و زمین و زمان شلیک می‌کند. حتی به تصویر خودش هم رحم نمی‌کند و بارها با خودمان می‌گوییم پروردگارا آخر چرا؟! خشونت و خودزنی‌های سادیسمی رومئو (نوید محمدزاده) چرا؟ این خودنمایی‌های بیش از اندازه چرا؟ استفاده از میکروفن برای کنش‌گری که یک متر با مخاطبان فاصله دارد و هر از گاهی صدای خِش خِش آن موجب آزار می‌شود چرا؟ درنهایت این رابطه ضدعاشقانه این گونه به پایان می‌رسد : رومئو روی زمین در حال جان دادن است و ژولیت توسط لارنس کشیش کشته می‌شود و اینک هر دو با هم جان می‌دهند. جالب اینجاست که والدین آنها (نمایندگان هر دو خانواده) با سردی و بی‌رحمی تمام نظاره‌گر جان دادن تصنعی فرزندان‌شان هستند. چه خوب است که دقیقا در همین لحظه نمایش پایان می‌یابد و ما برای کشف‌ شهود تازه‌ای که کارگردان از این متن استخراج کرده اند، می‌ایستیم و تشویقشان می‌کنیم. واقعا مرحبا.

در رابطه با ایفای نقش کنش‌گران این نمایش باید عارض شوم که ستاره پسیانی مدت‌هاست در ورطه تکرار افتاده و ژولیتی که به ما تحویل می‌دهد فرق چندانی با سایر کاراکترهایی که در این چند وقت روی صحنه ایفا کرده ندارد. این خطر نوید محمدزاده را نیز تهدید می‌کند. اما بر خلاف این دو، بهرام افشاری و اصغر پیران هستند که تا حدودی بارسنگینی صحنه را روی دوش می‌گیرند و ایفای صادقانه‌ای از خود به نمایش می‌گذارند. بقیه نیز یا دیده نمی‌شوند و یا خودشان عامدانه کاری می‌کنند که مخاطبان از نگاه کردن به آنان صرف‌نظر کنند. در این چند خط پایانی تنها آرزو می‌کنم و امیدوارم که در آینده ای نه چندان دور نهادی، کمیته ای، ستادی و یا بنیادی برای حفظ و حراست از آثار بزرگانی چون شکسپیر که به عقیده اینجانب حق بزرگی به گردن تمام هنرمندان و نویسندگان بعد از خود را دارند، تشکیل شود تا آثارشان تا این میزان مورد ظلم واقع نشوند. آمین!

 

 

صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater

اخبار تئاتر:
 

اختتامیه بیست و سومین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان / اعلام برگزیدگان

جعفر والی پیشکسوت تئاتر درگذشت

صدا بردار تئاتر باید کارگردانی صدا کند

اعلام ۱۰ اثر برگزیده بخش نسل نو جشنواره تئاتر فجر

رونمایی از دو کتاب زندگی نامه جبار باغچه بان

پوستر نمایش "حادثه در ویشی" رونمایی شد

ادوارد آلبی موضوع دومین شماره "نقد هنر"

انتقاد یک کارگردان از تماشاخانه ارغنون به دلیل عدم تعهد به قرارداد

حسین پاکدل «کابوس حضرت اشرف» را به فجر می‌برد

«ماتریوشکا» تا ۱۹ دی ماه روی صحنه می‌ماند

تازه‌ترین نمایش‌های تماشاخانه پالیز معرفی شدند.

«بانوی گم‌شده» با مهشاد مخبری روی صحنه می‌رود