در این نوشتار کوشش شده ضمن نگاهی اجمالی به نمایشهای «آبی مایل به صورتی» کار ساناز بیان و «خودکار بیکار» اثر سامان ارسطو، که دارای مضمون اصلی مشترکی هستند و به مسائل و مصائب تراجنسیتیها در اجتماع میپردازند؛ مساله تفاوت نگاه و شیوهی پرداخت پدیدآورندگانش نسبت به این موضوع و تاثیرگذاری و اثربخشی احتمالی هر کدام بر مخاطبان نیز مورد بررسی قرارگیرد که البته این امر نافی هدف انسانی، جسورانه و آگاهیبخش هنرمندان در خلق آثار مورد بحث نیست.
پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت - اردشیر شیرخدایی:
ارزشگذاری منتقد: آبی مایل به صورتی ۱/۵ ستاره - قابل تأمل خودکاربیکار ۳ ستاره - خوب
تئاتر میتواند وسیلهای برای تاثیرگذاری بر جهان ذهنی مخاطبانش قلمداد شود و به نقل از آنتونن آرتو، تئاتر ابزاری است برای زایاندن انسان نو...از کارکردهای تئاتر آشفته کردن خیال آرام و فراموش کار است و کمک به شناخت کاملتر انسان و احتمالًا رهایی او از بندهای خشک تعصب و پیشداوریها..
«تراجنسیتیها»، افرادی هستند که از لحاظ روانی نمیتوانند جنسیت موجودشان را از آن خود بدانند. بسیاری از تراجنسیتیها خود را در بدن زیستشناختیشان اسیر میبینند و درصدد تغییر آن بر میآیند. تراجنسی ها از جسم خود راضی نیستند. این وضعیت مطلقاً ارادی نیست. آنها افرادی منحرف نیستند و در شرایط موجودشان دخالتی نداشتهاند و اینگونه زاده میشوند. آنها در اجتماع جنسیتزده و مملو از خشونت با مشکلات بسیاری مواجه هستند. اکثریت به اصطلاح نرماتیو جامعه آنها را حذف، تحقیر و سرکوب میکنند. حتی بسیاری از سوی خانوادههایشان طرد میشوند. هنوز هیچ قانونی در قالب حمایتهای حقوقی و مدنی برای این گونه افراد در جامعه وضع نشده است.
«آبی مایل به صورتی»، به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان تئاتر مستند نیست اما بیان گفته نمایشنامه بر مبنای یک پژوهش چهارساله و ساعتها مصاحبه و تحقیق از آدمهای واقعی نگاشته شده است. نمایش از مونولوگهای شخصیتها تشکیل شده است. بازیگران رودر روی تماشاگران بر سازه فلزی بزرگی مینشینند و دردهایششان را واگویه میکنند.
به نظر میرسد رویکرد ساناز بیان در این نمایش مبتنی بر فعال کردن و تشدید احساسات تماشاگران است که به واسطه حجم انبوهی از روایتهای دردآلود و اکثراً گریان در دوساعت انجام میشود. از طرفی این حجم متراکم از رنج و مصیبت «البته واقعی» در یک مجال، گویا به دلیل مشروعیتبخشی به طرح چنین موضوعی بر صحنه انجام گرفته است. این شیوه بیشتر به دنبال جلب حس ترحم تماشاگر به نظر میرسد بی آنکه توجه چندانی به این مساله داشته باشد که در وهله اول ترنسها، انسانهای واجد حقوق شهروندی هستند تا موجودات نامشخص نزار..
در «خودکار بیکار» به نویسندگی و کارگردانی سامان ارسطو، با ارکان تئاتر مستند روبه رو هستیم. از جمله حضور تراجنسیتیهای واقعی بر صحنه در قسمتهایی از نمایش برای انتقال بخشی از تجربههای زیست شدهشان با مخاطبان.. نمایش سامان ارسطو، یورشی و جنگجو است و به وضعیت موجود معترض است. از تماشاگرانش طلب ترحم نمیکند بلکه از آنها دعوت مینماید به این شهروندان تحت ستم در ابتدا به عنوان یک انسان واقعی و نه موجودی همواره قابل ترحم و گریان و در موضع ضعف، نگاه کنند. سامان ارسطو، خودکار بیکار را تئاتر پداگوژی و آموزشی میداند با پشتوانهی سه سال تحقیقات مفصل و البته تجربه زیستی خودش به عنوان یک هنرمند تراجنسی تئاتر و سینما، که واقعیتهایی را بیواسطه به مخاطبانش منتقل میکند.
ساناز بیان در «آبی مایل به صورتی» در نقش خودش به عنوان نویسنده در مقابل تماشاگران حاضر میشود و توضیح میدهد در زمان نگارش نمایشنامه فرزندش را باردار بوده و به مساله جنسیت و مساله انتخاب رنگ لباس نوزاد فکر میکرد. اما مشخصاً از این صحبت نمیشود که انتخاب رنگ آبی یا صورتی، برای نوزاد پسر یا دختر یک شروع جنسیتزده است که به دنبالش سایر تقسیمبندیهای صلب و ماهیتاً نابرابر برای هر دو جنس شکل خواهد گرفت.
در طول نمایش «آبی مایل به صورتی»، داستان زندگی و قتل شهرزاد، شخصیتی که هرگز روی صحنه نیست در لابلای سایر مونولوگها و داستانها، توسط بیشتر شخصیتهاکه او را میشناختند، روایت میشود. شهرزاد مردی بوده که فرزند و گذشتهاش را ترک کرده و به تهران آمده و تغییر جنسیت داده اما بعد از سالها توسط پسرش به قتل میرسد. پسر شهرزاد به دلیل وجود پدری که ترکشان کرده و حالا زن شده، در تمام این سالها توسط اطرافیانش سرکوبها و تحقیر شده و انتقاماش را به شکل ضربات چاقو بر بدن شهرزاد از او میگیرد.
بسیاری از افراد تراجنسیتی به اجبار خانوادههایشان به خیال تغییر در وضعیتشان، تن به ازدواج میدهند. حتی بچهدار میشوند. اما چیزی در وجودشان تغییری نمیکند. در این نمایش هم چند نمونه مشابه درباره خودشان صحبت میکنند. این وضعیت در مورد زنی که بچهدار شده و طلاق گرفته و بعد تغییر جنسیت داده است، بغرنجتر است. چون به دلیل مادر بودن برای دیدن فرزندش بیتاب است. هورمون درمانیاش را که خصلتهای ثانویه مردانه از جمله رویش ریش و.. به او می دهد، قطع کرده است. اما پدر، اجازه ملاقات با فرزندش را به او نمیدهد. زن ناامید قصد خودکشی دارد. اما اساساً پذیرش عمومی نسبت به زنانی که به مرد تبدیل میشوند نسبت به مردانی که قصد تغییر جنسیت دارند، بالاتر است.
شهرزاد به عشق مردی که از چهرههای شناخته شده علمی در کشور است اقدام به عمل جراحی تغییر جنسیت میکند، اما نهایتاً مرد از ازدواج با او سرباز میزند. به واسطه همخانه شدن شهرزاد با یک کارگرجنسی، در روزهای واپسین زندگیاش، او هم کمی از زندگیاش با تماشاگران حرف میزند. نگاه نویسنده در مورد این شخصیت «کارگرجنسی» نیز کلیشهای و در سطح باقی میماند.
یکی از تلخترین مونولوگها در آبی مایل به صورتی، مربوط به مادر تحصیلکرده شاغلی است که فرزند تراجنسی دارد و نمیپذیرد پسر جوانش به زنی تبدیل شود. او را طرد میکند. در عوض پسری که در انتظار عمل تغییر جنسیت است تعریف میکند مادر روستایی و بیسوادش تصمیماش را برای این تغییر به نوعی پذیرفته است.
در نمایش «آبی مایل به صورتی»، یک شخصیت مهم هم معرفی میشود که سرنوشت بسیاری از تراجنسیتیها را در ایران تغییر داد. اما این معرفی علیرغم اهمیت شناختیاش در کلیت نمایشنامه و در پیگیری ارتباطش با مسایل و مشکلات موجود، بلاتکلیف باقی میماند.
مریمخاتون ملکآرا «۱۳۲۹-۱۳۹۱» اولین تراجنسی شناخته شده ایرانی است که در سال ۱۳۶۴ توانست فتوای مشروعیت تغییرجنسیت در ایران را از آیت الله خمینی بگیرد. با وجود اخذ چنین حکم رهاییبخشی برایش، ملک آرا چندین سال بعد توانست از سد مجوزهای نهادها و مراکز دیگر بگذرد، تا موفق به عمل تغییر جنسیت به زن شود. او در سال ۱۳۸۶، انجمن حمایت از بیماران مبتلا به اختلالات هویت جنسی ایران را با کمک چند پزشک به منظور کمک به این افراد و آگاهیرسانی ثبت و تاسیس کرد. بعد از فوت وی هیات مدیره، به فعالیت انجمن ادامه داد و عنوانش را به انجمن حمایت از بیماران ملال جنسی تغییر دادند.
نتایج تلاشهای ملکآرا، در دو دهه بعد، تبدیل تهران به پایتخت تغییرجنسیت جهان بود. بنابر گزارش خبرنگار روزنامه گاردین، ایران تنها کشور مسلمان منطقه است که اجازه چنین عملی را به افراد تراجنسی میدهد و افراد تراجنسی بسیاری از کشورهای عربی و همسایه و حتی اروپایی شرقی برای انجام این عمل به ایران میآیند.
عمل تغییر جنسیت یا به اصطلاح دیگر عمل تطبیق جنسیتی، برای برخی از جمله سامان ارسطو، شروع زندگی دوباره تلقی میشود. او در خلاصه نمایشش نوشته: «من ۵۰ سالهام ولی فقط ۹ ساله که زندگی میکنم.»
ارسطو نه سال است که عمل تطبیق جنسیت انجام داده است و همچنان در عرصه هنری فعال است. در عین حال این عمل جراحی بسیار سخت و با عواقب احتمالی مرگباری نیز همراه است. بسیاری از افراد بعد از عمل دچار پریشانی و پشیمانی میشوند. خانواده و جامعه معمولا پشتیبان آنها نیستند. در برخی موارد بدن جراحی را پس میزند. از طرفی مشکلات بسیاری در این زمینه وجود دارد از جمله احتمال سوء استفاده مالی برخی از پزشکان، عدم تخصص لازم در این زمینه، عدم نظارت وزارت بهداشت بر نحوه کیفی این اعمال جراحی و اساسا عدم قوانین مدون کنترلی، فقدان حمایت مالی کافی و لازم و...
در نمایش «آبی مایل به صورتی»، به این پروسههای زجرآور و به نوعی مخوف اشاره معناداری نمیشود.
ساختار «خودکار بیکار»، از چند قطعه مختلف تشکیل شده است. نمایش با پرفورمنس کوتاهی در سالن انتظار شروع میشود که مخاطب را به طور کاملاً مستقیم و تاثیرگذاری با موضوع خشونت ددمنشانهای که ممکن است بر افراد ترنس در اجتماع اعمال شود، درگیرکند. خشونتی که ممکن است در خیابان بیتوجه از کنارش عبور کند و نادیدهاش بگیرد.
ارسطو روپوش و روسری زنانهاش را درمیآورد و با بانداژ پارچهای که دور بالاتنهاش پیچیده، ور میرود. جوانک ریشداری سرمیرسد و او را با کتک زدن وادار به پوشیدن دوباره لباسها میکند. به او سیلی میزند، لگد میپراند و به زور ارسطو را روی زمین تا سالن اجرا میکشاند. در بخش ابتدایی اجرا روی صحنه، ارسطو اولین مراجعهاش به اداره تئاتر را بعد از عمل جراحی، بازسازی میکند. دیگر حقوق و مزایایی به او تعلق نمیگیرد. جوانک متصدی، فرزانه ارسطو را میشناسد. مدارک و اوراق، سامان ارسطو را نمیشناسند. در بخش بعدی دو بازیگر، نقش فرزانه ارسطو و پسری را بازی میکنند که میخواهند عمل جراحی تطبیق جنسیتی را انجام دهند و حالا باید تاییدیه نهایی مجوزهای مربوط به عمل جراحی را در کمیسیون سوم متشکل از روانشناسان و کارشناسان مربوطه اخذ کنند. در این قسمت ارسطو کمسوادی و ناآگاهی برخی از این روانشناسان را در کمسیونهای علمی به نقد میکشد. کارشناسان و روانشناسانی که مراجعین مستاصل خود را تحقیر و قضاوت میکنند. آنها جزئی از بدنه بوروکراتیکی هستند که از علم و دانش روزآمد جهان در زمینه حرفهای خود بیبهرهاند و هر تغییر و تجویز علمی قابل اجرایی را مشروط به صدور از بالادستی خود میدانند. آنها روشهای منسوخ شدهای مانند شوکدرمانی یا مصرف هورمونها را برای اصلاح فرد تراجنسی تجویز میکنند. حتی به آنها توصیه میکنند برای تغییر وضعیتشان ازدواج کنند. روشی که نه تنها باعث درمان نیست بلکه انسانهای دیگری از جمله همسران و فرزندان احتمالی را درگیر مصایب و مشکلات فرد تراجنسی مینماید.
ارسطو از آسیبهایی که شوک درمانی بر حافظهاش آورد بی آنکه کمکی به تغییر وضعیتش بدهد، صحبت میکند. اینکه دیگر نمیتوانست دیالوگها را حفظ کند. در قسمت دیگر نمایش، تراجنسیتیهای واقعی روی صندلی در صحنه مینشینند تا از مشکلاتشان با تماشاگران حرف بزنند و سوالاتشان را پاسخ بگویند. مثلاً از اینکه فرزندشان را میبینند و هنوز نمیدانند در آینده به آنها چه خواهند گفت و ... این ارتباط فارغ از احساساتگرایی و در یک فضای عقلانی و درکپذیر محقق میشود. سامان ارسطو در این میانه انتقادات دیگری هم طرح میکند. از کسانی که در تئاتر و سینما، افراد تراجنسیتی را به عنوان ابزار شوخی و مسخره و خنده به کار میگیرند گلایه میکند چرا که کارشان انسانی نیست. در انتهای نمایش با حرکات فرمیک دو بازیگر با لباس سیاه و سفید که شاید آنیما و آنیموس را در ذهن تداعی کند نمایش پایان مییابد.
«خودکار بیکار»، سانتیمانتال و منفعل نیست و نگاه ژورنالیستی ندارد و با موضوع مورد بررسی واقعی و ملموس و انسانی برخورد میکند و به همین دلیل مخاطبانش به درک عقلانیتری از مشکلات و معضلات گریبانگیر این قشر مورد ظلم در جامعه نایل میشود و آن را فراموش نمیکنند و همین امر چه بسا گامی است در جهت کمک به رفع این ستم بر اقلیتهای به حاشیه رانده شده جامعه ما.
امید که تئاتر به عنوان هنر آگاهیبخش در پذیرش تفاوتها و رواداری اثربخش باشد تا جامعه کمخشونتتر، متنوعتر و صبورتری داشته باشیم.
https://teater.ir/news/12341