حال‌تان خوب است؟ نمي‌خواهيد برگرديد؟ حالا وقت بازگشتن است. هنوز البته كتاب‌ها در ارشاد مانده‌اند و مجوز نمي‌گيرند. هنوز معلوم نيست طرح‌ها و فيلمنامه‌هاي در كشو مانده چه خواهند شد. اما در عين حال اميد هم هست.

 پایگاه خبری تئاتر: حالا كه اين نامه را به پايان مي‌برم، به سال ديگر همين روزها فكر مي‌كنم. اينكه دور و اطراف شب يلدا باز از روزنامه‌يي به من زنگ خواهند زد كه براي شما تبريك تولد بنويسم؟ و آيا من مردد خواهم شد كه آيا بنويسم يا ننويسم؟ و از كجا شروع كنم و در كجا تمام؟ آيا باز بي‌آنكه بدانم چرا نامه را سر وته براي شما خواهم نوشت؟ و بعد از خودم خواهم پرسيد كه چرا دو سال- سال ديگر مي‌شود سه سال – مدام است كه هر وقت مي‌خواهم به شما تبريك بگويم، بي‌درنگ نامه را از پايان به آغاز مي‌نويسم؟ آيا باز فكر نخواهم كرد كه اين نمودگار جهاني است سخت وارونه؟ يا بروز «نامه‌يي» وضعيت پا در هوايي كه در آن معلقيم؟...

با شرايط و موقعيتي خداحافظي مي‌كنيم. دست تكان مي‌دهيم و بدرود مي‌گوييم اما اين بدرود تنها توهم است و ما همچنان همانجاييم. پيش نمي‌رويم. فرو مي‌رويم. از يك سال پيش كه به شما تبريك تولد گفتم تا امسال مثل برق و باد گذشت اما در اين گذار برق و باد، چيزهايي تغيير كرده. سال قبل كه به شما تبريك تولد مي‌گفتم سراسر بغض بودم و در خيال مهاجرت. برايتان نامه نوشتم شما آنجا كه هستيد داريد مرزهاي ايران را گسترش مي‌دهيد و راستش سمت پيكان اين سخن نه تنها به سوي شما، كه به سوي خودم بود و به سوي همه دوستانم كه همه از هول بازنوشتن و باز در كشو گذاشتن به رفتن فكر مي‌كردند.

فكر مي‌كردم اين تسلي خوبي است براي كساني كه رفته‌اند و رفتن‌شان، گريز نيست. رفتن‌شان اعتراض است يا قرار است باشد اما امسال سال ديگري است. يك شب فرصت كرديم بغض‌مان را باز كنيم. شايد خوش‌خيال بوديم آن شب. شايد چندان عميق نبوديم و بازي سياست را نمي‌شناختيم يا مي‌خواستيم كه نشناسيم. هر چه بود و هر چه بوديم، آن شب از آن ما بود و جاي شما خالي. بسيار خالي. فكر مي‌كنم حالا وقت برگشتن است.

تولدتان مبارك آقاي بيضايي عزيز.

آيا لازم است باز تكرار كنم شما چه جايي در ادبيات نمايشي ايران داريد؟ آيا لازم است بگويم تولد شما براي ما ادبيات نمايشي‌چي‌ها مهم است؟ آيا لازم است بگويم اگر‌ زاده نمي‌شديد، نمايشنامه‌نويسي ايران يكي از چند ستون اصلي‌اش را نمي‌داشت؟ فكر نمي‌كنم. شما اينها را بسيار شنيده‌ايد و ديگران بسيار گفته‌اند. اما شايد لازم است بگويم كه نسل جديد قلم به دستي به ميان آمده متولد دهه 70 كه نه جنگ را ديده و نه انقلاب را و نه كتاب‌هاي شما را دانه دانه مثل قحطي‌زده‌ها در سينما كريستال پيدا كرده. نسلي كه خيلي با نسل ما و شما فرق دارد.

ظاهرش شلوغ و سردرگم و بي‌تمركز است اما نگاهش آنجا كه بايد نقادانه است. چارچوب نمي‌پذيرد. جسور است و راحت عليه نسل قبلي‌اش مي‌شورد و تعريفش از ادب و احترام نسبت به نسل پيشين به تمامي دگرگون شده.

اين نسل همزمان كه به شما تبريك تولد مي‌گويد نقدتان مي‌كند.

اين نسل مي‌تواند تفكيك كند كه چه كارهايي از شما را دوست دارد و چه كارهايي را نه. كمتر اسير نام‌ها و اقتدار سنگين نسل‌هاي قبلي است.

مي‌خواهد از هر چه در گذشته داشته فراتر رود. گاهي مي‌تواند و گاهي نه. اگر برگشتيد ايران ترديد ندارم كه رويارويي با اين نسل برايتان عجيب خواهد بود. اين نسل مثل هر نسل ديگري مختصات خودش را دارد. همان نسلي است كه راه را باز مي‌كند تا شبي از شب‌هاي بهار بغض‌مان را دسته جمعي بشكنيم. در پاراگراف بعدي/ قبلي درباره اين شب توضيح خواهم داد. بهانه نوشتن اين كلمات تولد شماست. مي‌دانم روزهاي تولد روزهاي سختي است. دست كم از يك سني به بعد سخت و سخت‌تر مي‌شود. مي‌شود فكر كردكه جشن تولد بازمانده تهي شده آيين تشرف است. آييني كه جوان قبيله با دشوارترين آزمون‌ها دست و پنجه نرم مي‌كند تا به قبيله‌اش متشرف شود.

حالا اين آزمون به نظرم دروني شده. يكجور آزمون دشوار هر ساله كه ما از خودمان مي‌پرسيم سال پيش به كجاي اين شب تيره تشرف يافته‌ايم و بار ديگر كجا خواهيم بود؟ و كيست كه روز تولدش از خودش نپرسد كجاي اين دنيا را گرفته و جايش در ميان ديگران كجاست؟ آيا روزهاي تولد براي شما هم سخت است؟ فكر مي‌كنم نبايد سخت بگيريدش.

شما براي سينما و ادبيات نمايشي ايران بيش از يك نفر بوده‌ايد. شما آن جوان قبيله‌ايد كه آزمون‌ها را خيلي خوب پشت سر گذاشته‌ايد: با روحيه معترض‌تان، با تن در ندادن‌هايتان و عمق دانسته‌هايتان.

حال‌تان خوب است؟ نمي‌خواهيد برگرديد؟ حالا وقت بازگشتن است. هنوز البته كتاب‌ها در ارشاد مانده‌اند و مجوز نمي‌گيرند. هنوز معلوم نيست طرح‌ها و فيلمنامه‌هاي در كشو مانده چه خواهند شد. اما در عين حال اميد هم هست.

حالا وقتي است كه بايد برگرديد. حالا وقتي است كه بايد بياييد. با ما اميدوار شويد و بعد اگر لازم شد با ما اميدتان را از دست بدهيد و برويد تا جايي بيرون از ايران مرزها را گسترش دهيد. همه عميقا چند ماه به اميدواري نياز داريم. ما داريم اين اميد را به پس ذهن مي‌فرستيم شايد در اين فاصله معجزه‌يي رخ دهد.

تولدتان مبارك.

اين تبريك را از طرف خودم، ارواح نياكان فراموش شده، ايزد بانوان بارور، اساتيد مهجور، آدم‌هاي گمشده در تاريخ، عشاق و مجانين هزارويك‌شب و دوستان پير و جوانم به شما مي‌گويم. ما هم از بودن شما خوشحاليم. تبريك تولد من در همين چند سطر ابتدايي پايان مي‌يابد اما آيا مي‌توانم چند كلمه ديگر هم براي شما بنويسم؟

سلام آقاي بيضايي عزيز.