فكر مي‌كنم آنچه كه بايد بپذيريم، هر چقدر هم كه حقيقتي دردناك باشد، اين است كه آدولف آيشمان هم يك انسان بود. هيولا موجودي است كه او را خارج از انسانيت مي‌دانيم، در واقع ماهيت كلمه به ما امر مي‌كند كه اين موجود را غير از خود بدانيم. خيلي متاسفم كه بايد بگويم تاريخ نشان خواهد داد كه اين مردان و زناني كه عضو نازي بودند، از نوع بشر بودند. تصور اين موضوع بسيار بسيار سخت است اما اگر آيشمان را همانند آدم‌هاي شرور فيلم‌هاي درجه دو يا شخصيت شرور كميك استريپ يا جنايتكاري دو‌ بُعدي به تصوير مي‌كشيدم، آن وقت به تاريخ و قربانيان او بدخدمتي كرده بودم. آيشمان مردي بود كه در ميان انسان‌ها زندگي مي‌كرد و قربانيانش را با مهارت تمام به عروسك خيمه‌شب‌بازي بدل كرده بود. در نتيجه من نقش او را همانند انساني زنده كه نفس مي‌كشد، به نمايش گذاشتم. در غير اين‌ صورت بدخدمتي بزرگي به قربانيان او و تاريخ كرده‌ام.
پایگاه خبری تئاتر:  بازيگراني هستند كه در تمام طول حرفه‌شان در حلقه اليت‌ها قرار مي‌گيرند. توانايي منحصربه‌فرد‌شان سبب مي‌شود قالب بازيگري‌شان ظرف نامحدودي بشود كه همزمان باورپذير و تحسين‌شدني جلوه كنند. آنها كه با تجارب حرفه‌اي‌شان چندوجهي بودن را آموخته‌اند به گريم‌هاي سنگين و پروتزهاي مصنوعي عادت ندارند و در عين حال مي‌توانند در دستيابي به دركي از شخصيتي كه قرار است ايفا كنند، جزييات ريز و درشت و ظرافت‌هاي شخصيتي كه هويت تك تك انسان‌ها را مشخص مي‌كند، موفق باشند. وقتي صحبت از چنين توانايي‌هايي مي‌شود، بن كينگزلي را مي‌توانيم پيشروي اين حلقه بناميم.

بن كينگزلي با ايفاي نقش گاندي كه جايزه اسكار را براي او به ارمغان آورد يا ايفاي نقش ديميتري شوستاكوويچ، آهنگساز مشهور، پايه‌هاي حرفه‌اش را براساس تصوير كردن شخصيت‌هاي حقيقي ساخت. اما كارهاي او براي نمايش فاجعه هولوكاست و جنگ جهاني دوم طنين‌انداز شده است؛ اين آثار شامل بازي نقش پدر آنه فرانك در يك ميني‌سريال، نقش سايمون وايزنتال شكارچي نازي‌ها در فيلم «قاتلاني در ميان ما» (١٩٨٩) و مهم‌ترين آنها ايزاك استرن در فيلم «فهرست شيندلر» به كارگرداني استيون اسپيلبرگ مي‌شود.

او به تازگي در فيلمي با عنوان «عمليات نهايي» به كارگرداني كريس ويتز بازي كرده است. اين فيلم كه داستانش ١٥ سال پس از جنگ جهاني دوم روي مي‌دهد، گروه جاسوسي موساد را نشان مي‌دهد كه در تعقيب ژنرال آدولف آيشمان در آرژانتين دهه ۱۹۶۰ هستند تا او را به‌ دليل جناياتي كه در طول جنگ جهاني دوم مرتكب شده، محاكمه كنند. فيلم «عمليات نهايي» به تازگي در سينماهاي امريكا روي پرده رفته است.

در ادامه مصاحبه‌اي را كه استفني آرچر، خبرنگار نشريه «Film Inquiry» با اين بازيگر كهنه‌كار ترتيب داده، مي‌خوانيد.

آقاي كينگزلي حال‌تان چطور است؟

من خيلي خوبم، متشكرم. ممنونم كه مي‌پرسيد. خيلي خوبم. ما روز خوبي داشتيم. مردم خيلي كنجكاو بودند و فيلم آنها را مجذوب خود كرد. مناظره خوبي درگرفت.

بله. فيلم «عمليات نهايي» را ديشب ديدم و تحت تاثيرش قرار گرفتم. هرگز تصور نمي‌كردم فيلمي كه داستانش در جنگ جهاني دوم روي مي‌دهد پتانسيل برانگيختن حس همدردي براي جنايتكاري تاريخي را داشته باشد و با پاياني اميدواركننده تمام شود. سوال نخستم اين است كه نقل مي‌شود آدولف آيشمان گفته بود: «به خاطر احساسي كه ٥ ميليون انسان در وجدان او برانگيخته‌اند و منبع رضايت خاطر خارق‌العاده‌اي شده‌اند، با لبي خندان وارد گور مي‌شود.» چطور وارد ذهن تاريك و ظالم چنين جنايتكاري شديد؟

من هرگز وارد ذهن او نشدم؛ هرگز. نقطه‌نظر يا زاويه‌ ديد من به پرتره آيشمان كاملا براساس آشنايي و دوستي نزديك با بازماندگان هولوكاست شكل گرفت؛ در واقع زماني كه بازيگري در نقش سايمون وايزنتال را در ميني‌سريال «قاتلاني ميان ما» شروع كردم، با پنج تن از اعضايي كه مسووليت تعقيب و دستگيري آيشمان را در بوينس‌آيرس داشتند، آشنا شدم.

سپس، شخصيت ايزاك استرن را در فيلم فوق‌العاده «فهرست شيندلر» استيون اسپيلبرگ بازي كردم و البته در آن زمان با بسياري از بازمانده‌هاي شيندلر، به ويژه پولدك و ميلا ففربرگ ملاقات كردم. بعد البته در سريال «آنه فرانك: تمام داستان» نقش اوتو فرانك را ايفا كردم كه با ميپ گيز آشنا شدم كه اتاق زيرشيرواني‌اش را پناهگاهي براي خانواده فرانك كرده بود. در آن زمان هم با ژاكلين ون‌مارسن ملاقات كردم كه همكلاسي آن فرانك بود. بنابراين از طريق اين آشنايي‌ و رابطه‌ با بازمانده‌هاي هولوكاست از جزييات اين واقعه مطلع و دوستدار الي ويزل (نويسنده و فعال سياسي رومانيايي و از بازماندگان هولوكاست) شدم. او هم تجربه‌هاي خارق‌العاده‌اي را در اختيارم گذاشت.

بنابراين طوري تجهيز شدم كه بتوانم اجازه بدهم نقطه‌نظرم نسبت به آيشمان از ديد يك قرباني باشد. هرگز وارد ذهن او، شبح و تجسم از او نشدم. تصوير او در ذهنم با اطلاعاتي كه از قربانيانش داشتم و زجري كه آنها كشيده بودند، شكل گرفت. اگر دوست داريد اين موضوع را به عنوان يك حقيقت بپذيريد. اساس بازي‌ام بر پايه ايدئولوژي او نيست بلكه بر پايه رنجي است كه به نزديك‌ترين و عزيزترين دوستانم كه از بازمانده‌هاي هولوكاست بودند، قرار دادم؛ من در اين رابطه از رنج‌هايي كه الي ويزل ديده بود تاثير پذيرفتم؛ ويزل كسي است كه بازي‌ام را در اين فيلم به او تقديم كرده‌ام.

شنيده‌ام شما از هم‌بازي‌هايتان فاصله مي‌گيريد تا تداوم تضادي را كه...

من هميشه اين كار را مي‌كنم. در واقع من به گوشه‌نشيني در صحنه فيلم مشهورم. من هرگز با ديگر بازيگران اختلاط نمي‌كنم. دوست دارم تعامل را براي زماني نگه دارم كه واقعا بايد وارد تعامل شويم كه آن همزماني است كه مشغول انجام كارمان جلوي دوربين هستيم. و مي‌دانيد اين موضوع براي من بسيار بسيار قابل قبول است و يك قاعده شده است؛ احساس مي‌كنم بدين شكل هيجان روبرو شدن با يكديگر در صحنه بيشتر مي‌شود تا اينكه همديگر را ملاقات كنيم و بخواهيم درباره تعهدات اجتماعي فيلم بحث كنيم. بنابراين فكر مي‌كنم اين شيوه در خدمت فيلم است. همه ما در خدمت فيلم هستيم. ما سر صحنه حاضر نمي‌شويم كه خوشگذراني كنيم، براي كار كردن سر صحنه مي‌رويم.

به بازي در فيلم «فهرست شيندلر» در نقش ايزاك استرن و نقش‌هاي ديگر اشاره كرديد. تغيير جايگاه و جان دادن به افسر بلندپايه نازي‌ها به خصوص مردي كه «راه‌حل نهايي» را ارايه كرد، شبيه به چه بود؟

با آشنايي و دوستي با چند تن از بازماندگان خاصي كه ملاقات‌شان كرده بودم، انگيزه و الهام گرفتم و همچنين حس ضرورت و اصرارم به بازگويي داستان‌هاي آنها در من ايجاد شد. توانستم داستان آنها را با خلق پرتره‌اي از آدولف آيشمان بگويم، توانستم داستان‌ آنها را با قرار دادن نشان ستاره‌اي زرد روي كتم بگويم. شيوه‌هاي بسياري براي داستان‌گويي وجود دارد و پرتره من از آيشمان از اندوه منكوب‌كننده قربانيان و افرادي كه متانت خارق‌العاده آنها را ديده بودم، شكل گرفته و مي‌گيرد. بنابراين احساساتم خالص بودند و هرگز وارد ذهن آيشمان نشدم و او هم هيچگاه به من نزديك نشد. فاصله‌ام را با او حفظ كردم و فكر مي‌كنم اين فاصله به من كمك كرد تا او را به تصوير بكشم.

به نوعي ايفاي نقش آيشمان براي شما غيرمنتظره بود و فكر مي‌كنم مخاطبان همچنين حسي داشته باشند با ميل شديد به همدردي با شخصيتي كه سعي دارد «نگاه خودش از واقعه را بگويد» مبارزه مي‌كردم. در نتيجه گويي كه مغايرتي در حقيقت شناخته شده، ارايه مي‌شود. چطور اين توازن را به دست آورديد يا بهتر است بپرسم چطور اين توازن را به تصوير كشيديد؟

فكر مي‌كنم آنچه كه بايد بپذيريم، هر چقدر هم كه حقيقتي دردناك باشد، اين است كه آدولف آيشمان هم يك انسان بود. هيولا موجودي است كه او را خارج از انسانيت مي‌دانيم، در واقع ماهيت كلمه به ما امر مي‌كند كه اين موجود را غير از خود بدانيم. خيلي متاسفم كه بايد بگويم تاريخ نشان خواهد داد كه اين مردان و زناني كه عضو نازي بودند، از نوع بشر بودند. آنها خانواده‌ داشتند، حيوان خانگي داشتند، وعده‌هاي غذايي داشتند، نوشيدني مي‌نوشيدند و خواب شب‌شان هم كامل بوده است.

تصور اين موضوع بسيار بسيار سخت است اما اگر آيشمان را همانند آدم‌هاي شرور فيلم‌هاي درجه دو يا شخصيت شرور كميك استريپ يا جنايتكاري دو‌ بُعدي به تصوير مي‌كشيدم، آن وقت به تاريخ و قربانيان او بدخدمتي كرده بودم. آيشمان مردي بود كه در ميان انسان‌ها زندگي مي‌كرد و قربانيانش را با مهارت تمام به عروسك خيمه‌شب‌بازي بدل كرده بود. در نتيجه من نقش او را همانند انساني زنده كه نفس مي‌كشد، به نمايش گذاشتم. در غير اين‌ صورت بدخدمتي بزرگي به قربانيان او و تاريخ كرده‌ام.

البته اين موضوع در صحنه‌اي كه آيشمان در كنار خانواده‌اش در موقعيتي معمولي است، ديده مي‌شود؛ اين صحنه بسيار تكان‌دهنده است چرا كه او با آدم‌هاي اطراف ما هيچ تفاوتي ندارد. از طرفي وقتي شنيدم بازيگرها به لهجه بريتيش صحبت مي‌كنند، يكه خوردم. چرا دست‌اندركاران فيلم به اين نتيجه نرسيدند كه بازيگران با لهجه آلماني يا اتريشي صحبت كنند؟

هيچ‌كدام از ما از لهجه‌اي خاص استفاده نكرديم. اسراييلي‌ها لهجه ندارند. هيچ‌كدام‌شان. اين طرحي بود كه با كارگردان، كريس ويتز، در موردش توافق كرديم. شايد بهتر است وقتي فرصت پيدا كرديد كه با كارگردان صحبت كنيد، اين سوال را مطرح كنيد. اما همه عوامل موافق بودند كه پشت نقابي پنهان شوند كه قدري بدقوارگي جنايتكاران جنگ جهاني دوم را با لهجه‌اي خنده‌دار نشان دهد. در اين باره صحبت كرديم كه بر اين حقيقت كه او مردي در ميان انسان‌ها بود، تاكيد داشته باشيم و در نتيجه بايد تمامي نقاب‌هاي زائد را كنار بگذاريم. به نظرم كارگردان تصميم جالبي گرفت و هيچ‌كس چيزي به جز صدايش براي ارايه نداشت.

به تازگي با استيون اسپيلبرگ و ليام نيسون در جشنواره فيلم تريبكا حضور داشتيد و بيست‌وپنجمين سالگرد ساخت «فهرست شيندلر» را گرامي داشتيد. در اين جشنواره شما و عوامل فيلم درباره روحيه شهروندان لهستاني به هنگام ساخت اين فيلم بحث كرديد. از طرفي فيلم «عمليات نهايي» را در آرژانتين جلوي دوربين برده‌ايد؛ فيلمبرداري در آرژانتين كشوري كه گفته مي‌شود داغ ننگ پناه دادن به جنايتكاران جنگ نازي را بر پيشاني دارد، چطور تجربه‌اي بود؟

فكر مي‌كنم اين نزديكي، تمركز ما را بالاتر برد. به گمانم انتخاب خوبي بود، انتخاب خوبي براي فيلمبرداري بود چون اين دست اطلاعات نيمه‌خودآگاهانه براي ايفاي نقش به ما قدرت بخشيد و صحت‌وسقم وقايع فيلم را بالا برد. بار ديگر مي‌گويم كه آرژانيتن انتخاب خوبي براي فيلمبرداري بود.

اختراع تلويزيون يكي از مهم‌ترين جنبه‌هاي نشان دادن عمق وحشت و رفتار با يهوديان طي جنگ جهاني دوم و همچنين عدالتي كه با محاكمه آيشمان به كار بردند، بود. با ضديت رو به رشدي كه اين روزها نسبت به رسانه‌هاي اجتماعي ديده مي‌شود، نظرتان درباره توانايي تلويزيون در نمايش اتفاقات هول‌آور و وحشتناكي كه در دنيا روي مي‌دهد و پيش از اين امكان ديدن آن در لحظه‌اي كه روي مي‌دهند، وجود نداشت، چيست؟

در پايان فيلم و آخرين لحظات آن بازمانده‌هاي هولوكاست را مي‌بينيد كه در غم ‌و اندوه فرو رفته‌اند، آنها حتي مي‌توانند اتهام خودشان را بيان كنند و قادرند به شكنجه‌گر خود اشاره و او را متهم كنند و اين حقيقت را تاييد كنند كه قرباني او شده‌اند. اين خيلي خيلي مهم است. اين حقيقت كه ما متوجه مي‌شويم اين اتفاق افتاده است به اندازه مجازات مهم است.

سايمون وايزنتال هميشه مي‌گفت: «لزوما به دنبال انتقام نيستم. فقط مي‌خواهم بگويند مرتكب اين كار شده‌اند» و فكر مي‌كنم اين فرصت كه يكي از نخستين فرصت‌هاست، براي پخش صداي قربانيان جهاني تصميم خارق‌العاده و دستاوردي بزرگ است. فكر مي‌كنم محاكمه آيشمان با عدالت انجام گرفت. بنابراين معتقدم لحظات پاياني فيلم بسيار بسيار مهم هستند.

من اين بخش فيلم را خيلي خيلي دوست داشتم چراكه طنين صداي آن در طول تاريخ شنيده مي‌شود، به‌خصوص با تكنولوژي‌هايي كه در برهه‌هاي زماني مختلف معرفي شد. با فيلم‌هاي اين محاكمه، قادر بوديد بخشي از آن را ببينيد تا آماده اين نقش شويد؛ براي جزييات ريز و ظريف يا در مجموع براي آمادگي ايفاي نقش؟

فيلم را ديدم. بخشي‌هايي از محاكمه را ديدم، بله، فيلم مثل يك پرتره است و من اين شانس را داشتم كه مردي را كه قرار است به تصوير بكشم، ببينم. من پرتره‌ را مثل يك نقاش خلق كردم بنابراين هر چيزي كه مشاهدات من از اين فرد را تقويت مي‌كرد، مفيد و موثر بود. اما اين روش خارجي بود، همانطور كه قبلا گفتم كار دروني اجراي من كاملا برگرفته از اذهان قربانيان بود و به آنها تقديم شده است.