مصطفی عبداللهی نویسنده و کارگردان تئاتر در یادداشتی به مناسب سالروز تولد میکائیل شهرستانی بازیگر تئاتر یادداشتی را منتشر کرد.

پایگاه خبری تئاتر: در یادداشت کارگردان نمایش « مرگ تصادفی یک آنارشیست» که این روزها در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر صحنه رفته،آمده است:

«برادرم، میکائیل؛ بازیساز صحنه‌های جادوئی، در این روزگار تیره و تار پر رونق هنر فروشی، شمع وجودت عرصه تئاتر ایران زمین را روشن ساختی و دست مریزاد که خوش درخشیدی و هواداران و دوستدارانت را غریق هنرنمایی و افسون خود کردی.

برادرم، میکائیل؛ در این روزگار پرمشقت و حرف‌های تو خالی برخی از بزرگواران و در پی رفت و آمدهای مکرر خبرنگاران و بی‌توجهی یاورانی که گویا بیهود چشم انتظار یاریشان بودم، این تو بودی که جانانه و عاشقانه، با دستان گرم و مهربانت، دستان خسته‌ام را پاسخ گفتی و مردانه و استوار چون دماوند، تمام قد، در کنارم ایستادی.

برادرم، میکائیل؛ از تو سپاسگزارم. اینک و امروز، سالروز میلاد تو همچون مرهمی بر زخمهایم درمان است، گویی امروز دردهایم را فراموش کرده‌ام، چون هستی، چون توهم و رویا نیستی، چون پوشالی نیستی، چون وجودت گرمابخش صحنه ای است که اگر نبودی چراغش خاموش می ماند، پس میلادت را تبریک می‌گویم.

برادرم میکائیل، از تو کسب اجازه می‌کنم تا از تمام یاورانم سپاسگزاری کنم، امیرعباس توفیقی، حمیدرضا فلاحی، لیدا جدائیان، مهدی زمین پرداز، مسعود زنوزی راد، ایرج کریمی، اینان که چون پروانه گرد شمع وجود گردیدند و بی‌صفت و با خلوص و بی ریا یاری‌ام دادند تا این اثر گرانسگ، با عزت و افتخار روی صحنه برود.

برادرم، میکائیل، اجازه می‌خواهم از بازوان اجرایی این اثر نیز سپاسگزار باشم، کسانی که اگر با عشق فراوان و جاویدان به صحنه، یاریگر نبودند، این اثر روی صحنه نمی رفت و من بایستی علاوه بر آلام جسمی، آلام روحی ام را می دیدم. محمد یوسفی، افشین خصوصی، باران امیرحسنی، پوریا گلستانی، شبنم موتابی، جواد مرآتی، پیام شریف نژاد، مهدی رایگانی و فرهاد فرهادی.

به صحنه سوگند این بیماری خوف انگیز یارای مقابله با اراده پولادین من را ندارد اما اگر صحنه را از من بگیرند جان می سپارم. پس به تمام کسانی که به عشق من یعنی صحنه، عشق می ورزند و عاشقانه و به دور از رنگ و ریا و به دنبال هنر متعالی هستند، همچون هنرمندان این عرصه و تمام تماشاگرانی که با وجودشان و با حضورشان ما را یاری می کنند تا دستی یافت شود و چراغ صحنه را روشن کند می گویم: عاشقتان هستم.

میکائیل، برادرم؛ صحنه این روزها تو را می‌خواند و پایمردی تو را می‌خواهد، او به تو جان می‌دهد و تو به او جان می‌بخشی، همانگونه که هر ظرفی، مظروف خود را می‌خواهد، ظرف صحنه، مظروفی چون تو را در خور شأن خود می‌داند؛ پس بمان، بمان و بدرخش. به صحنه سوگند که عشق میان من و توست، آرزو داشتم با تنی سالم و لبی خندان در آن محفل گرم باشم و تو را در آغوش گیرم. اینک که یارای حضور ندارم و حسرت بر دل، از کسانی که در آن جمع حاضرند می‌خواهم که به احترام برادرم میکائیل تمام قد بایستند و با تشویق خود محبت من نسبت به وی را ابراز دارند.»