پایگاه خبری تئاتر: در اين برهه زماني كه سهم عظيمي از سينماي ايران به فيلمهاي كمدي سخيف يا ملودرامهاي خنثي اختصاص يافته، يافتن يك فيلم كه محتوا و ساختار استاندارد داشته باشد، كار بسيار سختي است، شايد بعدها از فيلم «عرق سرد» به عنوان يك اثر مستقل و استاندارد ياد شود، فيلمي كه روي پاي خودش ايستاده و به كسي باج نداده يا براي فروش بيشتر تماشگر را گول نزده، چرا؟ اين فيلم در قالبي مشخص در راستاي سينماي ملودرام ميتواند اثري مهم تلقي شود، فيلمسازش قواعد و چارچوب سينما را به درستي ميشناسد و ميتواند در بستري مناسب قصهگويي كند. سهيل بيرقي نسبت به فيلم اولش پيشرفت چشمگيري داشته و تلاش كرده فيلمي براي سينما و مخاطب بسازد؛ او به شكل جسورانهاي توانسته به موضوعي بپردازد كه برداشتي از يك موضوع حقيقي است، «عرق سرد» يك اثر زنانه تمامعيار است كه شخصيت زنش فوتساليست است و ميخواهد به دليل شغل و عِرق ملياش به مالزي سفر كند اما شوهرش ياسر كه يك سال جدا از هم زندگي ميكنند او را ممنوعالخروج كرده است. حالا افروز اردستاني كه به نيلوفر اردلان شباهت دارد از همراهي تيم فوتبال به عنوان كاپيتان تيم جا ميماند و تنها دو روز فرصت دارد كه ياسر را راضي كند. با خواندن خلاصه فيلم مخاطب فكر ميكند كه فيلمساز «عرق سرد» يك فمينيست است يا ميخواهد شعارهاي دفاع از حقوق زنان بدهد اما بيرقي به عنوان يك فيلمساز بر لبه تيغ راه رفته است، چرا كه او از مضمون فيلمش به دليل برچسب خوردن مواظبت كرده، شخصيت زن را درست خلق كرده و به هيچ عنوان قصد نداشته كه او را مظلوم و درد كشيده نشان بدهد، زني ساده كه ميخواهد به هدفش برسد اما همسرش عرصه را به او تنگ ميكند و ميخواهد جلوي هدفش را بگيرد؛ اين مضمون ميتواند فمينيستي باشد اما بيرقي در فيلمنامهاش با استفاده از يك سرعتگير مناسب توانسته از محدوديتها و خط قرمزها عبور كند تا تماشاگر براي افروز اردستاني ابراز دلسوزي نكند. در «عرق سرد» نكتهاي وجود دارد كه انگار بيرقي نخواسته تاكيد واضحي روي آن داشته باشد و آن هم رابطه دوستي افروز و مصي است، به نظر ميرسد دوستي اين دو كمي فراتر از يك دوستي ساده در حد يك همخانه بودن يا همتيم بودن باشد، چرا؟ در سكانسي افروز به دليل رسيدگي نكردن فدراسيون در حال فرياد زدن است كه يكباره سرپرست تيم خانم نوري به افروز ميگويد چرا به ما نگفتي كه يك سال جدا از شوهرت زندگي ميكني؟ بعد از اين ديالوگ، فريادهاي افروز فروكش ميكند و از كادر خارج ميشود اساسا اينكه يك بازيكن جدا از شوهرش زندگي ميكند مساله مهمي براي سرپرست تيم نبايد باشد اما انگار ياسر درباره رابطه افروز و مصي چيزهايي به خانم نوري گفته كه فيلمساز تلاش كرده اين موضوع را به مخاطب بفهماند، اما اگر مخاطب هم نتوانست اين موضوع را تشخيص بدهد مهم نيست زيرا جهت و نگاه فيلم چيز ديگري است، البته محدوديت پرداخت بيرقي به اين مساله از سر هوشمندي اوست، چرا كه اگر اين پرداخت بيشتر ميشد شايد «عرق سرد» اجازه نمايش پيدا نميكرد اما قطعا اين موضوع دهان به دهان ميان مخاطبها ميچرخد و مخاطب حس دلسوزياش نسبت به افروز كاهش مييابد.
«عرق سرد» فيلم لايهاي و پيچيدهاي نيست، قصهاش اسير خردهروايتهاي نامعقول نميشود، درونگرايي مصنوعي و تعليقهاي بيمنطق ندارد و همه چيز شفاف و روشن بيان ميشود، فيلم از لحن و روايت استانداردي برخوردار است و همچنين موقعيتپردازيهاي درست و به قاعدهاي دارد كه فيلم را اندازه قاب سينما كرده است. مرزهاي رياكارانه يك مجري تلويزيون را به درستي نشان ميدهد، ميزان رابطههايش مشخص است، ديالوگها مستقيم گفته ميشوند، هيچ حفرهاي در شناخت شخصيتها باقي نميماند، ريتم در خدمت محتواست و به هيچوجه قصه تعليقپذير نيست، هدف محتوايي فيلم كاملا مشخص است. عرق سرد قصد ندارد با يك قصه خيالي يا پرپيچوخم تماشاگرش را به راه دور ببرد، فيلمساز توانسته روايت فيلم را باورپذير نشان بدهد تا حدي كه وقتي فيلم به پايان ميرسد تماشاگر به فكر فروميرود، زيرا عرق سرد تماشاگرش را به نگرش چند دقيقهاي وادار ميكند اما دو ضعف بر فيلم وارد است كه البته ميشود به دليل ميزان رضايت از فيلم آنها را ناديده گرفت: در سكانسي افروز مهريهاش را ميبخشد تا ياسر به او اجازه سفر بدهد، اين اجازه و بخشش مهريه در دفترخانه ثبت ميشود. دو سوال وجود دارد كه چرا گواهي دست ياسر ميماند كه بتواند آن را به راحتي پاره كند؟ و اساسا زماني كه اجازه سفر همسر ثبت ميشود اين امكان وجود دارد كه افروز از دفترخانه گواهي المثني بگيرد، نكته ديگر پايانبندي فيلم است كه بيرقي ميتوانست پايان متقاعدكنندهاي را براي فيلمش در نظر بگيرد.
افروز اگر هم نتوانسته به حرفه دلخواهش برسد از سر اجبار راننده اسنپ ميشود. او بلد است چگونه حقش را بگيرد تا حداقل كمي دلش خنك شود حتي مثلا به روش خيلي آسان و كليشهاي زنگ بزند به تلويزيون و در برنامه زنده درباره شوهرش حرف بزند؛ همان برنامهاي كه شوهرش مجري آن است.
مطمئنا اگر محتواي فيلمي گنجايش لازم را داشته باشد، آن فيلم نكات مهم بيشماري خواهد داشت. عرق سرد بازيهاي درخشاني دارد؛ باران كوثري از هر فيلمش بهتر است، همچنين سحر دولتشاهي و ليلي رشيدي به عنوان نقشهاي مكمل زن؛ از سوي ديگر امير جديدي به لحاظ نوع نقش توانسته در كنار كوثري بازي درستي را ارايه بدهد. جديدي با اين فيلم به مخاطب يادآوري ميكند كه بازيگر خوبي است اما اگر فيلمساز همراهياش كند، بازي جديدي و كوثري را در دادگاه به ياد بياوريد، مطمئنا متوجه طولاني بودن آن (سكانس پلان) به دليل بازيهاي استاندارد نشديد. فيلمبرداري فرشاد محمدي و تدوين بهرام دهقاني يكي از نكات مهم اين فيلم محسوب ميشود.
اما چرا فيلمي مثل «عرق سرد» كه توانسته به درستي يك فيلم استاندارد باشد مورد بيمهري مسوولان قرار ميگيرد؟ چرا اين فيلم نبايد تيزر تلويزيوني داشته باشد؟ چرا اين فيلم در بعضي از سينماها نبايد نمايش داده شود؟ اين نگاه يا نگرشهاي محدود تا چه زماني ادامه دارد؟ اما بدانيم فيلم خوب در هر شرايطي ديده ميشود و در تاريخ سينما ميماند.