***
قبل از دلاکها قرار بود اجرای دیگری داشته باشید. قرار بود نمایش کجا اجرا بشود؟
عبدلی: قرار بود ارسباران اجرا بشود.
بازیگران چه کسانی بودند؟
عبدلی: آقای ابراهیمی، حسین رفیعی، خودم، خانم شهین نجفزاده، علی عطایی، بهناز بستاندوست، مژگان ربانی و خانم آیلا کریمی.
چه اتفاقی افتاد که اجرا کنسل شد؟
عبدلی: برایم مشکلات شخصی پیش آمد. بعد هم آقای قالیباف تشریف بردند و کل شهرداری به هم ریخت. امروز شهرداری از ما پول هنگفت میخواهد تا کار تئاتر را تبلیغ کند، همه جای دنیا کار فرهنگی را شهرداری حمایت میکند. 3 الی 5 درصد مالیات هر شهری را میدهند به تئاتر، اینجا شهرداری از ما پول هم میخواهد که در 4،5 جای شهر، استوریبرد بزند. ما بعد از یک هفته دوندگی از سازمان زیباسازی شهرداری نامه دادند که شما الان 5 میلیون تومان به حساب ما بریزید تا ما چند تا استوریبرد برای شما بزنیم. تازه با کلی نامه زدن رسیده به اینجا، اینها را ما اینجا باید بگوییم.
ابراهیمی: ببینید کل دنیا مهمترین حامی تئاتر، فرهنگ و هنرشان شهرداریها است. در بیشتر نقاط دنیا جشنوارهای اگر برگزار میشود - شما شاید باورتان نشود - وقتی میخواهید سوار مترو، قطار یا اتوبوس شوید کارت جشنواره اگر همراهت باشد تخفیف دارید، دیگر این چیه که به آن هم تخفیف میدهند. کنسرت یا تئاتر بخواهی بروی بین 40 تا 60 درصد تخفیف دارید. چون شما از یک کشوری آمدید به یک جای دیگر.
عبدلی: من با این کارم جامعه را واکسینه میکنم، پولی که بعداً به خاطر بزهکاری قراره خرج شود، الان باید خرج فرهنگ و هنر و تئاتر شود تا جامعه را به سمتی که میخواهیم سوق بدهیم، از طریق هنر و تئاتر آموزشش بدهیم.
هیچ حمایت داخلی نداشتید؟
عبدلی: اصلاً، حمایت که هیچی، اتفاقاً زیر پا را هم خالی میکنند، الان من در تهران دارم زندگی میکنم، در تهران چند تا تئاتر شاخص مثل شهرزاد دارد؟ کجاها میخواهید استوریبرد را بزنید که اینجوری جلوی ما میایستید؟ پول را میگیری خرج چه بکنی؟ شهر را با چه چیزی میخواهید زیبا کنید؟ شهر را من تئاتری تزئین میکنم.
میدانید که شهرداری در ایام جام جهانی هیچ بیلبوردی به کسی نمیداد؛ ولی افرادی در آن سالن تبلیغات شهری داشتند؟
عبدلی: من نمیگویم آن را ندیدم، من میگویم به ما هم بدهید. ببینید آن یک نفر موفق شده حقش را بگیرد. ما میگویم این حق رو به همه بدهید، ما یک اخلاق بدی که داریم همین است. ما اگر به کسی نمیرسیم، میگوییم زیر پایش را خالی کنید. حداقل ما رشد نمیکنیم، او هم رشد نکند. من این را نمیگویم، من میگویم اگر او جلو میرود، من هم جلو بروم. من از دوست مدیر فرهنگی شهرداری میخواهم این سؤال را بپرسم چه کاری انجام میدهید که در این شهر فرهنگی است. مگر جام جهانی چقدر مهمتر از مسائل فرهنگی است که شما در هر چهارراهی یک بیلبورد عظیم میزنید؟ آن تلویزیونی که زدن و داخلش شامپو تبلیغ میکنند، اینها یعنی اولویت برای شهرداریها شامپو است. شهرداریها این پولها را جمع میکنند برای چی؟ که کار فرهنگی انجام بدهند؟ از روزی که آقای قالیباف رفته حتی هیچ نظافتی انجام نمیشود. تمام پلها هم که نصف کاره مانده است. هر جایی هم که شروع کردند، دست بهش نزدند، مترو نصفکاره مانده، اینها میشود کار فرهنگی.
الان چقدر از شما هزینه گرفتند؟
عبدلی: من هیچ وقت به آنها هزینه نمیدهم، من تئاتری 5 میلیون تومان را از کجا باید بیاورم؟
شما سرمایهگذاری دارید؟
عبدلی: خیر، آخر کسی در تئاتر سرمایهگذاری نمیکند، سرمایهگذار برای سوپراستار سرمایهگذاری میکند، سوپر استار هم که ماشاءالله میدانید که چقدر میگیرد. تئاتر یک ریسک است. درونش به نتیجه میرسد یا خیر.
حالا قصدتان در این حوزه چیست؟
عبدلی: نمیدانم، ما فعلاً امیدمان فقط به همین دوستانی هست که در اینستاگرام تبلیغ میکنند.
ابراهیمی: البته یک امکان دیگری هم هست، دوستانی داریم؛ ولی حالا فعلاً داریم شیلنگ تختههامان را میاندازیم تا به آنها هم برسیم. واقعیت امر این است که همه جای دنیا، شهرداری است که میآید و پیشنهاد میدهد، نه اینکه ما برویم به شهرداری التماس کنیم.
عبدلی: من سوالم این است که چرا این حرف را روز اول نمیگویید. مدیر روابط عمومی 10 روز رفته و آمده، از اول بگو، فوقش ما هم میگوییم نه.
ابراهیمی: اساساً گرفتن پول برای یک کار فرهنگی خطاست؛ حتی سازمان صدا و سیما یک تخفیفی میدهد.
البته سازمان که یک بد عهدی نسبت به تئاتریها دارد.
ابراهیمی: سازمان که کلاً بدعهد است، تئاتر انگار یک بچه یتیم است. سالهاست که اینجوری است. من 50 سال است که در این مملکت تئاتر کار میکنم، با آدمهای مختلف هم کار کردم. هیچ وقت ندیدم همه بضاعت فرهنگی این مملکت در اختیار تئاتر باشد. از گذشته تا به امروز هیچ فرقی نکرده است.
عبدلی: یک دورهای بهتر شد، آن هم دورهٔ علی منتظری. دورهٔ اصلاحات تئاتر خیلی اوضاعش بهتر بود. الان جوری شده که خانهٔ تئاتر شده دشمن اصلی خود تئاتریها. ما اول باید از دست آنها فرار کنیم به یک جای امن برسیم. تازه بگوییم هنوز زندهایم. من عضو خانهٔ تئاتر هستم، جالب است دوست من به رئیس سابق خانهٔ تئاتر زنگ زد، گفتند شهرام در حال مرگ است، گفت باشه دستور میدهم بیمهاش را درست کنند، به من یک سر هم نزدند که ببینند شهرام عبدلی زنده است یا مرده. زمین گرفتند و هیچ کسی حتی به ما خبر نداده است. دوست پیشکسوتی 5 تا زمین گرفته از آنجا برای بچه خودش که ایران نیست. برای او هم زمین گرفته است. اینها را جوابش را چه کسی باید بدهد؟ به چه حقی شما 5 تا زمین گرفتید؟ چه کسانی زمین گرفتند؟ کسی که جلوی تئاتر شهر مینشیند و عشقش این است که با بازیگران صحبت کند. موقعی که انتخابات میشود 300 تا پیام میدهند؛ ولی موقعی که زمین میگیرند یک پیام نمیدهند. یکبار تا حالا به من بن ندادند، ببینید شما باید وارد این موضوعات بشوید، مطبوعات وظیفه دارند که پیگیر بشوند.
شما شهرام گیلآبادی را میشناسید؟ به نظر شما آمدن گیلآبادی گشایشی ایجاد میکند؟
ابراهیمی: بله، با آمدن گیلآبادی بله، برای اینکه گیلآبادی مدیر فرهنگی است، مدیر شبکه جوان بوده، مدیر شبکه نمایش بود، مدیر شبکه قران بود.
عبدلی: الان 18 ساله که خانه تئاتر تأسیس شده، روزی که اینها داشتند رأیگیری میکردن، 20،30 نفر نشسته بودند، من بلند شدم برای یکی از اینها شوخی شوخی امضا گرفتم، یکباره شد عضو هیئت مدیره. تنها چیزی که من دیدم اینکه آن دوستانی که آنجا بودند بعد از خانه تئاتر رفته سراغ سریالهای تاریخی و اینجور چیزها. یعنی گشایش کاری برای خودشان ایجاد شد. شما بگویید در این 18 سال اینها کجا حامی من بودند؟ کجا حامی تئاتر بودند؟ 18 سال چه حرکت مثبتی در تئاتر کردند؟ شما فکر میکنیم کار ما به عنوان یک شغل در وزارت کار ثبت شده؟ خیر، نشده.
البته آقای سرسنگی در زمان حضورشان در ایرانشهر یک انجمن نمایش راه انداختند. ایشان مدعی هستند که 14 شغل تئاتری را در وزارت کار ثبت کردهاند. خانم مریم کاظمی هم نقدی دارند بر این قضیه که باید جایگاه کارگر و کارفرما مشخص شود. در واقع در تئاتر مشخص نیست کارفرما چه کسی است. بگذریم، چی شد که سراغ فرهاد نقدعلی رفتید؟
عبدلی: خب آقای نقدعلی به دلیل همین امرار معاش دارند سریال مینویسند، اوضاع تئاتر که مشخص است چیست. در تئاتر بازیگر چیزی گیرش نمیآید، چه برسد به نویسنده بیچاره. ایشان نویسندهٔ فوقالعاده خوبی است.
ابراهیمی: من خودم 10،15 تا از کارهای فرهاد را در رادیو بازی کردم، کارهای کوتاهش را کارگردانی هم کردم.
عبدلی: تئاتر در بدترین شکل زمانی خود سپری میشود. دورهای است که متن انتخاب میکنید، من خوب ایرانی زیر نیم درصد است. همهٔ نمایشنامههایی که در سرتاسر دنیا نوشته میشود هم همگی خاصیت جهانوطنی ندارند. بسیاری از آثار از موضع شخصی نوشته شده است. متن خوب الان خیلی کم است، نویسندهٔ خوب الان به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد، 4 تا جوان با استعداد هم که وجود دارند، خودشان مینویسند و خودشان هم کار میکنند. حالا که یک سنی هم ازت میگذرد. من در 42 سالم هست و دیگر دردم، درد جوان 23 ساله نیست.
آقای ابراهیمی برای شما کار کردن با بازیگر زن سخت است؟
ابراهیمی: بعضی از بازیگران خانم هستند که اتفاقاً همراه خودشان آرامش روحی دارند. شما تصور کنید مثلاً خانم معتمد آریا که با شماهم بازی میشود، میبینید که چه آرامشی در ایشان هست. چقدر حرفهایگری کنار ایشان است، من مثال خودم خانم معتمدآریاست. واقعیت این است که وقتی 2،3 تا خانم باشند همانطور که من ممکن است مثلاً نسبت به سیبیل شهرام حسودی کنم ممکن است این خانم هم به روسری آن یکی خانم حسودی کند. این قصهٔ جدید است. با بازیگر آقا کارکردن خیلی راحتتر است.
متن را همینجوری که بود کار کردید یا برای اجرایی شدنش تغییراتی دادید؟
عبدلی: تغییرات خیلی جزئی بود مثلاً در حد چند تا دیالوگ.در حد آکسانگذاری. سعی کردم روایت خودم باشد؛ ولی متن نه. میتوانم بگویم بالای 95 درصد خود متن روی صحنه رفته است. اصولاً این عادت را ندارم، میگویم اگر قرار باشد من متنی را دست بگیرم که خودم بخواهم دوباره بازنویسی بکنم بهتر است آن متن را کار نکنم.
بخش نقالی بازنویسی شده است؟
عبدلی: نه، فقط صحنه آخرش، صحنه خری که وجود دارد یک ذره دوستان ممیز به آن ایراد گرفتند. گفتند بوی سیاسی میدهد، گفتیم بابا دوره، دوره قاجار است.
ابتدای نمایش را به صورت بحر طویل اجرا کردید.
عبدلی: این ذات اینجور نمایشهاست، من از تعزیه کمک گرفتم، در مورد اینگونه نمایشها تحقیق داشتم؛ ولی قرار است که نمایش خودم را کار کنم. قرار است که یک آدم امروزی باشم، اون چیزی که در ذهن من هست. البته این را هم بگویم که من از پیش تعیین شده در کار پیش نمیرویم. از نوع دیالوگها، چیدمان دیالوگها، چیدمان صحنهها، تو باید با تخیل خودم به آن دادههای میزانسن برسی. من از همهٔ اینها کمک گرفتم؛ ولی قرار بود میزانسن خودم را بدهم که آقای نقدعلی هم از این موضوع استقبال کرد و اصلاً دوست نداشت که سنتی کار بشود. قصه، قصهٔ 5 تا دلاک است، حتی اسمش دلاکباشی بود. من اسمش را عوض کردم گذاشتم دلاکها؛ چون مردم ما وقتی میخواهند بیایند فیلم ببینند به این هم نگاه میکنند که دکور چیست؟ لباس چی پوشیدی، چه کسی بازی میکند؟ ظاهر قضیه خیلی برایشان مهم است، ظاهر قضیه این داستانهای نمایشی این است که برای یک عده جذاب است، نمایش ایرانی خیلی کم در این مملکت کار میشود.
اگر هم بشود به صورت تئاتر آزاد کار میشود. با حفظ احترامی که من برای تئاتر آزادیها دارم - چون آنها حرفهایهای این تئاتر هستند، از این تئاتر نان میخورند - ولی من نه بلدم آن نمایش را نه اینکه علاقهمند هستم، جزء علایق من نیست.تئاتر برای تماشاچی مثل دارویی بود. کمی شیرین باشد برای بچه که وقتی وارد دهانش میشود تلخ نباشد؛ ولی کار خودش را انجام بدهد، اتفاقی که باید صورت بگیرد. قرار نیست تماشاچی بیاید 2 ساعت، من بالا و پایین بپرم و او بخندد و خوشش بیاید و بعد برود. من که اسباببازی نیستم که بخواهم این کار را بکنم. من قرار است یک پیامی را به او القاء کنم؛ اما شیرین و دوست داشتنی و لذتبخش. تلخش هم داشتیم، اصلاً ماهیت طنز تلخی است. در ازای اینکه میگویند طنز شیرینی است؛ ولی نه تلخی طنز همیشه باید در کاری که اجرا میشود رعایت شود. خوشبختانه این اتفاق افتاده.
ابراهیمی: من بهترین نوع کمدی دنیا را ارجا میکنیم. کمدی ما کابر است و کمدی انگلیسی. یک مثال برای شما میزنم برای اینکه بدانید چقدر کمدی است. «قاتلین پیرزن» اما نه ورژن آمریکاییاش، ورژن انگلیسیاش .ببینید، کمدی تلخ و سیال انگلیسی، چاپلین نمونه برادر بزرگ و جهانی آن است، یعنی جهانی شدهٔ آن است.
عبدلی: هیچکدام از آنها آمریکایی نیستند، همگی مهاجرند.
ابراهیمی: بله، حتی آن حیوان، رئیس جمهورشان هم مهاجر است. بحث من، بحث نوع کمدی است. ما دو نوع کمدی داریم. یک مدل به آن صورت من یک جوک تعریف میکنم و شما میخندید و یک مدل دیگر به آن شکل است که یک مثل به کار میبرم، غیر مستقیم، حرفم را به شما القاء میکنم، ممکن است شما الان بخندی و بعد بگوییم او یک چیزی در کلامش بوده، چه چیزی به من گفت؟! این نوع طنز در فارسی ما خیلی جاری است. در طنزنویسهای قدیمیمان این را داریم و در بافت نمایش سنتیمان هم این را داریم. سیاهبازی بهترین نوع نمایشی است که برایمان مانده، چرا سیاه؟ میدانید که ایران ساه ندارد، تماماً بردههایی هستند که از طریق زنگبار و سواهیل و... منتقل شدند و آمدند، حالا خوشبختانه؟ تحقیر و این جور چیزها را در ایران نداشتیم، چرا سیاه؟ چون تمامی مشاغل پست را سیاهها قبول میکردند. دیگر این لهجهای که اصطلاحاً به آن لهجه کاکایی میگویند از آن جا میآید، چرا سیاهها؟ نوکر؟ البته در نمایشهای ما نوکر نیست.
عبدلی: بازیگر سیاه است.
ابراهیمی: بازیگر سیاه است، در واقع زندگی بازیگر سیاه است؛ ولی کلاً این است، قشر فرودست است که در واقع دارد بزرگترها را قضاوت میکند. با غلطگویی بزرگترها را مسخره میکند. مسخرگیاش هم لودگی نیست، طنز است مطلقاً. خدا سیدحسین یوسفی را رحمت کند، خدا یکتا را رحمت کند، چقدر ما آدم از دست دادیم، دیگر در این زمینه که درجه یک باشند.
عبدلی: ضمن این عرضه میکنم که این قصهٔ زندگی خود ما هم هست، همین بیمهٔ ما که برای 3 ماهش باید یک میلیون و پانصد هزار تومان بدهیم، همین که شهرداری از ما حمایت نمیکند، این مطربها بچههای تئاتری هستند. دیگر یک جورایی، ما هم احساس قربت میکنیم با بدبختیهای آنها.
نقل حالتان است.
عبدلی: نقل حال نیست، ببینید یک جورایی قصههایی را نزدیک به خودت میبینی، نقل حال خیلی نزدیک است، نه، همان درد را که میگویم باید مشترک باشد، من آن درد مشترکم مرا زیاد کن. به قول دکتر محسن راد باید ارتباط بین من و نویسنده شکل بگیرد. ارتباط وقتی شکل میگیرد که راههای ذهنی من با دادههای ذهنی شما یکی باشد، یعنی وقتی من بگویم آب معدنی، ما بهش بگویید آب معدنی، من بگویم کبریت، شما بگویید آب معدنی هیچوقت من هر چقدر بگویم کبریت شما آب معدنی برایم نمیآورید.
حالا یک سؤال برایم پیش میآید که ما نمایشها را در سنگلج میبینیم؛ چرا در سنگلج اجرا نرفتید؟
عبدلی: سالن به ما نمیدهند، شما طوری صحبت میکنید انگار همهٔ سالنها را به من دادند و من اینجا را انتخاب کردم.
چه زمانی سراغ سالنها رفتید و به درهای بسته رسیدید؟
عبدلی: من دو سال بعد از شایعات، دو سال به دنبال سالن بودم، خدا پدر قاسم جعفری را بیامرزد، رفاقت کرد در حقم. به خاطر اینکه سالها با او کار کردم و در خدمتشان بودم. ایشان حال رفاقتی به من دارد. به نظر من شهرزاد بهترین سالن ایران است، یعنی از تئاترشهر و ایرانشهر خیلی بهتر است. یعنی اگر برایم حق انتخاب بگذاری و بگویی تئاتر شهر را انتخاب میکنی یا آنجا، من آنجا را انتخاب میکنم.
سنگلج را شما رفتید؟
عبدلی: همهٔ آنها را من سفیر فرستادم.
در سنگلج به شما چه گفتند؟
عبدلی: ما برنامه یک سالهمان را بستیم، دیالوگ آشنای، چرک شده نخنما، تئاتر شهر همین را به ما گفت، سنگلج همین را به ما گفتند، هر کسی را فرستادیم، «ما برنامهٔ یک سالهمان را بستیم»، بعد نمیفهمیم که چه مثلاً حسن قلیخان تازه از فرنگ برگشته کی زنبیل گذاشته است که بلافلاصله اجرا میگیرد و این را نمیفهمیم.
مثلاً به شما نگفتند شما در لیست انتظار باشید اگر برنامه دیگران کنسل شما شما بیایید؟
عبدلی: من هیچوقت همچین توهینی را به خودم نمیپذیرم، من در لیست انتظار؟ خودم هیچ، فدای سر شما، بازیگرانم هم در لیست انتظار بگذارم؟ استادهایی این کار مثل آقای ابرهیمی را بگویم صبر کنید، دست به سینه اگر مثلاً اگر کسی انصراف داده حالش خوش نبود یا کار سینمایی به او خورد، شما بیایید به جای آنها کار کنید. مگر ما زاپاس ماشین هستیم، این بدترین توهینی است که میشود به یک گروه کرد، در لیست آنتظار یعنی چه؟ به من سالن میدهید یا نمیدهید.
آقای جعفری خودش شما را دعوت کرد یا خودتان پا پیش گذاشتید؟
عبدلی: خیر، با او گپ میزدم گفتم که میخواهم کار کنم، خیلی ساده گفت بیا کار کن، یک ماه، بیست روز بعد دیدم که از سالن زنگ زدند، آقای شاهی مسئول سالن گفت بیا تا با هم حرف بزنیم، به همین راحتی که اتفاق افتاد.
قبل از عید بود؟
عبدلی: خیر، بعد از عید.
چقدر تمرین کردید؟
عبدلی: نزدیک به دو ماه.
در حین تمرینتان سالن به دست آمد؟
عبدلی: در حین تمرینمان قرار شد به صورت دیگری اجرا کنیم.
از اول اجرا تغییری در لفظ اجرا به وجود آمد؟
عبدلی: مسلماً برای اجرای تئاتر اگر با یک ذهنیتی دیگر نبینی اون اجرا میمیرد، من خودم هر شب یکسری دیالوگهایم را باهاش بازی میکنم که ببینم جور بهتری میشود آن را گفت.
ابراهیمی: سیدی اخبار نیست که بگذاریم پخش بشود برای خودش.
عبدلی: مثلاً پشت صحنه دستیار من میگوید فلان بازیگر امشب دیالوگ را جور دیگری گفت، خب گفت، مهم نیست.
منظورم این است که شما به این نتیجه برسید که بعد از 10 اجرا باید عوض بشود.
عبدلی: خبر، ببینید، ساختار کلی ذهن من که عوض نمیشود، 2 ماه زمان زیادی نیست که در من انقلاب فرهنگی اتفاق بیفتد، 2 ماه فقط انقلاب جزئی اتفاق بیفتد در حد یک مثلاً از چیزی کم کنیم به چیزی اضافه کنیم یا فلان چیز را بگو فلان چیز را نگو.