آرش عباسی در نمایش تازه خود عقب‌گرد می‌کند. او لذت دیدن دیالوگ‌های جذاب را به یک مونولوگ کم‌تحرک و یک احمد مهرانفر سقوط کرده را از مخاطبش می‌گیرد. «همه چیز درباره آقای ف» یک عقب‌گرد برای نویسنده جوانی چون عباسی است.
پایگاه خبری تئاتر: فرهاد شهره، در آرزوی خواننده شدن، روزگار سختی را به سپری می‌کند. او صدایش را از دست داده است و برای داشتن تنها یک برنامه عروسی تمام شرایط سخت کاری را می‌پذیرد. او یک بازنده است. بازنده‌ای که از تمام زندگیش تنها یک دفترچه باقی مانده است به نشان کاری که سال‌ها انجام دادنش را فراموش کرده است. آرش عباسی در دهه نود، فعالیت‌های متعددی داشته است. او با نمایش «نویسنده مرده است» تجربه‌ای موفق را از سر می‌گذراند. نمایش در چند سالن شهر تهران روی صحنه می‌رود و به واسطه جذابیت‌های داستانی و خط روایی پازل‌گونه‌اش، نشان می‌دهد ظرفیت تداوم اجرا را دارد. لادن مستوفی در مقام نقش نخست این نمایش در تمامی اجراها حضور پیدا می‌کند تا تصویری از یک بازیگر محبوب را ایفا کند، بازیگری که درمی‌یابد نویسنده آخرین اثرش نسبت به او علاقه‌ای قدیمی دارد. چیزی که به لطف زبان انگلیسی آن را Crash می‌نامیم. شکل روایی پازل‌گونه و معمایی نمایش «نویسنده مرده است» در نمایشنامه «آناکارنینا» تکرار می‌شود. اقتباسی بسیار آزاد از رمان تولستوی، داستان عشق میان یک مجری تلویزیونی و یک بازیگر از سقوط بازگشته است. گفتگوی آن دو در یک فضای استودیو، روی آنتن زنده موجب می‌شود جای مجری موفق با بازیگر شکست خورده تغییر کند. نمایش به فضای «نویسنده مرده است» بسیار نزدیک است: یک دوئل زن و مردی در بستر سینما. البته عباسی در این میان فعالیت‌های تئاتری دیگری نیز داشت که نشان از تمایلش به حوزه‌های تجربی‌تر تئاتر را نیز نشان داد. در بستر جشنواره تئاتر مقاومت، او نمایش «پدران، مادران، فرزندان» با موضوع داعش و حضور اروپایی‌ها در جوخه‌های این گروه را روی صحنه می‌برد. نمایش بعدها در چارچوب پروژه قشقایی بار دیگر اجرا می‌شود تا کارنامه آرش عباسی در دهه نود مملو از اجراهای مجدد باشد. اتفاقی که برای دو نمایش دیگر مطرح شده نیز رخ داده بود. عباسی در سال 94 نمایش «خانم» را در موزه انتظامی روی صحنه برده بود که آن نمایش نیز در قالب پروژه قشقایی در سال 95 بازاجرا می‌شود. با این حساب تمامی نمایش‌های آرش عباسی در پروسه‌ای، در دهه نود بازاجرا می‌شود. شاید بخش مهمی از این مسئله به اندک فرصت‌های موجود بازمی‌گردد، نمایش‌هایی که در 15 تا 30 شب عمرشان به سر می‌آید، بدون آنکه فرصت ارائه به مخاطب بیشتری پیدا کنند. فارغ از چرایی رویه آرش عباسی در اجراهایش، او سال 97 را نه با یک اثر جدید که با نمایشی متعلق به دهه هشتاد آغاز کرد. نمایش «همه چیز درباره آقای ف» داستان مرد میانسالی را روایت می‌کند که در دوران سربازیش، به توصیه دوست شهیدش خوانندگی پیشه می‌کند.آن هم در دورانی که موسیقی در فضای فرهنگی کشور چندان محلی از اعراب ندارد. او عنوان هنریش را از خواننده‌ای لس‌آنجلسی عاریه گرفته است که مدام ترانه «عکساشو پاره کردم» او را می‌خواند. با اینکه نامش فرهاد است، چندان گرایشی به سبک غمبار فرهاد ندارد؛ از همین رو خوراکش عروسی‌ها و جشن‌های خانوادگی است. احمد مهرانفر در نقش فرهاد شهره، پس از یک دوره غیبت یازده سال روی صحنه آمده است. زمانی که از نمایش آرش عباسی و بازی مهرانفر سخن به میان می‌آید، آنان که نسخه قدیمی را تماشا کرده‌اند از موفقیت‌ها و بازی فوق‌العاده مهرانفر حرف می‌زنند. بازیگری که در این سال‌ها به واسطه سینما و شاید مهمتر از همه «درباره الی» و خلق شخصیت ارسطو در فرانشیز تلویزیونی «پایتخت» بدل به یک کالت تصویری شده است. با نوستالژی از گذشته مخاطب پای نمایشی از یک دهه گذشته می‌نشیند. او انتظار دیدن چیزی را دارد که تبلیغ می‌کنند. برای مثال نگارنده با تمجیدهایی از گذشته پای یک مونولوگ طولانی می‌نشیند. به امید آنکه از مرد ستاره این روزها و البته نویسنده‌ای که در پنج سال گذشته آثارش را دنبال کرده‌ام یک شاهکار ببینم. ولی همه چیز به یک یادداشت بازمی‌گردد. جایی که آرش عباسی درباره اثر خود می‌نویسد «تئاتر برای من یعنی امکان تغییر، امکانی که کمتر هنری می‌تواند این قابلیت را در خود نهفته داشته باشد. فیلم یک بار تمام می‌شود، نقاشی یک بار کشیده می‌شود، مجسمه یک بار ساخته می‌شود، نوازنده یک گام پایین و بالا برود همه چیز به هم می‌ریزد؛ اما جادوی نمایش این است که هیچ چیز ثابت نیست. هیچ اجرایی وجود ندارد که با قبل و بعدش به طور کامل یکی باشد و این جذاب‌ترین بخش تئاتر است.» البته آرش عباسی ادامه می‌دهد که نمایش را به دلایل مختلف بازنویسی کرده است و آن را بالا و پایین کرده است و آن را بخشی از جادوی نمایش قلمداد کرده است. جادویی که به نظر پس از یک دهه در قالب دیگری رخ می‌نماید و آن هم مرگ یک متن است. اگرچه از لحاظ تاریخی شخصیت فرهاد شهره بیش از اجرای گذشته به واقعیت نزدیک است؛ چرا که یک احمد مهرانفر چهل ساله بیش از یک مهرانفر سی ساله در قالب خواننده‌ای بازنده باورپذیرتر است. مردی چهل ساله در آستانه یک بحران، یک پختگی پیامبرگونه که از ناکجایی الهام می‌گیرد و این ناکجا دوست شهیدی است که تنها داشته فرهاد را رقم زده است. یک دفترچه که قرار بوده است اسباب عافیت‌جویی آن شهید را فراهم کند؛ همان شهیدی که نسخه خوانندگی فرهاد را پیچیده بوده است. گویی نقطه آغازی و پایانی این خوانندگی آن شهید است. پس چهل سالگی به مراتب باورپذیرتر از سی سالگی است و مهرانفر با پختگی بیشتری فرهاد شهره را باید بازی کند؛ اما نمی‌شود آنچه توقع می‌داشتیم. آن تمجیدها از گذشته به چیز دیگری بدل شده است که من آن را نومیدی تاریخی می‌نامم. تاریخ به تصور بدیهی ما خیانت می‌کند. اولین زخم را سالن بزرگ و گشاد سمندریان می‌اندازد که برای چنین نمایشی ساخته نشده است. برای ساختن یک مونولوگ کم‌تحرک مبتنی بر گفتار که تنها چند قطعه آکسسوار فضایش را پر کرده است، سیاهی عظیمی حاکم می‌شود که مخاطب را به درون خود می‌کشاند. چیزی شبیه به یک سیاهچاله که رفتن به درونش برابر با پایان است. دومین زخم را HFای می‌اندازد که تلاش می‌کند صدای خسته مهرانفر را به گوش مخاطب برساند. صدای زخم دارد مهرانفر برای یک خواننده بازنده باورپذیر است؛ اما HF این باور را نابود می‌کند. مخاطب نشسته است تا صدای مهرانفر را بشنود و مهرانفر در این یک دهه به نظر توان صوتی تئاتریش را از دست داده است. او باید تعداد بالای مخاطبان (نزدیک به 180) نفر را از محتوای اثر مستفیض کند؛ اما واقعیت آن است که او همانند فرهاد، صدایش را باخته است. صدای او خفه است. HF او را همه جا همراهی می‌کند؛ حتی تا پشت صحنه. با این حال صدای این فرهاد شهره‌نشده یکدست می‌شود. برای HF تعریف نشده است که این صدا اوج و فرودی دارد، پس باور آرام آرام پذیرفتنش سخت می‌شود. اما ماجرا به این نکات ختم نمی‌شود. مشکل از مت است. اگرچه آرش عباسی در گذار سال‌های گذشته و تغییرات در سیستم ارتباط جمعی و البته رویدادهای سیاسی و اجتماعی شرایط را برای تغییراتی فراهم می‌کند تا مثلاً مسئله‌ای به نام اینستاگرام بدل به وسیله شوخ‌طبعی شود. بی‌گمان در دهه گذشته ایسنتاگرام چنین جایگاهی در متن نداشته است. متن وابستگی مطلق به شکل اجرا دارد. اجرا یک سکون و یک دیالوگ باواسطه است.واسطه تمامی گفتارها تلفن است؛ چه در شکل ثابت و چه در شکل همراه. فرهاد تنها باید به واسطه این دو وسیله با مخاطبانش حرف بزند تا شرایط تک نفره را بدل به یک نمایش دیالوگ‌محور کند. او در یک شب با تمامی آدم‌هایی مکالمه می‌کند که در زندگی دخیل‌اند. مشخص نیست چرا باید مثلاً دوست دختر و مادر و شریک تریاکی و چند سفارش‌دهنده همزمان به او زنگ بزنند. به نظر این موقعیت چندان دراماتیک نیست و همه چیز برپایه اتفاق در حال رخ دادن است. گویی مرد چهل ساله در غار مکاشفه‌اش با تمامی فرشتگان و شیاطین اطرافش مناظره دارد. آنان باید او را به سمت و سویی بکشانند که دیگر فرهاد شهره نباشد؛ اما او با کتابی روبه‌روست که او را به سمتی کاملاً مجزا می‌کشاند و این همان نقطه ضعف اثر است. یک ساعت نشستن برای رسیدن به کتاب و در نهایت تغییر مطلق نمایش. در زمان تماشای اثر بیشتر مخاطبان حوالیم یا چرت می‌زدند یا با تلفن‌های همراهشان بازی می‌کردند. آنان در فکر آن بودند، شاید به این ترجیح‌بند که «منم نامه‌اش پاره کردم/عکساشو پاره کردم». آنان از آن شور و حال ابتدایی به نقطه سقوطی می‌رسند که نویسنده تلاش می‌کند با یک تلنگر بازگرداند. این تلنگر یک رجعت به گذشته است که در زمانه رویش متن خریدار داشته است. نمی‌دانم ولی احتمال می‌دهم این نمایش برای یک جشنواره مهیا شده است. نگاه طنازانه‌ای که رنگ و بوی اجتماعی-سیاسی دارد رنگ می‌بازد و جای خود را به نوعی مرثیه می‌دهد. مرثیه‌ای از جنس بیشتر نمایش‌های دفاع‌مقدسی که دیده‌ام. یک فرد خارج از خط با مواجهه با یک شی، یک رویداد یا یک شخص وارد خط می‌شود، بدون آنکه موارد ذکر شده در کلیت اثر جاسازی شده باشد. این رویه دقیقاً برخلاف آثار دیگری است که در این سال‌ها از آرش عباسی دیده‌ام. رویه‌ای که به سازوکار سینمایی هالیوود نزدیک است. چیزی از خارج داستان وارد نمی‌شود تا بتواند مسیر داستان را تغییر دهد. به عبارتی، متافیزیک هم باید در روح اثر جاری باشد. نمایش تک‌نفره آرش عباسی با آن شروع موسیقیایی انتظار در اوج بودن را القا می‌کند. در فضایی که موسیقی از آن تصور ارسطوییش خارج شده است و دیگر بخشی از درام نیست، در زمانه‌ای که موسیقی ابزاری برای کشاندن مخاطب به سالن است - کما اینکه هر بار نام یک خواننده بالاتر از اسم بازیگران خودنمایی می‌کند - مخاطب بدعادت شده چیزی را می‌بیند که دیگر با تصورش هماهنگی ندارد. زمان می‌خواهد که این هماهنگی شکل بگیرد. تلاش برای هماهنگی از طریق تلفن رخ می‌دهد تا جایی که گفتارهای تلفنی از شخص مهرانفر جذاب‌تر می‌شود، به خصوص مادر فرهاد که با لحن لری ملایری سخن می‌گوید. مخاطب اکنون به مادر توجه می‌کند و فرهاد ابتر می‌شود. فرهاد بیشتر اوقات چنین است. او روی صحنه ابتر است. اگرچه تلفن همواره در حالت بلندگوست؛ اما او کنشی در برابر این موقعیت‌ها ندارد. شاید تنها در برابر شنیدن حرف‌های دوست‌دختر باردارش که آن هم ناشی از خشم و عصبانیت است. اگرچه این بی‌کنشی به واقعیت نزدیک است؛ چرا که مرد چهل ساله بازنده کاری از دستش برنمی‌آید. او انگیزش (پراکسیس) برای خلق یک کنش (اکشن) ندارد. او در وجوه روانی دهه چهارم زندگیش غرق شده است. او در یک آیرونی پیشااخلاقی گرفتار است. یا برود یا نابود شود. فرهاد از این آیرونی عبور نمی‌کند؛ چون برایش چیزی تعبیه نشده است. مخاطب بی‌کنش می‌خواهد کنش ببیند و نمی‌بیند. خمارآلود در خود فرومی‌رود و نمایش از دست می‌رود. زمانی که بیرون می‌آیی از خود می‌پرسی که فرهاد چه کرد؟ پاسخی برایش وجود ندارد. نمایش ابتر می‌ماند. نمایش پیشنهادی برای فرهاد ندارد. فرهاد کماکان شهره است و ارتقایی پیدا نکرده است، جز اینکه می‌تواند در ختنه‌سوران فلانی بخواند که آن هم یک اسپرین در معرکه دردهاست.