اگر دوست دارید یکی دو ساعتی بی آنکه به تریج قبای کسی بر بخورد به مسایل خودتان و رویاهایی که دود هوا شده اند و آرزوهایی که می توانند در تاریکی بیرون جهند و دست شما را بگیرند و به جستجوی جانب آبی ببرند ، خوب ، بروید و این نمایش را ببینید . به دیدنش می ارزد . این نمایش نقطه تأملش روی موضوعی است که به شکل تاریخی ، ریشه تقریبی تمام مشکلات چیزی بنام خانواده را شامل می شود . آنهم اینجا که همه در آنِ واحد هم طلبکارند و هم بدهکار . هم مقصرند هم مظلوم هم قانونند هم مجری هم حقند و هم باطل . و خوب ، آبسورد و معلق گونه گی یا تعلیق یعنی همین . نمایشی در ژانر آبسورد با مفاهیمی عمیق که می تواند اشک شما را در بیاورد بشرطی که بتوانید به تاریکی زل بزنید . به تاریکی زُل بزنید ؛ همه فلاکتی که بر سر ما و جان ما و رؤیاهای ما آمده حاصل همین تاریکی است . تاریکی . تاریکی را می گویم .
  پایگتاه خبری تئاتر: تاریکی تاریکی تاریکی تاریکی ، زدن توی تاریکی؛در تاریکی آغازمی شویم و در تاریکی تکرار می شویم و درهجومِ هارِتاریکی،فرو می ریزیم و باز، برمی گردیم به تاریکی .زندگی نسل شتاب خورده و تلف ماندۀ ما،در چنین چرخه ای شکل گرفته و مفاهیم انتزاعی پیرامون چیستی این چنین زندگی را می توان از پیچیده ترین مفاهیمی دانست که به فلسفه علوم اجتماعی معاصر ، فرهنگ عمومی و هنر مدرن ، فرم و قالب و متد متناسب را می دهد تا مفهومی برگرفته از واقعیت های زندگی ِ امروز روز را روایتگر باشند.این مفاهیم می توانند از عبور تندگذر یک خیال تا شکلِ سادۀ یک شیء آغاز و در هفت پیچ تاریکی های درون و یا سایه روشن ِ امیدهای پوشالی ما امتداد یابند. در جایی از کتاب مقدس تورات خوانده ام این جمله را که "هیچ سایه ای بر روی زمین تازه نیست "و مفاهیم نیز از این قاعده مستثنا نیستند.به تعبیری دیگر،در جهان مفاهیم و معنا ، هیچ مفهومی بکر نیست و این هیچ،از گذشته تا هنوز در امتداد است و همین امتداد یافتن ها است که اقلیمِ بینهایت ِانتزاع را برای هنرمند مدرن اندیش بازمی آفریند.هنر مدرن بخشی حیاتی از چنین فرایندی است و سرگشتگی در پس و پسله های روزمرگی نیز، آئینه ای است که می توان لحظه ای ، دمی ، چهرۀ خود را در آن به تأمل نشست . نمایش "تو مشغول مردنت بودی" حکایتِ گره گشایی از ماجراهای رنگارنگِ جدال ابعاد وجودی تمایلات و کشش های وجودی در زنان پیرامون موضوع دل ، دلبری و دلدادگی است؛حکایتی که از ازل تا به ابد پابه پای کروموزوم ها آمده و در جهان امروز،به مدد ابزار و آلات زیبا سازی ، در تکاپوی تازه ماندن و حفظ بقا است. 2 کارگردانی و بازی گردانی این نمایش ،روح و درونمایه متن را از حد و عرف ادبیات منفعل و ترسخوردۀ ایران در بیان تمناهای جان بنی بشر در زندگی،تا مدار شهامت ِ بیان پرسش هایی جسور از گره های وجودی دختران ،ماهیت ِ تاراج طبیعت زنانه و گم شدن جانِ آدم در هیاهوی حراج تنانه گی و غربت ِ غریب ِ عشق برکشانده است.به گونه ای که در پایان ، این پرسش تا اعماق وجود آدم می خلد که چرا طبیعت ، زن و زندگی در میانۀ واقعیت های درونی و بیرونی ما به محروم ترین زاویۀ روح مان رانده می شود ؟ و ما ، به تدریج ، روح مان را به تورحلقه های عنکبوتی جدول ضرب های بازاری می سپاریم ؟ پس از تماشای این نمایش ، چند نکته ، نَشترَ ِ نوشتن را بر رگ ِ روحم رقصاند.این نکته ها را در اینجا می آورم : مفهوم تماتیک این نمایش ، روایت تعلیق ، ویرانی و عطشِ ویرانگری است که به نوعی ، زیر پوست زندگی ما جریان دارد و مویرگ های حیات تاریخی مان را در خود مچاله کرده است . این نمایش در پی روایت لایه های درونی تیپ های شخصیتی و واقعیت هایی است که از این تیپ ها بروز پیدا می کند . دوست دارم این نمایش را تجربه ای عمیق از تاریک خوانی واقعیت نام گذاری کنم . کارگردان محترم این نمایش ، ضمن انتخاب عنصر تاریکی و چینش میزانسن داستان در فقدان روشنایی ،عناصر دیداری و شنیداری را در بطن تاریکی پرورش می دهد و پرده از واقعیت هایی بر می دارد که در قالب پرسش هایی بی پاسخ ، در زوایای دربدری و نهفتِ روح ما پنهان مانده و هر کدام به نوعی ، تجربه ای عمیق از ویرانی را صورت می بخشند:ویرانی خیال،ویرانی تدریجی واقعیت ها و وقایع، ویرانی اشیاء و از کوک افتادن رویاها . جامعۀ امروزِ ما،با تلف کردن سرمایه بی بازگشت حیات در اقلیم هیچی و پوچی ، هزینه های تلخ و عمیق تجربۀ بی مقداری و خودویرانی را کارگزاری می کند؛ آنارشیسمی فرصت طلبانه و مکرافکن که بی هیچ ترسی ، از هر موجی سواری می کشد و بار گران و بی مقدار خود را بر گُردۀ هر ذی حیاتی بار می کند ؛ هردمبیلی شیادانه ، که چون زخم بر استخوان ِ روحت می نشیند .این هردمبیلی و شلختگی یا به زبانی شیک تر ، آنارشیته حی و حاضر ، جایی برای خنده و گریه توأمان ما شهروندان زیر صفر درجه است .روی خطِ صفر این درجه از حفظ بقا است که می توان طیف های این رنگین کمان ویرانی را در موضوعات اجتماعی ، سیاسی، اقتصادی و فلک زدگی فرهنگی مان مرور کرد و شگفتا که سهمی سترگ از این دگردیسی ویرانی را زنان می پردازند ؛ شهروندانی که هر کدام به نوعی ، طبیعت زنانه حیات را در داوِ تاریک ِویرانی گذاشته اند البته و اما... در این نمایش ، با تقسیم هوشمندانه درونمایه داستان ، سعی شده تا ضمن تشریح ِ مفهوم تاریکیِ جان ، قلمرو درندشت حالات روانی-تمثیلی عشق ، دلبستگی ، تعلق خاطر و اعجاز کورسوی حقیقتِ زندگی را در تاریکی های خودخواهی و خودبینی بازنمایی کند . چرا که تنها از این عبورگاه است که می توان غزیزۀ طبیعی روح زنانه را به سمت و سوی زندگی اصیل و احیای آن رهنمون بود . حجمِ هندسی ای که دختران و زنان نمایش ، از جهان خیال های واقعی تا واقعیت های خیالین ، در آن نفس می کشند تابوت هایی افقی و عمودی اند ؛ حجره هایی که پابه پای عوض شدن نماهای نمایشِ تاریکی منشور تاریکی را می سازد: از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ... روی تاریکی تیغ بکش !زیبا باش و پیروز باش ! گل مفتی را بقاپ!هر قدر می توانی بوتاکس تقلبی تزریق کن توی مویرگ های حیات مستراحی ات ! زندگی مال توست ! مال تو سرمایه توست ! هُل بده این گاری را در تاریکی ! روی زیبایی تیغ بکش ، رگ زیبایی را بزن !تلف کن !به سمت ویرانی هُل بده ! یله شو در ویرانی ! این ها سلسله پیام هایی است که در فاصلۀ ناامیدی و امید بادآودۀ ما از قوطی های دیجیتالی هفت اینچی تا اولترا اچ. دی ۱۱۰ اینچی به سمت روح ما شلیک می شود . مانند همین ِ گل مفتی بادآورده مراکشی تبدیل به عادت شونده که در روز و روزگارمان ریشه دوانده و شهرها و سکونت گاه ها و جغرافیای فرهنگ ما را ساخته است و ما،در میانه ماندن و واماندن در این اقلیم تاریک در پی سهم خواهی های خود هستیم؛زن و مرد فرقی ندارد.عاشق و معشوق توفیری ندارد . رانده و مانده وامانده نیز . هر کدام به نوعی:همه در سعی فنا پیشتر از یکدگریم .این چیزی است که در طول نمایش،درقالب گفت و شنودهای بازیگران،در تاریکی زیر کورسوی نور شمع رد و بدل می شود. چه انگیزه هایی ما را کوک می کند و رگ حیات ما کجا می جنبد ؟ در دل هامان ؟جان مان؟در خیال مان یا در بازار حراج شعبده ها و برندها و مارک های روز که شور و ناشناخته های جهان را در سایۀ خود مصادره می کنند؟ شوت باش و شوت کن! در تاریکی . شوت بشو ! شوت شوت شوت . شوت شو تا تاریکی تا ته تاریکی . در نمایش تو مشغول مردنت بودی سه وجه از واقعیت دست در دست هم می دهند تا با چاشنی تاریکی ،رنگارنگی خیال و داستان را با موضوع ویرانی و خودویرانی روایت کنند: واقعیت های بیرونی که در میزانسن نمایش پا به پای تاریکی ، در جان ما می خلند و یادآور اقلیم حیات ما هستند: تنگناهایی که در آن ها بدنبال معجزه و اعجازآفرینی هستیم. واقعیت های درونی که در گلایه ها، حرف ها و گفت و واگفت های بازیگران ، بخش های داستان را پیش می برند و تیپ هایی از شخصیت را می سازند تا ما ضمن عادت کردن به نگاه در تاریکی ، چهره خوانی خودمان را آغاز کنیم . واقعیت های رمزی و قراردادی که شمع ، آوازهای مختلف از مقاطع متنوع تاریخ شیدایی ما و صورتک و لباس های توری پولک و منجوق دوزی شده. انتخاب تاریکی به عنوان جغرافیای وقوع داستان نمایش نشان از دقت و هوشمندی کارگردان دارد . حاصل شناخت عمیق و جرات این هنرمند جوان در رویارویی با پرسش و نگره های عمیق فلسفی ، شخصیت بخشیدن به تاریکی به عنوان یکی از عناصر حیاتی نمایش است . ساموئل بکت بخشی از تجربه های آبسوردنگاری خود را در تاریکی می نوشته و عمیق ترین پرسش های خود را نیز در تاریکی مرور می کرده . حالا این جمع هنرمند هوشمندانه ، آفاق پیمای تاریکی شده و تلاش دارند تا با گردش بازی واقعیت ها پلی بین واقعیت های بیرون و درون مان بزنند . آفرین به متن ، به بازی ها و بازی گردانی ها . آفرین به هوشمندی تک تک شما بر و بچه های خوب این نمایش . مکانیسم دیدن در تاریکی و بینایی ، فریمیکال و یا ، پرفیگور( prefigure ) نیست ؛ بلکه تصویری از یک کل است که در قالب تک فریم هایی ظاهر می شود و در ذهن ما تبدیل به شبکه ای از موضوعات مرتبط با هم می گردد . موضوعی که اصل آن ، در قالب یک مفهوم انتزاعی ، نقطه به نقطه به ذهن ما عرضه می شود و در جابجایی تاریکی های شناخت و ترس ناشناخته ها ،نسبتِ خود را با ما معلوم می سازد : نجوای لالایی مادرانه افسانه خانم جهانگیری که از دور دست های کودکی در جان ما ، بر بال غبارِ یادها ، از شیراز تا تهران می آید، آوازها و گل آوازهای تلختاب عالیم قاسم اف و همین همشهری کوچه بازاری خوان خودمان جواد یساری، کوک سازشخصیت ِ رها در تاریکی های درون سها و صحرا و مادر و فراز و همه ما ... را شنیدنی می کند : افسانه وار قصه عالم شنیدن است . برای شنیدن کوک می شویم . کوکی؟! 3 ماجرای این نمایش از چه قرار است؟ دختری سپید پوش ، برای ما از کشتن پدر خود با هفت ضربه سخن می گوید . کلماتی که راوی خبر مرگ پدر هستند با کلماتی ترس آلود و بریده بریده بیان می شود.این همان جنینی است که می توانست قدم به جهان رنگارنگ ما بگذارد اما نگذاشت . کسی چیزی دلهره ای خیالی و ترسی منتشر نگذاشت و او ، این جنین پس زده شد به تاریکی و زندگی اش در زاویۀ نهفت خودخوری و پس زدگی و پرتاب شدن به زاویۀ جاودانگی گره خورد و مادر، از پدری دیگر ، به کاشت و برداشت مزرعۀ مهر تن سپرد و حالا ، پشیمانی و مرور پشیمانی در تاریکی . فاصله ای که پشیمانی از پستوهای پایین محله جمشید تا پنت هاوس های نیاورانی طی می کند چقدر است ؟ اگر کودک کودک است چه تفاوتی دارد کودک محله پایین با کودکی که در بالاشهر رویاهایش را رقم می زند؟ تغییر با تاریکی است . تاریکی منتشر . پدری که در غربت غریب خود نای نالیدن ندارد . مادری که در ساه روشن هاله آرامبخش قرص های آرامبخش ، نه به آینده که در اکنون ، میخ و متوقف می ماند . همین حسی که تاریکی در لحظه نخست القا می کند . سها در خیال مادر و صحرا، بر بالین مرگ آلود و هذیان آلود مادر تکرار می شود . اشباحی سرگردان بر ریل تاریک اَسَف و عاشقی و... انگشت های اشاره که به سوی خالِ خیانت و خفت نشان می روند. شاید بد نباشد ضمن درنگِ تماتیک بر عناصر نمایشِ"مشغولیتِ مردن " هر کدام مان - نر و ماده توفیری ندارد - نقشی که می توانیم آن را بازنمایی کنیم با همۀ وجود بپذیریم و حرف به حرفش را در جلوه های درونی شخصیت های خود بازخوانی کنیم . آماده اید؟ ادامه می دهیم : دستگاه های تلفن همراه تان را خاموش کنید .بفرمایید سکوت:خاموشی. تاریکی . شروع کنید : سه دو یک ... همه با هم ... برویم: تاریکی بیا!بیشتر... بیشتر ... بیشتر .... برو تا عمق ... تا درون ما ... ما را بکاو.... کمک کن . تحمل کن. بپذیر ... تاریکی ... این حروف را هجی کن تا عمق تا روی دیوارۀ روح هجی کن ... تا... ری... کی؟ 4 ادامه می دهیم : سکوت ، کف نزنید . آب دهانتان را قورت بدهید . نفس عمیق بکشید . کلماتتان را حراج نکنید . به آنچه آزارتان می دهد فکر کنید . گمان کنید که می خواهید این نباشید آن باشید ... آن ... آنم آرزوست : آن ِ آرزوهای زنانه چیست؟آرزوهای مردانه کدام است ؟ این خط کشی ها حاصل تبانی کدام زاویه نشین هایی است ؟آیا این ها بخش هایی از تاریکی های هر کدام از ما نیست که حالا، در کوره راه آن گم مانده ایم و تکرار می شویم از گذشته تا هنوز ؟! شخصیت های این نمایش به ترتیب حضور در اجرا عبارتند از : تاریکی ، مادر، دختران و پدر ( تاریکی ، سها، صحرا ، مادر و فراز ) زنی که در گذشتۀ دوردست خود ، جنین ِ نارسی را تا عقوبت دوزخی ِ خودزنی و خودسرکوبگری پرت کرده و با یادآوری گاه و بیگاه تف کردن میوۀ کال خود از درون خود، سویه های پیدا و پنهان عشق و زندگی را در مثلث خود ، خیالات ، دختر و شوهری که هست و نیست بازخوانی می کند و این بار نیز ، با گرفتن نبض تاریکی ، از سهم خود از زندگی ، دخترانگی، مادرانه گی و شوریدگی و شیدایی در فصول و نسل ها لایه برداری می کند . 5 روانشناسی برای مدل های رفتاری - شخصیتی زنان چهار جلوه قائل است : زن ِ وفادار و با حیا و بردبار و پاکدامن زنِ مادر با روحیه مواظب و حامی و طرفدار زن عشوه فروش و اغواگر زن شلوغ کن و حق طلب و حق خواه روایت مادر روایت خطی از تاریکی هایی است که وجود هر کدام از ما را در خود گرفته اند : قوانینِ غیر انسانی برای سر پا نگهداشتن سازه ای مثلن انسانی با نام خانواده . هر چند انسان تا امروز هیچ گزینه ای را نتوانسته به جای خانواده بگذارد اما آنچه را که ما امروز داریم آن نیست که یک روزی در خیال کسی بوده یا در شبکه ای از سلسله کروموزوم های سرگردان می چریده .آن وقت های دور در تاریکی ، چهاردیواری خانواده سرپا می ماند یا نمی ماند ؟ قضاوت فروشندۀ حکم نبود و هیچ چیز این گونه که حالا زیر ضربات تبلیغات ، قضاوت ، پیش فروش و پیش خرید له می شود در زاویه تردید ، به شکستنِ قیمت ِ خود نمی انجامید و زندگی اینقدر حقیر و از نفس افتاده نبود که به بهای آنونس های تبلیغات یام یام و آدانس و بلیط های بخت آزمایی و تنقلات نشئه خواری در اوقات استراحت جام جهانی و به ضرب و زور لبخند مدل های تبلیغات تلویزیونی پودر رختشویی و پوشک بچه و روغن مایع تا اعماق روح ما رانده می شود و لحظه به لحظه فاصلۀ ما با خودمان را بیشتر و بیشتر می کند و هر کدام از ما را در گوشه ای از برهوت تنهایی ول و یله ، رها می گذارد تا در تحمل تحقیر و انتظار سنجیده شویم و مذاقِ وجدان مان را با پاداش ماه عسلی شیرین کنیم . مسخره تر از این سراغ دارید ؟ این هم یک نوع تاریکی است که با وقاحت تبلیغ می شود تا هر کدام مان در بریدن سر حقیقت مظلوم ، شریک خون باشیم . آرامبخشت را بنداز بالا ! آن قله را ببین ! به قافلۀ آینده سازان و آینده داران و آینده نگرها بپیوند! اینجا : روی خطوط مبهم ِ تاریکی و ویرانی زندگی مزمزه می شود . ماه تا ماه گنجه های خالی روح ما پر می شود از قبض وام های قرض الحسنه و کم سود و آخرت مدارو از این حرفها . 6 جادوی حیات ایرانی چیست ؟ زن و مرد در زندگی ایرانی چه تفاوت هایی دارند ؟ سایه فقر بر سر هر کدام چه رنگ و رویی دارد؟ سایه روشن حقارت و تحقیر از کجا تا کجا کشیده می شود ؟ آیا با این همه ، در میان خطوط مبهم و تاریک نفس کشیدن چیزی برای شما می ماند ؟ می توانید از خودتان این پرسش را داشته باشید ؟ پرسش از زنانه گی و مردانه گی و کودکانه گی موضوعاتی نیست که بشود به ضرب و زور قوانین قوالی آنها را در شناسنامه ای جا کرد یا به مدد پول و پارتی در سلول های جاری و جان آدم چپاند . شاید جایی این اتفاق یک بار یا دو بار یا به کرات بیفتد اما نمی تواند اصل شود و اصل بماند . جایی از این نقش ها و بازی ها با دروغ گره در گره مانده تنها در تاریکی می توان عمق عفن و عفونت آن را پیمود . در تاریکی می توان بهتر دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است . میان دیدن و شنیدن فاصله ای عمیق است که می توانیم آن را به نام تاریکی مزمزه کنیم . چیزی در تاریکی گم شده : نطفه ای ، جنین دور انداخته شده ای ، سایه خیال عاشقانه ای و شور تمنای حراج شده ای. اینها همه مختصاتی از خطوط درهم برهم اقلیمی است که جغرافیای مدرن جان شهروند ایرانی در آن با آب و تاب تعریف می شود. تاریکی اما آب و تاب ها را از تک و تا می اندازد و با میخکوب کردن ، شما را دعوت به دیدن می کند . ببینید ! اما قضاوت نکنید چرا که دیر یا زود شما نیز قضاوت می شوید . این رسم جاودانه زمان است . در همهمه و خیابان ها ، در کورسوی امید و محبت و دوست داشتن یا شعله های حقارت و حسد و کینه ورزی ؟و یا شبکه هایی خیالین که از هیولاهای واقعیت ، فرشتگانی دربدر را به زوایای تاریک وجود ما می رانند . ما در آغوش هیولاها می آرامیم و با درنگی در وحشت ، در آغوش هیولایی دیگر متولد می شویم . از این زاویه نیز من نیم نگاهی خیامی به تم این نمایش دارم که تلاش دارد تا سویه هایی از زوایای پیدا و پنهان میل به زندگی ، عطش جاودانگی و تمنای بی حد و مرز خودویرانی را بازخوانی کند . 7 تجربه،درنگ شخصی پیرامون موضوعاتی است که می تواند قدرت همگانی شدن داشته باشد.آیافرصت بی همتای زندگی چیزی است که می بایست آن را از دست این هیولا یا آن اژدها صفت قاپید؟عالم مفهومی ظلم و عدالت و حق و باطل در جهان عشق وعاشقی اندک تفاوت هایی با اصل فانتزی عاشقی و عاشقیت دارد . در این نمایش اما تاریکی، تلخی انتخاب ها ، رهیدن ها ،گریزها و بازگشت ها ، شورزندگی را مضنّه می زند.آیا کارگردان در پی چنین رفتاری به نوعی بازخوانی اساطیر در زندگی امروز است ؟خالقی با درنگ بر موضوع زندگی و سهم انسان امروز از آن ،در زاویۀ عشق زنانه و زوایای تاریک " من "،مساله تاریخی هویت نگاری حقوق عاطفی زن در بیرون زدن از صف مردگان و پیوستن به امواج جادویی زندگی را روایت می کند.نکته ای که با در نظر داشتن زلزله ها و فراز و فرودهای تاریخی ما،می بایست در ادبیات و هنر ایران جایگاهی خاص داشته باشد و متاسفانه ندارد.و حالا ، این نمایش ، روایتی از ویرانی هایی است که تاریکی به حساب همه گذاشته است . تجربه زندگی در فرهنگ ایرانی در سه قطب مردانگی ، زنانه گی و کودک زیستی تقسیم می شود بی آنکه هیچ کدام از این اقلیم های وجودی ، حریمی مشخص ، وظیفه ای معلوم ، معقول و منطقی و حقوقی متناسب با تلاش و شأن خود داشته باشند . تقریبن همه چیز بر مدار غریزی امور گردانده می شود و تاریکی منتشر ، حاصل توقفِ دلبخواهی در ایستگاه های نامعین زندگی کاسبکارانه است . همه تجارت می شوند بدون آنکه خود بخواهند یا خود، هراسی از آن داشته باشند . همه تجارت می شویم و همه فروخته می شویم . آیا پیام روشن این نمایش توقف در تاریکی است یا تأمل بر آن ؟ حرف آخر: اگر دوست دارید یکی دو ساعتی بی آنکه به تریج قبای کسی بر بخورد به مسایل خودتان و رویاهایی که دود هوا شده اند و آرزوهایی که می توانند در تاریکی بیرون جهند و دست شما را بگیرند و به جستجوی جانب آبی ببرند ، خوب ، بروید و این نمایش را ببینید . به دیدنش می ارزد . این نمایش نقطه تأملش روی موضوعی است که به شکل تاریخی ، ریشه تقریبی تمام مشکلات چیزی بنام خانواده را شامل می شود . آنهم اینجا که همه در آنِ واحد هم طلبکارند و هم بدهکار . هم مقصرند هم مظلوم هم قانونند هم مجری هم حقند و هم باطل . و خوب ، آبسورد و معلق گونه گی یا تعلیق یعنی همین . نمایشی در ژانر آبسورد با مفاهیمی عمیق که می تواند اشک شما را در بیاورد بشرطی که بتوانید به تاریکی زل بزنید . به تاریکی زُل بزنید ؛ همه فلاکتی که بر سر ما و جان ما و رؤیاهای ما آمده حاصل همین تاریکی است . تاریکی . تاریکی را می گویم .