محمد رحمانیان می‌گوید کتمان نمی‌کنم در «لیلا و چند مسافر» برخلاف سایر آثار مذهبی‌اش به روایت مرسوم از دین نزدیک شده چراکه این نمایش مذهبی برخی از نشانه‌هایش را از اتفاقاتی بیرون از چهارچوب ذهنی روشنفکران می‌گیرد
پایگاه خبری تئاتر:  موسیقی-نمایش «لیلا و چند مسافر» شامل دو نمایشنامه با دو موضوع مختلف است که یکی بر داستان جانباز شیمیایی بمباران سردشت استوار است و دیگری حول محور پنج شخصیت مسافر شهر مشهد می‌گردد که به امید معجزه راهی حرم امام رضا(ع) شده‌اند. نمایشی با رگه‌های مذهبی از محمد رحمانیان که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است. به بهانه این اجرا، نشستی با حضور محمد رحمانیان (کارگردان و نمایشنامه‌نویس)، علیرضا افکاری (آهنگساز) و سانیا سالاری، سینا رازانی و آلاله زارع‌طلب (بازیگران) برگزار کردیم که مشروح آن را اینجا می‌توانید بخوانید:

«لیلا» و «مسافران» هرکدام متن‌های جداگانه‌ای بودند که گویا چند سال پیش هم‌اجرایی داشته‌اند. چطور شد که این دو نمایشنامه را باهم تلفیق کردید؟

رحمانیان: اساسا قرار نبود در این زمان این نمایش را در ایرانشهر کار کنم؛ حتی همین حالا هم اگر تابلوی جلوی در ورودی تماشاخانه را ببینید برای تیر و مرداد ۹۷ نوشته به مدت بیست روز نمایش «لاله‌زاری‌ها سال ۵۸ هجری شمسی» روی صحنه می‌رود. بعد از اتفاقاتی که سر نمایش «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» افتاد و مساله ممنوع‌الخروجی و احضارم به دادسرا و باز شدن پرونده پیش آمد، عملا و به صورت نانوشته‌ای من ممنوع‌الکار شدم و این قضیه تا همین چند روز پیش ادامه داشت. نمونه‌اش قرار نمایشنامه‌خوانی «افرا» بود که ناگهان و با یک تلفن گفتند اجرا نشود. بنابراین تا آخرین لحظات نمی‌دانستم اجازه کار دارم یا نه و در چنین شرایطی عملا فرصت برای اجرای «لاله‌زاری‌ها سال ۵۸ هجری شمسی» از بین رفت؛ نمایشی کمدی که از اسمش هم معلوم است درباره حوادث تئاتر لاله‌زار در اولین سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.

من نمی‌توانستم مثل تجربه «افرا» با عده‌ای تمرین کنم برای نمایشی که معلوم نیست اجرا خواهد شد یا نه؟ بنابراین با مشاوره مدیران هنرهای نمایشی تصمیم گرفتم نمایشی که سال ۸۵ یک شب در تالار وحدت اجرا کرده بودم به نام «مسافران» را دوباره روی صحنه ببرم. در کنارش نمایش «لیلا» را که باز یک شب در جشنواره موسیقی فجر سال ۸۷ اجرا کرده بودم و عنوان جایزه دوم را هم برده و مطلقا کسی آن را ندیده بود، دوباره اجرا کنم؛ در واقع این دو نمایش را کنار هم بگذارم. ضمن اینکه «لیلا»، اولین همکاری من با علیرضا افکاری بود و در آن سال‌ها قرار بود دوباره اجرا شود که به حوادث سال ۸۸ خورد و هرگز اجرا نشد. نتیجه این تلفیق با تغییر نام «مسافران» شد «لیلا و چند مسافر». پیش از این، کتابی که اداره‌کل هنرهای نمایشی در مورد مسافران چاپ کرده بود پر از غلط‌های چاپی و حتی مفهومی بود بنابراین حق چاپ دوباره‌اش را از آنها گرفتم و به انتشارات «آگه» دادم و با تغییراتی توسط این نشر، قرار است ماه آینده منتشر شود که نام آن «لیلا، مرکب‌خوانی و چند مسافر» خواهد بود. اینها، دلیل اجرای «لیلا و چند مسافر» در این برهه زمانی است.

در متن‌ها هم تغییراتی دارید؟

رحمانیان: در اجرای اول آقای حبیب رضایی نقشی را اجرا می‌کرد که وقتی با ایشان تماس گرفتم اعلام کرد دیگر مایل نیست با من همکاری کند. به همین دلیل من قطعه‌ای برای احسان کرمی نوشتم. از آنجایی که احسان هم‌زمان سر یک اجرای تلویزیونی است و ساعت‌هایش با هر دو نوبت اجرای نمایش در ایرانشهر هم‌خوان نبود، تکه دیگری را اضافه کردم که برای آن، از دوست نوجوان‌مان محمد شاکری خواهش کردم بیاید که ایشان هم سر فیلم‌برداری است و بنابراین به تناوب در این دو نوبت حضور دارند. در واقع مسافرانی که نوشته‌ام الان ۶ قسمت است اما هر نوبت ۵ قسمت آن اجرا می‌شود و هرشب یک اپیزود تغییر می‌کند. مثلا اجرای اول در یک شب محمد شاکری و اجرای دوم احسان کرمی است. در واقع در قصه تغییری ایجاد نشده؛ داستان هنوز داستان پنج زائری است که هرکدام به دلایلی به سوی مشهد می‌روند.

اشاره‌ای کردید که احسان کرمی را به‌جای حبیب رضایی انتخاب کردید چون آقای رضایی نخواست با شما همکاری کند. دلیل خاصی داشت؟

رحمانیان: فکر می‌کنم ایشان دیگر اساسا نمی‌خواهد در تئاتر با من همکاری کند. نامه‌ای نوشت و عذرخواهی کرد و من هم از ایشان تشکر کردم. به‌هرحال ما بیست سال باهم همکاری کردیم؛ اولین نمایش حبیب رضایی در سال ۷۶ با نمایش «مصاحبه» بود و امروز بعد از ۲۱ سال تصمیم گرفته دیگر با من همکاری نکند. دلایلش را خودش می‌داند اما به‌هرحال من چون برای پنج مسافر این نمایش را می‌نوشتم و دلم نمی‌خواست این تعداد دست بخورد متن دیگری را برای احسان کرمی نوشتم. در چاپ مجدد نمایشنامه هم به دلیل اینکه آقای رضایی احتمالا دیگر به هر دلیلی دوست نداشت با من کار کند متنی را که برای ایشان نوشته بودم حذف کردم چون اساسا برای او نوشته شده بود همانطور که الان این قسمت برای احسان کرمی نوشته شده. فکر می‌کنم مساله پیچیده‌ای نیست؛ از یک زمانی دیگر برخی نمی‌توانند یا دوست ندارند با هم کار کنند و به‌نظرم طبیعی است. نه دعوا و مرافعه‌ای در کار است نه چیز دیگری، فقط مساله عدم همکاری است.

آقای افکاری شما آهنگسازی «لیلا» در اجرای سال ۸۷ را به عهده داشتید اما نمایشنامه «مسافران» برایتان جدید بود؛ پیوند قطعاتی که شما آهنگ‌سازی کردید با اپیزودهای دراماتیکی که آقای رحمانیان نوشتند چطور برقرار شد؟ اول متن را خواندید و براساس آن آهنگ‌سازی کردید؟ یا پیشنهادی از طرف آقای رحمانیان هم بود؟

علیرضا افکاری: اتفاقی دو طرفه بوده که هم از آن سو شکل گرفته و هم از این طرف. اگر راجع به لیلا به صورت اختصاصی بخواهم بگویم؛ سال ۸۷ که این اثر در جشنواره موسیقی فجر اجرا شد آنسامبل به صورت سنتی و ارکسترمان خیلی بزرگتر بود اما در اجرای امسال، تنها از یکی از آن ملودی‌ها استفاده می‌کنیم و بقیه به انتخاب خود آقای رحمانیان و طراحی‌هایی بوده که بعدا به کار اضافه شد. در بخش مسافران هم همین اتفاق رخ داد. به خاطر زمان کمی که داشتیم اصلا مجبور بودیم این تعامل را باهم داشته باشیم که زودتر و بهتر نتیجه بگیریم.

رحمانیان: «لیلا» در واقع با گروه موسیقی شروع شد؛ من هیچ قصدی نداشتم در مورد جانبازان جنگ تحمیلی و همسران‌شان نمایشنامه‌ای بنویسم. سال ۸۷ نازلی بخشایش که سرپرست گروه ارکستر مهر نوا بود با من تماس گرفت؛ قطعاتی ساخته بودند که در اجرای امروز فقط یک قطعه‌اش باقی مانده و بقیه از نو ساخته شده است. آن سال، براساس همین موسیقی من شروع کردم به نوشتن نمایشنامه و قرار بود در خرداد سال ۸۸ به صورت عمومی اجرایش کنیم که با ماجراهای آن سال و ممنوع‌الکاری من مصادف شد. اما این بار که کار را با علیرضا افکاری شروع کردیم متن، تماتیکی که علیرضا افکاری برای آن کار پیش‌بینی کرده بود و ترانه لیلا هم موجود بودند اما به پیشنهاد خود آقای افکاری دو ترانه را حذف کرده و دو ترانه جدید به نسبت حال و هوا و موقعیت‌ها و خواننده جدیدی که با ما همکاری می‌کند یعنی آقای نیما مسیحا اضافه کردیم. بنابراین لیلا از گروه موسیقی شروع می‌شود اما در مورد مسافران باید بگویم، قبلا متنش را نوشته و اجرا هم کرده بودم. اما از آن اجرای قبلی فقط یک قطعه باقی مانده که آقای افکاری براساس موسیقی فیلم «ماجرای توماس کراون» و ترانه‌اش که اسکار هم برده بود آن را برای پیانو تنظیم مجدد کرد. چهار ترانه دیگر با طراحی آقای افکاری ساخته و انتخاب شد و در آن تغییراتی انجام گرفت و به مجموعه مسافران افزوده شد. موضوع این است که ما خیلی دیر وارد بحث تولید این تئاتر شدیم. یعنی زمانی که تازه مجوز و امکان کار برایم فراهم شده و تا زمان اجرا حدود ۱۵ روز باقی مانده بود بنابراین مجبور شدم از نمایشنامه‌ها و بچه‌های قدیمی استفاده کنم. خوشبختانه من علیرضا افکاری را در کنارم داشتم و همین باعث شد به جز یک قطعه قدیمی، از موسیقی کاملا اورژینال برای نمایش استفاده کنیم.

نیما مسیحا خواننده اصلی «لیلا و چند مسافر» است که اخیرا در چند کار با آقای افکاری همکاری داشته، اما آقای رحمانیان از آن سو شما با اینکه با خوانندگانی مانند علی زندوکیلی (تلفیقی)، اشکان خطیبی و رضا یزدانی (راک) و... کار کرده‌اید اما پیش از این تجربه همکاری با خوانندگان پاپ کلاسیک مانند مسیحا را نداشته‌اید...

رحمانیان: بله با محسن نامجو، رضا یزدانی، اشکان خطیبی، علی زندوکیلی قبلا کار کرده‌ام و این‌بار هم با نیما مسیحا همکاری دارم.

آقای افکاری باتوجه به همکاری شما با نیما مسیحا پیشنهاد حضور او در این تئاتر از طرف شما بود یا آقای رحمانیان؟

افکاری: با توجه به زمان کم‌مان نیاز به خواننده‌ای داشتیم که بتواند با تمرین اندک، کیفیت کار بالاتری ارائه کند. نیما هم به‌خاطر تجربه و توانایی‌اش این پیشنهاد من را پذیرفت و فکر می‌کنم نتیجه خوبی هم داشته است چراکه توانستیم در این زمان کم تصویری که می‌خواستیم را از نیما داشته باشیم.

رحمانیان: نیما امتحانش را قبلا پس داده. کارهای بسیار متفاوت و خوبی انجام داده بود ازجمله همین چند تراک که با علیرضا افکاری ضبط کرده که بسیار تاثیرگذار و پر شنونده بودند. قبل از این هم او آموزش موسیقیایی کلاسیک را با افرادی مانند سرشار و... پشت سر گذاشته؛ اما این اولین بار است که روی صحنه می‌آید. نوع اجرایش هم به نظرم خیلی تاثیرگذار است و با فضای متن خیلی کنار آمده و سعی می‌کند حس و حالی متناسب با هر متن ارائه دهد.

افکاری: با توجه به بیماری‌ای که در بینایی نیما هست، او نیاز به حضور ذهن و یاد گرفتن و به حافظه سپردن شعرها داشت. در این فرصت کم خیلی زحمت کشید و حفظ کردن پنج-شش قطعه در این زمان کم نشان‌دهنده علاقه خود نیما هم به این کار بود.

حضور خواننده مهمان برای سبک‌تر کردن کار آقای مسیحا بود؟

رحمانیان: نه. برای تنوع در کار بود.

افکاری: جدا از اینکه معتقدم صدای نیما مسیحا اصلا مونوتون نمی‌شود که مخاطب را خسته کند فکر کردم شاید به ژانر دیگری از موسیقی نیاز داشته باشیم که به بخش لیلا مقداری چرخش سنتی‌تر و کلاسیک‌تر بدهیم.

رحمانیان: کما اینکه در اجرای قبلی لیلا آقای افکاری کار را با سازهای سنتی تنظیم کرده بود اما در این اجرا سازبندی و ورود موسیقی کاملا تغییر کرد.

افکاری: موسیقی برای این گروه مجددا تنظیم شد چراکه باتوجه به محدودیت فضا از سازهایی بیشتر از این نمی‌توانستیم استفاده کنیم ضمن اینکه خواننده‌مان صدای قدری دارد و باید آنسامبلی در قواره خودش ایجاد می‌کردیم و درنتیجه بیشتر از این نه فرصت و نه فضایی وجود نداشت.

آقای رحمانیان این محدودیت فضا را از ابتدا مدنظر داشتید؟

رحمانیان: تصمیم‌ام این بود که این کار را در ماه رمضان امسال و در تالار وحدت اجرا کنم اما تالار وحدت ترجیح داد سالنش کاملا خالی بماند اما آن را به ما ندهد! این تصمیم‌شان احتمالا در ادامه همان ماجرای ممنوع‌الکاری من بود که باید بگویم متاسفانه مدیران ما کاسه‌های داغ‌تر از آش‌اند. هفته پیش رفتم سراغی از سوءپیشینه‌ام بگیرم؛ انگشت‌نگاری و مراجعه به پلیس ۱۱۰ و... را پشت سر گذاشتم و فهمیدم با اینکه یک پرونده در دادسرا دارم اما چون هنوز به دادگاه نرفته‌ام از نظر سوءپیشینه پاکِ پاکم! قرار است به همه مدیران ارشاد بگویم فعلا خبری نیست و محکوم نشده‌ام. نمی‌دانم چرا آقای صفی‌پور و مدیران تالار وحدت زودتر از دادگاه برای من حکم صادر کرده‌اند! اینها بنابر یک احتیاط، من را ممنوع‌الکار کرده‌اند نه قانون. اما نمی‌دانم چرا همیشه احتیاط‌شان از این سو است.

آقای افکاری بعد از اجرای نخست «لیلا» در سال 85 در جشنواره موسیقی فجر گویا دیگر کاری با جشنواره نداشتید. باتوجه به اینکه امسال تغییر و تحولاتی در اساسنامه جشنواره موسیقی فجر رخ داده و برای اولین بار صاحب آئین‌نامه شده باز هم قرار نیست همکاری‌ای اتفاق بیفتد؟

افکاری: نه به هیچ عنوان. برای اینکه وزارت فرهنگ و ارشاد به کار کردن من مشروعیت نمی‌دهد و من کماکان ممنوع‌الکار هستم.

برای این قضیه به جایی مراجعه نکرده اید؟

افکاری: چرا اتفاقا رفته‌ام اما جوابی نگرفته‌ام. چون مربوط به آدم‌هایی که در وزارتخانه‌اند نیست؛ درواقع نمی‌دانم از کجاست.

رحمانیان: معلوم است که این ضابطان هستند که تصمیم می‌گیرند. چون در مورد خود من هم قضیه به وزارت ارشاد مربوط نبود و اداره‌کل هنرهای نمایشی نقشی در ممنوع‌الکاری من نداشته است.

افکاری: اتفاقا خیلی‌هایشان دوست و دوستدار کارهای ما هستند اما پیگیری‌ها موثر نبوده است. وقتی آلبومی برای دریافت مجوز به ارشاد می‌رود، از حراست استعلام می‌گیرند که مشخصه برخی افراد در آن هست مثل نام من. مثلا در آلبوم آقای عصار که من آهنگسازش بودم یا بسیاری از کارهای دیگرم نام من درج نشده است.

رحمانیان: به نظر می‌رسد آقای افکاری بیشتر از آنکه ممنوع‌الکار باشد، ممنوع‌النام است! اما جدای از شوخی، حضور او در همین کنسرت-نمایش «لیلا و چند مسافر» و درج نامش اتفاقا نشان می‌دهد که نه ممنوع‌النام است نه ممنوع‌الکار.

افکاری: آقای رحمانیان جزو کسانی بوده که در مورد همکاری‌مان کسی ورود نکرده تا ممنوعیتی ایجاد کند. شاید احساس می‌کنند در بخش نمایشی مخاطب محدودتر است. ولی در سینما این اتفاق بسیار زیاد رخ داده؛ مثلا فیلم «لاتاری» و فیلم «اسرافیل» آیدا پناهنده. در مورد فیلم «زیر سقف دودی» هم که اسمم درج شد به خاطر این بود که خانم پوران درخشنده گفت اگر اسم آهنگساز نخورد خودم را پرت می‌کنم پایین! احساس می‌کنم یک فرسایش است که یک‌جا اسم‌ام هست و جای دیگر نه؛ می خواهند دنبالش باشم و خسته شوم.

به‌نظر می‌رسد موضوع ممنوع‌الکاری هنرمندان مشخصات قابل پیگیری‌ای ندارد و زمان و چگونگی‌اش بیشتر به سلیقه افراد تصمیم‌گیر مربوط است...

رحمانیان: مثالی بزنم؛ قرار بود «روز واقعه» را نمایشنامه‌خوانی کنیم که موسیقی متنش را هم علیرضا افکاری ساخت و با گروه ارکسترش اجرا کردیم و ترانه اورژینالی که برای این نمایشنامه‌خوانی سروده شده بود را هم علی زندوکیلی خواند. حالا احتمالا در تصمیمی جدید، به من گفته‌اند که آقای بیضایی مجوز دارد و آثارش را دیگران می‌توانند کار کنند، محمد رحمانیان هم فعلا اجازه کار دارد اما محمد رحمانیان حق ندارد اثری از بهرام بیضایی را اجرا کند! بنابراین فعلا به من گفته‌اند «روز واقعه» بیضایی را که انقدر برایش زحمت کشیده‌ایم امکان ندارد بتوانی کار کنی! «روز واقعه» نمایشی بود که من براساس فیلم‌نامه آقای بیضایی تنظیم کرده بودم و فکر می‌کنم یکی از بهترین آثار آقای بیضایی و مهم‌ترین اثر مذهبی است که در طول این چهل سال نوشته شده و همیشه خیلی دلم می‌خواست این اثر را اجرا کنم. خب امروز به من این حرف را گفته‌اند که محمد رحمانیان نمی‌تواند حتی یک نمایشنامه از بهرام بیضایی را روی صحنه ببرد. من هر دو اثری که از آقای بیضایی روی صحنه برده‌ام یعنی «مجلس ضربت زدن» و «آئینه‌های روبرو» جزو آثاری بوده که خود ایشان گفته جزو بهترین تجربه‌های اجرایی در این مملکت است و فکر می‌کنم «روز واقعه» مهم‌ترین تجربه تئاتر مذهبی در ایران می‌تواند باشد اما امروز جلویش را گرفته‌اند. امیدوارم این مسائل حل شود. نمی‌دانم وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی این را می‌داند یا نه؛ اگر راهمان بدهند شاید خودمان سراغ وزیر برویم. در اجرای همین «لیلا و چند مسافر» هم آدم‌های مختلفی ریش گرو گذاشتند تا توانستیم چند شب این نمایش را اجرا کنیم. از نظر من «روز واقعه» نه فقط یک تئاتر بلکه از نظر موسیقیایی یک سوئیت سمفونی است؛ بنابراین هم ظلم به جهان نمایش، به جهان دراماتیک اثر و هم ظلم به موسیقی است که کار نشود و نتوانیم این نمایش را با یک موسیقی خوب و اجرای زنده ببینیم و بشنویم. خواهش می‌کنم این مساله مطرح شود که چرا و به چه دلیل این اجازه را به من نمی‌دهند؟ مگر دو کار قبلی که رحمانیان از متن بهرام بیضایی کرد مشکلی داشت؟ می‌خواهم بگویم این سیاست یک بام و چند هوا بسیار زیاد است. با این همه و علیرغم مشکلاتی که علیرضا افکاری گفت چند کاری را با او در دست ساخت داریم؛ مثلا «کافه قنادی فرانسه» که علیرضا کارهای آهنگسازی‌اش را شروع کرده و ترانه‌ای بسیار زیبا برای کار گفته و آماده شروع است. معتقدم یک هنرمند اصلا نمی‌تواند خودش، خودش را ممنوع‌الکار کند نهایتا اثری که تولید می‌کند شنیده نمی‌شود. الان در همین موبایلش بیش از صد قطعه موسیقی دارد که باید امکان ارائه‌اش به وجود بیاید.

ولی یکی از انگیزه‌های ادامه کار هنری ایجاد امکان شنیده شدن و اشتراکش با مخاطب است...

افکاری: اصلا بعد از مصادره اسم‌تان، اثر شما حتی اگر بدنه موسیقی بداند محصول آهنگسازی شماست در تاریخ گم می‌شود چون بدون نام بوده؛ انتشار رسمی بدون اسم یعنی مصادره حق رایت آهنگساز. به نظر من کمتر کسی می‌تواند این مسائل را تحمل کند. اما نکته این است که این مصادره به من ضربه نزده چون تمام خواننده‌ها با من کار می‌کنند و به تولیدم ادامه داده‌ام.

وقتی در کار محمد رحمانیان و پوران درخشنده اسم‌تان به عنوان آهنگساز درج می‌شود اما در بقیه نه، به‌نظر می‌رسد شاید سماجت و پافشاری آن کسی که برای اثرش آهنگسازی می‌کنید بتواند در رفع ممنوعیت کاری شما تاثیر بگذارد...

افکاری: به سماجت نیست به زور است. من این همه کار ساخته‌ام که اثرگذار بوده؛ مثلا «لالایی» را برای علی زندوکیلی ساختم و ایشان روی ویدئو با محوریت شهدای حرم کار کرد که میلیاردها هم برایش خرج شد اما اثر نام آهنگساز ندارد! خب این خیلی عجیب است. نهاد سفارش‌دهنده یک کاری را با تمام وجود پذیرفته که ساخته اما وقتی خالقش را قبول ندارد عملا بنیان فکری خودش را زیر سوال می‌برد! یا از آن عجیب‌تر کار «برام هیچ ‌حسی شبیه تو نیست» احسان خواجه‌امیری است که به‌عنوان بهترین تیتراژ تلویزیونی تاریخ بعد از انقلاب انتخاب شد اما در جشنی که در برج میلاد برگزار کردند تا به خالق آن جایزه بدهند آهنگساز را به سالن راه ندادند و گفتند و بعدا آن را با پیک موتوری برایم می‌فرستند! عجیب‌تر از این دیگر وجود ندارد. این مغایرت در مجموعه مدیریتی دیوانه‌کننده است. خیلی فرصت‌ها بوده که این مسائل را مطبوعاتی کنم اما مصاحبه نکردم و با کارم حرفم را زده‌ام؛ با حذف اسم و هزار مشکل یک تنه مقابل هزار ترک تولید شده در سال می‌ایستم و کارم محبوب می‌شود. این اتفاق‌ها انگیزه من را بیشتر می‌کند.

آقای رحمانیان هر دو بخش لیلا و چند مسافر براساس مونولوگ‌ها استوار بوده و بسیار متکی به بازی‌هاست؛ باتوجه به اینکه گروه بازیگری‌تان اغلب ثابت است آیا به جز احسان کرمی برای باقی بازیگران هم اپیزودها را با در نظر گرفتن بازیگرشان نوشتید؟

رحمانیان: نه. برای بازیگران نوشته نشده‌اند. فقط یک اپیزود حبیب رضایی بود که با انصرافش متنی اختصاصی برای احسان کرمی نوشتم.

بخش «لیلا» درباره سردشت و بمباران آن است؛ حادثه‌ای که داغش احتمالا برای خیلی از ایرانی‌ها تازه‌تر از حوادث دیگر جنگ تحمیلی است و بار دراماتیک زیادی دارد. خانم زارع‌طلب به‌عنوان بازیگر این بخش، تجربه مواجهه‌تان با این مساله پیش از اینکه وارد این نمایش شوید چه بود؟

آلاله زارع‌طلب: ابتدا درباره همکاری‌ام با «لیلا و چند مسافر» بگویم که از شاگردان خانم مهتاب نصیرپور و آقای رحمانیان بودم و در چند کار افتخار همکاری با ایشان را داشتم. و در مورد این کار هم نقش و هم اپیزودی که بازی می‌کنیم و هم حال و هوای آن را بسیار دوست داشتم. قبل از این نمایش، چه از طریق فیلم‌های مستند و چه اخبار و مقالات مرتبط با موضوع سردشت آشنا بودم و فکر می‌کنم این شهر و بمباران شیمیایی‌اش آنقدر برای ما آشناست که لازم نیست آن را برای کسی تعریف کنی؛ همین که اسمش را می‌شنوی تمام اتفاقات در ذهن‌ات زنده و ملتهب می‌شود. این واقعه برای خودم همیشه یک حس توام با درد بود ولی بعد از اینکه نمایشنامه را خواندم به‌نظرم آمد که فارغ از همه اتفاق‌های سیاسی و اجتماعی آن زمان، این متن یک ادای دین کاملا دراماتیک و روایتی کاملا احساسی از آن واقعه است؛ اینکه زندگی دو آدم چقدر می‌تواند تحت تاثیر چنین حادثه‌ای باشد. شخصا این داستان را خیلی دوست داشتم و فکر می‌کنم آقای رازانی در نقش این جانباز خیلی خوب به جانبازان و شهدای سردشت ادای دین می‌کند. قبل از تمرین‌ها فیلم‌هایی درباره سردشت دیده بودیم و فکر می‌کنم وضعیت‌شان بسیار دردناک‌تر است. دیدن این فیلم‌ها خیلی تاثیر داشت تا در آن حال و هوا و تحت تاثیر قرار بگیریم و از عهده نقش بربیاییم. زمان کوتاهی هم برای تمرین داشتیم و باید خیلی سریع‌تر به نقش می‌رسیدیم. اما چون آقای رحمانیان خودشان نقش‌ها را به خوبی معرفی می‌کنند کمک بزرگی به بازیگر دارند.

آقای رازانی شما در این اپیزود، نقش یک جانباز شیمیایی را بازی می‌کنید. درباره نقش‌تان و اپیزودی که در آن هستید بگویید...

سینا رازانی: اتفاقا در یکی از همان روزهای تمرین‌های قبل اجرا سالگرد این واقعه بود و این مساله برای من تازگی حادثه سردشت را بیشتر می‌کرد چون دقیقا در زمانی که درگیر ساختن این کاراکتر بودم سالگرد این حادثه هم بود. این شخصیت در زمان واقعه سردشت سربازی ۱۸ ساله بوده و نمایش ما سال‌ها بعد از آن بمباران را روایت می‌کند یعنی زمانی که کاملا آن اتفاق در این آدم و خانواده‌اش ته‌نشین شده؛ البته ته‌نشین نه به معنای از بین رفتن بلکه به معنی رسوب کردن و داستان، درواقع روزهای آخر زندگی این آدم را نشان می‌دهد. به لحاظ درگیری حسی و عاطفی با این نقش باید بگویم من زمان جنگ و کودکی‌ام در اهواز زندگی کرده‌ام و فضای جنگ را خیلی خوب درک می‌کنم و حتی می‌توانم بگویم حس ادای دینی نسبت به آن دارم. با این‌همه کاراکتری که اجرایش می‌کنم خیلی برایم سخت بود؛ به غیر از نمایش اخیرمان با آقای رحمانیان یعنی «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان»، که آنجا هم نقشم محدودیت‌های گفتاری و حرکتی داشت این نقش هم به نوعی گرفتار آن محدودیت‌ها بود. هرچند که در لیلا می‌توانستم حرف بزنم اما از لحاظی پیچیده‌تر هم بود، چون در عین اینکه به من آزادی عمل می‌داد محدودترم هم می‌کرد. به مرور به این نقش و فضای آن نزدیک شدم؛ راستش تا زمانی که واقعا تصویر آن آدم برایم واضح نشده بود، نزدیکی‌ام به نقش خیلی کم بود اما به مرور این اتفاق افتاد و هم‌چنان و در طول اجرا هم تلاش می‌کنم. شاید تماشاگر توانسته باشد با نقش ارتباط برقرار کند اما هنوز با آن چیزی که ایده‌آل خود من است فاصله دارم.

رحمانیان: یادمان نرود با توجه به زمان اندک تا اجرا، بازیگرها هم تمرین بسیار کمی انجام دادند. از سوی دیگر در کاراکتر جانباز شیمیایی که سینا نقش آن را بازی می‌کند، شاهد دو جور تحلیل رفتن بودیم؛ یکی تحلیل روحی-جسمی و دیگری معنوی. او در دوره‌ای زندگی می‌کند که موسیقی هم تحلیل می‌رود و سازفروشی پدرش امروز تبدیل به دکه جگرکی شده است. در واقع دلم می‌خواست در نمایش، این دو ریزش معنوی و درونی و تخریبی که در صورت و ریه این جانباز اتفاق می‌افتد با این اتفاق در کنار هم قرار بگیرند. یادمان نرود ما در کشوری زندگی می‌کنیم که هنوز نشان دادن ساز در تلویزیونش امری قبیح محسوب می‌شود، خدا آقای سمندریان را بیامرزد هرکجا که می‌رفت و به او می‌گفتند تئاتر هنر مادر است می‌گفت نه، رقص هنر مادر است؛ تئاتر و انواع هنرهای دیگر به‌نوعی مرتبط با رقص‌‌های نمایشی‌اند و بحثی طولانی می‌کرد که چرا آنقدر رقص نمایشی در هنر جهان و ایران مهم است. اصلا هنرهای نمایشی ایران مبدع بسیاری از حرکات موزون و رقص‌های نمایشی است؛ مثل رقص سیاه، شاطری و... به‌هرحال با همه این تصورات و داده‌هایی که ما در مورد رقص نمایشی و موسیقی داریم الان هر دوی این هنرها غیرمجاز شمرده می‌شوند و نشان دادن ساز در تلویزیون ایران ممنوع است. یادمان نرود در دهه ۶۰ اگر کسی را با سازش در خیابان می‌دیدند می‌گرفتند و سه‌تارش به عنوان آلت جرم شناخته می‌شد. نمی‌دانم چه زمانی این قضیه قرار است درست شود اما «لیلا» برای من داستان دو تخریب است؛ یک تخریب براساس بمباران شیمیایی و دیگری تخریب بر اثر دیدگاه‌های نادرستی که در مورد هنر موسیقی وجود دارد. این است که رابطه مرد با موسیقی و با دستگاه‌هایش مثل دشتی و سازهای مختلف یکجور ارتباط عاشقانه است. از بین رفتن مرد در پایان نمایش هم به‌نظرم به نوعی یک هشدار است که این آدم‌ها دارند می‌میرند؛ اگر در جنگ اول و در بمباران شیمیایی بوده‌اند در جنگ دومی هم در حال مغلوب شدن و از دست رفتن‌اند؛ جنگی که به خاطر هنر و اعتلای موسیقی است. تلفیق این دو در نمایش لیلا برای من خیلی مهم بود. شاید در اجرای صحنه‌ای این مفاهیم خیلی به چشم نیاید اما امیدوارم در کتاب نمایشنامه به خوبی دیده شوند.

شخصیت «لیلا» قرار بود در این اپیزود نماد امید باشد؟

رحمانیان: بیشتر از امید، نماد ایثار است. در قهرهای ملی طول تاریخ یا لااقل در ۱۵۰ سال اخیر، از جنگ و انقلاب تا کودتا یا هرگونه حرکت خشونت‌آمیز دیگری همواره این زنان بوده‌اند که دوبار قربانی و محکوم شده‌اند؛ یکبار به خاطر اینکه انسان‌اند و مثل مردان تخریب شده‌اند و بار دیگر به خاطر اینکه زن‌اند. در چند نمایشنامه‌ام سعی کرده‌ام این مساله را نشان دهم که «خروس» مهم‌ترین آنهاست. «شهادت‌خوانی قدمشاد مطرب در تهران» دومین کاری است که در مورد تخریب شخصیت زن در قهر ملی نوشته شده است و «لیلا» هم ادامه‌ای است بر همان رویکرد. معتقدم وقتی انسان باشی و زن هم باشی محکوم به این هستی که دوبار مورد جنایت یا قربانی شدن قرار بگیری.

سینا رازانی اشاره‌ای به ویژگی‌های فیزیکی‌اش در دو نمایش پیکان جوانان و لیلا کرد که بسیار قابل توجه بود. این چالشی بود که شما به عنوان کارگردان از او می‌خواستید؟

رحمانیان: سر «لیلا» با اینکه سینا خیلی لاغر است اما از او خواهش کردم که به‌خاطر صحنه‌ای که لباسش را درمی‌آورد دوباره چند کیلو وزن کم کند تا استخوان‌ها کاملا خودش را نشان دهد و بسیار به تیپ و تصوری که من از جانبازان جنگی و شیمیایی در جاهایی مانند بیمارستان شهید چمران دیده بودم، نزدیک شد. مساله جانبازان شیمیایی بسیار در ذهنم پررنگ است و شاید یکی دیگر از کارهای آینده‌ام در مورد آنها باشد چون وقتی درون قصه‌شان می‌روی دیگر نمی‌توانی از آن خارج شوی آنقدر که داستان تاسف‌برانگیز و تلخی است. من در «لیلا» اشاره‌ای گذرا به این موضوع داشتم اما امیدارم در کار بعدی‌ام «علی» بتوانم این اتفاقی که در مورد جانبازان شیمایی رخ داده و هنوز هم تعداد بسیار زیادی با آن روبرویند را بهتر، دقیق‌تر و شفاف‌تر توضیح دهم. امیدوارم امکانی فراهم شود که «علی» را هم روی صحنه ببرم تا به‌نوعی به این موضوع ادای دین کنم.

رازانی: هر کارگردانی وقتی نمایشنامه را دست می‌گیرد از شخصیت‌ها و چیزی که قرار است به شکل دیداری برای تماشاگر شکل بگیرد تصویری در ذهنش دارد؛ مشخصا محمد رحمانیان به قدری این تصویرش برای من قابل اعتماد، واضح و شفاف است که بدون لحظه‌ای شک کردن آن را پذیرفتم و از این اطمینان هیچ وقت ضرر نکرده‌ام. روزی که می‌خواستیم کار را شروع کنیم آقای رحمانیان به من گفت سینا سعی کن مقداری لاغرتر شوی و من از آن روز تاکنون، تقریبا یک ماه است که روزی دو وعده غذایی می‌خورم و وعده نهار را حذف کرده‌ام و وقتی عکس‌ها و نمونه‌فیلم‌های اجرا را می‌بینم از این اتفاق راضی‌ام.

اپیزود خانم سالاری درباره زنی پزشک است که دچار بیماری سرطان شده. بخشی از جامعه، امید به معجزه و درمان در خارج از جریان پزشکی را برای کسی که خودش از بدنه کادر درمان است دور از انتظار می‌داند اما این شخصیت به دنبال معجزه می‌رود و این ممکن است متناقض به نظر برسد. برای خودتان چقدر این مساله ملموس بود؟

سانیا سالاری: بار اولی که این متن را از رو خواندم اصلا نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم و از شدت بغض و گریه کلمات را نمی‌توانستم درست بخوانم. بله، شخصیت «پرستو رضوی» خودش دکتر است اما او هم در نهایت به امید معجزه است که رهسپار مشهد می‌شود. من هم به شخصه در زندگی‌ام خیلی به معجزه اعتقاد دارم.

در بخش «چند مسافر» بار عاطفی اپیزود شما و خانم مهتاب نصیرپور بالاتر از دیگران‌ست و به نظر می‌رسید نزدیکی‌تان با نقش زیاد است...

سالاری: بله رابطه من با شخصیت پرستو خیلی عجیب است؛ خودم در زندگی به معجزه اعتقاد دارم و احساس می‌کنم دغدغه‌ها و مسائل‌اش را می‌توانم به‌خوبی درک کنم و شاید به این دلیل است که خیلی با آن خو کرده‌ام و گره خورده‌ام و عمیقا درد این شخصیت را می‌توانم بفهمم؛ که علیرغم دردی که می‌کشد مجبور است محکم سرجایش بایستد و استحکام شخصیتی‌اش را داشته باشد.

رحمانیان: این تناقضی که شما در سوال‌تان درباره جهان تجربی و خردگرا و معنوی و درونی اشاره کردید خیلی درست است؛ همه ما از کودکی بدون اینکه بخواهیم با این آموزه‌های مذهبی بزرگ می‌شویم و احتمالا در زمانی تصمیم می‌گیریم آن ایدئولوژی مذهبی را که به‌نوعی بر ما اعمال شده بپذیریم یا نپذیریم. جریان خردگرایی می‌گوید در جهان تجربه بسیاری از چیزهایی که ناملوس و غیرقابل محاکات (نقل به عینه) هستند می‌توانند غیرقابل قبول هم باشند که بخشی از اعتقادات مذهبی هم شامل آن می‌شوند. و موارد غیر عملی دین به نوعی در ما رسوب می‌کند. سال ۸۵ و زمانی که داشتم مسافران را می‌نوشتم از همه قشری بهره بردم؛ زنی کم سواد آذربایجانی، یک راننده بیابانی، یک مجری تلویزیونی، یک نوازنده دوتار که با یک تار می‌نوازد و مفهوم معجزه برایش همین است و... بین‌شان چیزی که کم داشتم و آخرین اپیزودی هم بود که اضافه شد داستان آدمی مانند خودم بود. کسی که اعتقادات مذهبی قوی ندارد اما به‌عنوان کسی که در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده چیزهایی در او ریشه کرده است؛ پرسش‌هایی در او هست و اتفاقا دقیقا به خاطر همین پرسش‌هاست که من نمایشنامه‌های مذهبی می‌نویسم؛ «پل»، «اسب‌ها»، «امیر»، «عشقه» و «روز حسین» همگی پاسخی بود به پرسش‌های مذهبی خودم که بزرگ شده در یک خانواده مذهبی هستم تا به این پاسخ‌ها برسم یا لااقل برای خودم طرح پرسشی کنم. در اپیزود «لیلا» و برای شخصیت «پرستو رضوی» هم همین اتفاق افتاد. یعنی فکر می‌کردم یک پزشک که آدمی خردگراست و بیش از هر چیزی رابطه علت و معلولی بیماری با بدن و جسم را می‌شناسد چطور ممکن است دچار تردیدی از جنس تردیدی شود که اینگمار برگمان در فیلم «نور زمستانی» به آن می‌رسد؟ کجای زندگی این آدم معجزه، ایمان، معنویت، اسطوره و دین وجود دارد؟ در پایان هم پرستو هیچ‌وقت نمی‌گوید من ایمان آوردم؛ فریادی که می‌زند می‌گوید خدایا چرا من نمی‌توانم کسی را صدا بزنم؟ درواقع آن امکان را در خودش از بین برده و حالا به دنبال یافتن آن است. آیا می‌تواند از این امکان استفاده کند؟ شخصیت پرستو به گفته خودش نه برای جسم‌اش، که برای روحش می‌خواهد دعا کند می‌گوید الان می‌خواهم درست آمرزیده شوم، نمی‌خواهم خوب شوم. علاوه بر این، به نظر می‌رسد این شخصیت زندگی خالی‌ای هم داشته؛ از همسرش جدا شده و پدر و مادری در زندگی‌اش نیست و دایی جانش که تنها آدمی بوده که به او اعتقاد داشته چند سال پیش فوت کرده و حالا تنهای تنهاست. تنها آدمی که در این دنیا ذهنش را به خودش مشغول کرده بوده پسربچه بیماری بوده که او هم بر اثر سرطان از بین رفته است. بنابراین الان نمی‌خواهد موقعیتش را به عنوان یک انسان اعتلا ببخشد تا حالش خوب شود بلکه دنبال پرسش گم‌شده‌اش است. در داستان مسافران، این پنج شخصیت گاهی به معجزه‌شان می‌رسند و گاهی نمی‌رسند؛ ما نمی‌دانیم. ممکن است این زن وقتی پایش به مشهد می‌رسد بمیرد. سفر به مشهد برای شخصیت پرستو بیشتر از اینکه یک سفر باشد یک سلوک است و به نظرم مهم‌ترین سلوک «مسافران» در پرستو رضوی رقم می‌خورد چراکه از یک جهان به شدت خردگرا و تجربی مثل پزشکی، به جهانی که ممکن است تو را با مفاهیمی مانند آمرزش، معنویت، ایمان و معجزه پیوند دهد می‌رود و برای همین کاراکترش بسیار شکننده است. مانند جسمی است که مدام از آب سرد به گرم می‌رود و بالاخره می‌شکند. این شخصیت چیزی به فروپاشی‌اش نمانده و در این فروپاشی داستان خودش را روایت می‌کند.

خودتان بارها گفته‌اید آثار مذهبی شما طوری بوده که دردسر بیشتری برایتان داشته که به‌نظر می‌رسد ناشی از قرائت خاص خودتان از موضوعات مذهبی و دینی باشد؛ نگاهی که در «مسافران» کمتر دیده می‌شود. گویا «لیلا و چند مسافر» به آنچه برداشت رسمی و تلویزیونی از مذهب و دین خوانده می‌شود نزدیک‌تر بوده و از آن ساختارشکنی آثار مذهبی دیگرتان در این نمایش خبری نیست.

رحمانیان: البته که اعتقاد دارم مطابق دیدگاه رایج کار کردن چیز بدی نیست اما در واقع تفاوت‌های این متن به خودش برمی‌گردد. یک بخشی از آن به شرایط زمانه برمی‌گردد؛ مثلا ما امروز در مشهد امکان برگزاری کنسرت نداریم. در صورتی که در اپیزود لیلا من معجزه را در این دیدم که امام رضا به کمک یک دوتارنواز خراسانی می‌آید تا بتواند سازش را بنوازد. این می‌تواند چالش برانگیز و مناقشه‌آمیز باشد که چطور وقتی بخشی از دیدگاه رسمی می‌گوید در مشهد که مدفن امام هشتم است موسیقی زنده حق اجرا ندارد اما همان امام رضا قرار است در این نمایش به کمک جانباز شیمیایی دوتوارنوازی برود که موسیقی‌اش را بنوازد. بنابراین اینجا تفاوت‌های کوچکی وجود دارد اما به‌هرحال منطبق بر دیدگاه رایج جامعه هم هست؛ حرم امام رضا سالانه حدود 15 میلیون زائر دارد. درنتیجه همه این دیدگاه رایج متعلق به آدم‌های کم‌سواد و عامی نیست؛ در آن چندباری که «ترانه‌های قدیمی» را در شهر مشهد اجرا کردم بچه‌های گروهم که شاید به نظر برسد خیلی دیدگاه مذهبی ندارند، یا خودشان به زیارت امام رضا(ع) رفتند یا نایب‌الزیاره بودند. من فکر می‌کنم امام رضا (ع) به عنوان یک ملجا، در ذهن ایرانی‌های شیعه همیشه هست. اصلا مساله ملجاء، معجزه و کمک خواستن از یک نیروی برتر به شکل‌های مختلف هم در آئین‌های پیش از اسلام بوده و هم پس از آن و فقط شکلش عوض شده است. من بالاخره باید در یک نمایش درباره‌اش می‌نوشتم. همانطور که در بروشور کار نوشتم این مساله برای خود من یک چالش بود که ببینم چطور از یک روشنفکر تا بازاری تا پزشک و نویسنده و خانه‌دار در صحن امام رضا هست. دلیلش چیست؟ من سعی کردم این دلیل را توضیح دهم. اگر دیدگاه نمایش کمی به دیدگاه رسمی نزدیک شده آن را کتمان نمی‌کنم اما به‌هرحال دیدگاهم برخی از نشانه‌های خودش را از اتفاقاتی که بیرون از چهارچوب ذهنی روشنفکران است می‌گیرد. تقریبا در همه قصه‌ها سعی کردم شخصیت‌هایم را در طول سفری یک ماهه که برای تحقیق در نام خیابان‌ها و مسائل مختلف سال 85 به مشهد داشتم پیدا کنم. این شخصیت پزشک زن را هم همانجا پیدا کردم و چون یافتنش دیر شد آخرین تکه‌ای بود که نوشتم. بیشتر سعی کردم مستنداتی که خودم دیده یا باور کرده‌ام را در کار بیاورم. این را قبول دارم که ممکن است دیدگاه‌های نمایش «مسافران» در مقایسه با کارهایی مانند «عشقه» که یک چالش روایی و شخصیتی بود، خیلی چالش‌برانگیز نباشد. یا مانند نمایش «درخت» که در مورد حضرت زینب و «روز حسین» که درباره خانم ام‌البنین است و در آنها دیدگاه‌های چالش‌برانگیزی داشتم نباشد و نسبت به آنها به روایت مرسوم نزدیک‌تر باشد.

چون اشاره کردید نمایش قرار بوده در ماه رمضان اجرا شود احساس کردم شاید برای شما این نمایش با حال و هوای روحانی و مذهبی‌تر جامعه در ایام روزه‌داری هم‌خوانی بیشتری داشته است.

رحمانیان: این تمایل به اجرا در ماه رمضان از یک تجربه شخصی من می‌آید. سال 95 نمایش «مجلس ضربت زدن» را در ماه رمضان اجرا کردم و دیدم اتفاقا چه امکان خوبی برای تماشاگران است که در دیروقت شب به تماشای تئاتر بیایند. ماه رمضان یکی از بهترین زمان‌ها برای نمایش است و دلیلش را نمی‌دانم اما فکر می‌کنم در این ماه تماشاگران، مخاطبان بهتری هستند. مضاعف بر اینکه می‌دانستم بخشی از شب‌های اجرا در تیر ماه هم‌زمان با بازی‌های جام‌جهانی فوتبال است و اجرا تحت تاثیرش قرار می‌گیرد. ماه رمضان هم زمان بهتری بود و هم فضا روحانی‌تر بود و هم اینکه در این ماه مردم دوست دارند شب‌ها در خارج از خانه باشند و بیشتر به تئاتر و سینما بروند.